11-03-2019، 17:17
نام رمان: عقیق فیروزهای
نویسنده: فاطمه شکیبا(فرات) کاربر انجمن یک رمان
ژانر: اجتماعی/ عاشقانه
خلاصه رمان:
دو نوجوان مانند تمام نوجوانها؛ پر از بحران، پر از التهاب، پر از شوق و ترس و از همه مهمتر، در آستانه تصمیم! عاشقند و سرانجام عشق، تقدیرشان را با همه همسالانشان متفاوت میکند. عقیق فیروزهای، داستانی است با سه روایت موازی که هریک مانند قطعات پازل یکدیگر را تکمیل میکنند؛ و روایت عشقی متفاوت و زندگیهایی متفاوتتر که به راحتی از کنار آنها میگذریم. عاشقانهای از جنس ایثار در زندگی زنان و مردانی که گمنام، برای آسایش ما میجنگند و در کنار ما و میان مایند.
این داستان که بر اساس واقعیات است، ادای دینی به این گمنامان مهربان است؛ با اندک تغییر.
قسمتی از رمان :
آن قدر دانههای تسبیح را شمردهام که حتی نقش هریک را حفظ شدهام. میدانم دانه سی و یکمی ترک برداشته و روی سه تا مانده به آخری، یک خال کوچک قهوهای هست که روی هیچ کدامشان نیست. خانه ساکت است و صدای بهم خوردن دانههای تسبیح، بلندترین صدایی است که میشنوم. حتی ساعت هم آرام گرد است و صدا ندارد.
کلیدش داخل در میچرخد، مثل همیشه. یاالله آرامی میگوید، مثل همیشه. طوری در را میبندد که صدایش بلند نشود، مثل همیشه. نمیبینمش اما میدانم دقیقا چه کار میکند.
تسبیح را کناری میگذارم و میروم پشت دیوار راهرو، جایی که بر او مشرف باشم. به انتهای راهرو که میرسد، مچش را میگیرم و میپیچانم پشت سرش؛ اگرچه به سختی بین انگشتانم جا میشود. چون غافلگیر شده، هنوز مقاومتی نشان نداده. هلش میدهم تا بچسبد به دیوار جلویی.