15-02-2019، 19:03
امروز روزیه که خانواده آق دوماد میان تا منو ببینن مادرش فاطمه جون که عشق منه کارای خونه رو دادم به آق داداش که خر حمالی کنه خودمم به خودم رسیدم تا به حال امیر راستین رو ندیدم خیلی دلم میخواد ببینمش محمد که بچه خوبیه از همه لحاظ اما امیر رو نمی دونم
صدای در میاد میرم تا در رو باز کنم دیروز سهراب آیفون رو هم درست کرد در رو باز میکنم و یاد حرف دیروزم میافتم
(سهراب
-هوم؟
کوفت هوم نه بله
-میدونی کوفت یعنی کل وجودم فدای تو؟
-تو هم میدونی رویا ینی چی داداش تو رویا باش
-پرو حالا چیکار داشتی؟
-من....اگه ....جوابم منفی باشه چی میشه؟
-امم....
-بگو داداشی ناراحت نمیشم
-مامان گفته....اگه زینب جوابش منفی باشه باید بره
اونجا دنیا رو سرم داغون شد)
اووووف بیان دیگه اه دارن عروس میارن؟ بابا عروس بالاست. فاطمه جون اومد و محکم بغلم کرد از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون بغلش منو یاد رختخوابم انداخت مخصوصا تپلم هست خیلی نره تازه آغوشش بوی مادرم رو میداد منم ناخوداگاه محکم بغلش کردم پدر خانواده هم میخواست بغلم کنه اما معلومه فقط بخواطر عقاید من جلو نمیاد و فقط به سلام و احوال پرسی اکتفا میکنه محمدم که مثل همیشه مهربون بهم زل میزنه و میگه سلام زینب خانم خوبید زن داداش؟ من با محمد روزای خوبی داشتیم البته خواهر برادریها این ستاره سهیل هم که معلوم نیست داره اسب سفیدشو کجا پارک میکنه؟ میادش بالا دیدمش اصلا شبیه محمد نیست محمد به باباش رفته ولی امیر فتو کپیه ننشه فقط چشاش شبیه باباشه قهوه ای فک کنم رنگ چشش با خودش شباهت عجیببی دارن هر دو قهوه ای .....
همه رفتن تو ولی این شازده فعلا نیومد داخل یهو دنیا سیاه شد بابا لک لک به نربون شهرداری گفتی زکی قد نیست که درخت چناره
-میشه بری کنار. خوب برو دیگه شرت کم مگه گفتم نیا میخواستم یه چی بارش کنم پسره ی خنگ که دیدم جلوش وایسادم بدبخت حق داشت رفتم کنار تا بیاد داخل منم یه شونه بالا انداختم و بدون توجه به قهوه ای شدنم در رو بستم و رفتم تو
بدون هیچ رو در وایسی روی مبل نشستم و هر چی مادر گرام چشم غره میرفت به هیچ جام بر نمیخورد بله دیگه از بس پرو تشریف دارم بحث کشیده شد به جاهای حساس آقای راستین:دیگه بریم سراغ اصل مطلب. من چقد بدم میاد از این جمله ی کلیشه ای.خوب آقای آبیاری شما هم منو میشناسید هم خانواده منو با امیر آشنایی زیادی نداری چون یا پیش مادرم بود یا خارج از کشور برای همین الان از پسرم میگم پسرم دکتره،دکتره مغز و اعصاب نصفه سهام بیمارستان.....مال پسرمه از لحاظ اخلاق هم باید خود زینب خانم ببینند به هم میخورن یا نه .(یه خنده ای میزنه.) برای مهریه هم ما میخوایم تاریخ تولد زینب جان باشه
مادرم(هه):کی مهریه رو داده و کی گرفته 14شاخه گل رز کافیه.
دیگه بسه گذشتم نابود حالم افتضاحه نمیذارم آیندم نابود بشه نمیذارم خودم به حرف میام میدونم کار اشتباهی انجام دادم اما باید میگفتم.چه مجلس خوبی کی دیگه خود عروس برای مهریه حرف بزنه؟ خوب به قول فریبا دوستم من کدوم کارم به آدما رفته تا این دومیش باشه؟
-ببخشید فاطمه جون ولی من از بچگیم وقتی داشتم به این روز فکر میکردم دوست داشتم خونه مهریم باشه قصد بی احترامی ندارم اما........
فاطمه جون میپره وسط حرفمو میگه میدونم دخترم من بهت حق میدم از اون جایی این مراسم متفاوته منم میخوام یه قانون شکنی کنم تو این مراسم به جای دوماد میخوام خودم باهات حرف بزنم هووم؟
جااااااان این چی میگه حالش خوش نی چی زده؟
سهراب با آرومی میگه: ببند
-چیو؟
-در گاراژ ممد آقا رو میگم دهنتو میگم دیگه
یه چشم غره حسابی براش میرم برای من داره الان با نمک بازی در میاره بیشور
الان تو اتاقیم بجای اینکه با همسر آیندم مثل کلاغ قار قار کنم میخوام با مادر شوهرم چهچه کنم خدایا خودت بخیر بگذرون با صداش دست از سر نگاه کردن به چادرم بر میدارم و به اون نگاه میکنم
-دخترم؟
-بله؟
-من همه چیو میدونم.
خوش بحالت میدونی والا من چی کار کنم آفرین که میدونی دونستن تو چی به درد من میخوره آخه
-ببین دخترم من و خانوادم همه صوری اومدیم خاستگاری وقتی مامانت داشت برام درد و دل میکرد دل من برات سوخت خودت که میدونی برای نرگسم چه اتفاقی افتاد تو هم مثل نرگسم وقتی شنیدم کباب شدم وقتی مادرت گف اگه جواب مثبت نده به خاستگارش میندازمش بیرون دلم گرفت از این اسم که روی همچین آدمیه خودم بحثو باز کردم گفتم ااه من می خواستم برای امیرم زینب رو خاستگاری کنم اما همش خجالت میکشیدم از گفتنش الان دیگه راحت شدم انشاالله کی مزاحم بشیم؟ نمیگم دیگه چی شد و چی نشد سر تو رو هم در نمیارم میدونی از بچگی برام مثل محمدم بودی مثل امیرم نور دیدم بودی هر روز میومدم خونتون تا جای نرگسم پر شه الانم هر کاری میکنم تا دخترم غم تو دلش نیاد دخترم الان میریم بیرون و هر چی من گفتم تو تایید میکنی.
حقیقت داره گریزد ببندد دری
زرحمت گشاید در دیگری
خدایا مرسی بازم خودت نجاتم دادی مرسی
دلخوشم به همان جمله معروف
الا باذکر الله تطمئن القلوب
صدای در میاد میرم تا در رو باز کنم دیروز سهراب آیفون رو هم درست کرد در رو باز میکنم و یاد حرف دیروزم میافتم
(سهراب
-هوم؟
کوفت هوم نه بله
-میدونی کوفت یعنی کل وجودم فدای تو؟
-تو هم میدونی رویا ینی چی داداش تو رویا باش
-پرو حالا چیکار داشتی؟
-من....اگه ....جوابم منفی باشه چی میشه؟
-امم....
-بگو داداشی ناراحت نمیشم
-مامان گفته....اگه زینب جوابش منفی باشه باید بره
اونجا دنیا رو سرم داغون شد)
اووووف بیان دیگه اه دارن عروس میارن؟ بابا عروس بالاست. فاطمه جون اومد و محکم بغلم کرد از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون بغلش منو یاد رختخوابم انداخت مخصوصا تپلم هست خیلی نره تازه آغوشش بوی مادرم رو میداد منم ناخوداگاه محکم بغلش کردم پدر خانواده هم میخواست بغلم کنه اما معلومه فقط بخواطر عقاید من جلو نمیاد و فقط به سلام و احوال پرسی اکتفا میکنه محمدم که مثل همیشه مهربون بهم زل میزنه و میگه سلام زینب خانم خوبید زن داداش؟ من با محمد روزای خوبی داشتیم البته خواهر برادریها این ستاره سهیل هم که معلوم نیست داره اسب سفیدشو کجا پارک میکنه؟ میادش بالا دیدمش اصلا شبیه محمد نیست محمد به باباش رفته ولی امیر فتو کپیه ننشه فقط چشاش شبیه باباشه قهوه ای فک کنم رنگ چشش با خودش شباهت عجیببی دارن هر دو قهوه ای .....
همه رفتن تو ولی این شازده فعلا نیومد داخل یهو دنیا سیاه شد بابا لک لک به نربون شهرداری گفتی زکی قد نیست که درخت چناره
-میشه بری کنار. خوب برو دیگه شرت کم مگه گفتم نیا میخواستم یه چی بارش کنم پسره ی خنگ که دیدم جلوش وایسادم بدبخت حق داشت رفتم کنار تا بیاد داخل منم یه شونه بالا انداختم و بدون توجه به قهوه ای شدنم در رو بستم و رفتم تو
بدون هیچ رو در وایسی روی مبل نشستم و هر چی مادر گرام چشم غره میرفت به هیچ جام بر نمیخورد بله دیگه از بس پرو تشریف دارم بحث کشیده شد به جاهای حساس آقای راستین:دیگه بریم سراغ اصل مطلب. من چقد بدم میاد از این جمله ی کلیشه ای.خوب آقای آبیاری شما هم منو میشناسید هم خانواده منو با امیر آشنایی زیادی نداری چون یا پیش مادرم بود یا خارج از کشور برای همین الان از پسرم میگم پسرم دکتره،دکتره مغز و اعصاب نصفه سهام بیمارستان.....مال پسرمه از لحاظ اخلاق هم باید خود زینب خانم ببینند به هم میخورن یا نه .(یه خنده ای میزنه.) برای مهریه هم ما میخوایم تاریخ تولد زینب جان باشه
مادرم(هه):کی مهریه رو داده و کی گرفته 14شاخه گل رز کافیه.
دیگه بسه گذشتم نابود حالم افتضاحه نمیذارم آیندم نابود بشه نمیذارم خودم به حرف میام میدونم کار اشتباهی انجام دادم اما باید میگفتم.چه مجلس خوبی کی دیگه خود عروس برای مهریه حرف بزنه؟ خوب به قول فریبا دوستم من کدوم کارم به آدما رفته تا این دومیش باشه؟
-ببخشید فاطمه جون ولی من از بچگیم وقتی داشتم به این روز فکر میکردم دوست داشتم خونه مهریم باشه قصد بی احترامی ندارم اما........
فاطمه جون میپره وسط حرفمو میگه میدونم دخترم من بهت حق میدم از اون جایی این مراسم متفاوته منم میخوام یه قانون شکنی کنم تو این مراسم به جای دوماد میخوام خودم باهات حرف بزنم هووم؟
جااااااان این چی میگه حالش خوش نی چی زده؟
سهراب با آرومی میگه: ببند
-چیو؟
-در گاراژ ممد آقا رو میگم دهنتو میگم دیگه
یه چشم غره حسابی براش میرم برای من داره الان با نمک بازی در میاره بیشور
الان تو اتاقیم بجای اینکه با همسر آیندم مثل کلاغ قار قار کنم میخوام با مادر شوهرم چهچه کنم خدایا خودت بخیر بگذرون با صداش دست از سر نگاه کردن به چادرم بر میدارم و به اون نگاه میکنم
-دخترم؟
-بله؟
-من همه چیو میدونم.
خوش بحالت میدونی والا من چی کار کنم آفرین که میدونی دونستن تو چی به درد من میخوره آخه
-ببین دخترم من و خانوادم همه صوری اومدیم خاستگاری وقتی مامانت داشت برام درد و دل میکرد دل من برات سوخت خودت که میدونی برای نرگسم چه اتفاقی افتاد تو هم مثل نرگسم وقتی شنیدم کباب شدم وقتی مادرت گف اگه جواب مثبت نده به خاستگارش میندازمش بیرون دلم گرفت از این اسم که روی همچین آدمیه خودم بحثو باز کردم گفتم ااه من می خواستم برای امیرم زینب رو خاستگاری کنم اما همش خجالت میکشیدم از گفتنش الان دیگه راحت شدم انشاالله کی مزاحم بشیم؟ نمیگم دیگه چی شد و چی نشد سر تو رو هم در نمیارم میدونی از بچگی برام مثل محمدم بودی مثل امیرم نور دیدم بودی هر روز میومدم خونتون تا جای نرگسم پر شه الانم هر کاری میکنم تا دخترم غم تو دلش نیاد دخترم الان میریم بیرون و هر چی من گفتم تو تایید میکنی.
حقیقت داره گریزد ببندد دری
زرحمت گشاید در دیگری
خدایا مرسی بازم خودت نجاتم دادی مرسی





دلخوشم به همان جمله معروف
الا باذکر الله تطمئن القلوب