اونروز گذشت مثل همه روزها با درد گذشت با سر دردهای طولانی با یه مشت قرص با فکر خودکشی و بعد ترس از خدا گذشت به هر حال گذشت این دنیام نابود شد دلیلی نداره نابود بشه اون دنیام اما خدا نابود کنه کسایی رو که نابود کردن دنیامو -زینب بازم صدای قلبم اومد تنها کسی یا چیزی که توی این مدت باهام بود -هوم
-ببخش دنیات نابود شد ببخش من دنیا رو میدم بنده هام دنیا رو نابود میکنن اما من میدم ولی با نفرین تو دنیا میگیرم ازشون ببخش
ومن باز کم میارم حتما که نباید به چشم کسی خیره بشی تا غرق بشی من با همین جمله که میدونم ازخداست غرق مهربونی میشم
سرمو بالا میگیرم با درد زمزمه میکنم اشکام میریزه ولی دیگه مهم نیست با اشک زمزمه میکنم
-میبخشم خدا میبخشم به مهربونی تو
و دوباره حس میکنم لبخند خدارو
اونروز آخر تسلیم وجدان شدم وقتی زنگ زدن جواب دادم حالش بد بود بیمارستان بود.نمیدونم چی بگم،چی صداش بزنم بگم مادر؟مادری که مادرم نیست چی بگم ؟حالش بد بود دکترا گفتن سرطان داره سرطان خون میخواست حلالیت بگیره از اون زیبایی هیچی نموند هیچی همه اش تموم شد پدرم کسی که عین خیالش نبود هیچی اون روز کمرش خم شد و دل من شکست از این غربت از این تنهایی پدرم تنها بود
مثل من درست مثل من
که سال آخر مدرسه به بدبختیگذشت درد من یکی دو تا نیست ماشاا... دردا همه دارن روی من آزمایش میشن.
میخوام مرور کنم از روز خاستگاری روزی که عشقم اومد عشقم شد و عشقم موند اما رفت نامرد بود مرد نبود با همه ادعاش رفت ادعایی که گوش فلکو کر میکرد نامزد کردیم با عشق با صمیمیت دقیقا یادمه 24 دی ماه نامزد کردیم تنها خانوادم خانواده راستین بودن و داداشم و نابود شد خوشبختی چن ماهم دقیقا اسفند خراب شد کاخ آرزوهام شک اومد تو دل عشقم بیرونم کردن از خونه نابود شدم هیچی نداشتم چادر کشیدن از سرم حرمت چادرمو زیر پا گذاشتن بمیرم برای مادرم برای فاطمه زهرا من باعث شدم چادر مادرم لگد مال بشه من باعث شدم که ملائک از افتادن و بی حرمت شدن چادر گریه کنن رفتم تنها بی کس بیخونه رفتم و ایکاش نمیرفتم
اول میخوام بگم چرا دنیام گرفته شد چرا نابود شدم
بهمن بود یک نفر اومد پیشم پسری قد بلند و خوش چهره که از دید من همه خوشگلن چون خدا به همه یه زیبایی داده
-ببخشید خانم
-بفرمایید
-میشه وقتتونو بگیرم؟
-بفرمایید؟
-اووم...من ...ازتون خوشم اومده ....میخوام باهاتون ازدواج کنم
کلمات کامل یادمه من مقصر نبودم به خدا بهش جواب رد دادم هر روز میومد میرم کافی شاپ میومد میشست کنارم نمیدونم کدوم از خدا بیخبری ازم عکس میگرفت و میفرستاد برای داریوش برای عشقم برای تنها دلیل بودنم اول شک کرد که5 اسفند نقشه دوم اجرا شد وقتی گوشی رو برداشتم دیدم یه اس ام اس دارم و در کمال تعجب از طرف من هم اس ام اسی ارسال شده گوشی کشیده از دستم نوشته اس ام اسی از طرف من بود ولی من نداده بودم این بود:
-دوستت دارم
با تمام کوتاهی زندگیمو نابود کرد قسم خوردم فریاد زدم من نبودم داریوشم باور کرد آره باور کرد ولی اون طرف ول نکرد نابود کرد
10 اسفنذ بود روز تولد داریوش داشتم براش کیک درست میکردم صدای گوشیم اومد رفتم برداشتم فریبا بود از هر دری حرف میزدیم خیلی لوس بود یا شایدم اینم جز نقشش بود
-زینب تو چرا به من نمیگی دوستت دارم
با مسخرگی که همون مسخره بودن دنیامو نابود کرد گفتم
-عاشقتم عزیزم دوست داشتن چیه تنها دلیل بودنم تویی راضی شدی؟
گفت آره عشقم ولی صداش صدای فریبانبود صدای یه مرد بود
-آخ
موهام کشیده شد
داریوشم بود خدایا از کجا شنید میشه صدای فریبا رو شنیده باشه
وجدان:دختره خنگ صد بار گفتم گوشی رو رو بلندگو نذار خیالت راحت شد؟
داریوش:مرسی خانومی کادومو خیلی خوب بهم دادی
-اشتب....اه دا...ری می...کنی
دادی که زد الانم تو گوشم سنگینی میکنه
-خدا لعنتت کنه
با دادش همه اومدن امیر محمد فاطمه خانم نامردا به سهرابم زنگ زدن دیگه هیچ کسو نداشتم داریوش نامردی کردقضیه اس ام اس هم گفت اول از همه خانواده راستین بیرونم کرد سهراب داداشم تو چشاش انکار بود میخواست انکار کنه به زبون هم میاورد اما.....
با گریه لباس پوشیدم اون روز روزه مرگ بود مطمئنم چادرو که سر کردم از سرم کشیده شد پا رفت روش حرمت شکستن حرمت چادرو من به درک به جهنم اما لباس فاطمه زهرا بود داریوشم بد شد با تمسخر به هم گفت
-لیاقت چادر رو نداری روز اول با چادر فریبم دادی دیگه کیو میخوای فریب بدی؟
خدا لعنتت کنه فریبا
داداشم غیرتش اجازه نداد خواهرش حرف بشنوه ای کاش بودی داداش رفتیم پایین
و اعتماد داداشمو هم از دست دادم
خدا لعنتت کنه مرد نامرد
نمیدونم کی بود الانم نمیدونم اما یهو دیدم یکی بغلم کرد اول فکر کردم سهرابه اما نبود یارو هر چی من میدونست گفت آخرم گفت تو که گفتی اگه داریوش بفهمه میای پیشم بیا دیگه خانومی سهراب میشنید اما نیومد جلو من ناخواسته غرور داداشیمو خوردکردم هی گفتم چی میگی آخر داداشم اومد سهراب اومد ولی چه اومدنی اون یارو طوری وانمود کرد که انگار غیرتی شده با اخم برگشت سمتم و گفت :
-زینب این کیه؟
این چی میگه دیگه؟
سهراب:داداششم و شما؟
یارو:ا عزیزم برای این داشتی میزدی زیرش به هر حال که ما باید با هم ازدواج کنیم
و اون لحظه تنها چیزی که حس کردم سیلی و چشمایی که نفرت موج میزد بود
-زینب دیگه نمیخوام ببینمت
رفت و اون یارو هم رفت داداشم دیگه واقعا منو ندید داداشم تنهام گذاشت وقتی داشت میرفت تصادف کرد و همون روز تنهام گذاشت منو تو این تنهایی تنهاتر کرد رفت با نامردی رفت و من نابود شدم کسایی که منو بزرگ کردن یا بهتره بگم پدر و مادرم تو بیمارستان منو دیدن شمارمو گرفتن البته پدرم گفت نیاز میشه به دور از چشم مادرم به من کمی پول داد اما درد من هزینه نبود که با پول حل بشه دردم حل نشد بیشترم شد.....در به در دنبال کار بودم دنبال جایی که هم بتونم زندگی کنم هم مدرسه برم و هم کار کنم ولی ای کاش نمیرفتم در هفته سه جلسه با داریوش کلاس داشتیم با فریبا قطع رابطه کردم تو کلاس شنیدم دبیر فیزیک استاد داریوش شفیعی نامزد کردن زندگی سخت بود سخت تر شد و وقتی بیشتر له شدم که شرینی پخش شد تو کلاس توسط سمیرا وقتی فهمیدم داریوش من عشق من با دشمنم نامزد کرد داریوش میخواست لج کمو در بیاره میدونم چون وقتی نامزد کردیم به هم گفت نگو چون خودت صدمه میبینی ولی الان....له شدم یه مدت تو پارک میخوابیدم تا ساعت 8:30 کتابخونه بودم بعداز اون میرفتم پارک اون یارویی که باعث شد داداشم منو تنها بذاره هر روز میاد پیشم میگه بیا خونه من نه ازت کار میخوام نه هیچی زینب بیا و من تنها کاری که میکنم داد میزنم تو پارک یه دختر تنها تا اون موقع سالم موندم معجزه بود هنوزم خدا هوامو داست با داد من اون میرفت اونی که دیگه تا اون روز ندیدم .روزی که.....
بعد از یک عمر تونستم یه جایی رو پیدا کنم جایی که همه مردم تاییدش کردن ولی ایکاش به حرف مردم گوش نمیدادم ایکاش گول ریش و تسبیح دستشو نمیخوردم ایکاش گول سر پایین اومدشو نمیخوردم ایکاش از اون حس امنیت داخلی خودم میترسیدم ایکاش که این ایکاش ها خیلی دیره خیلی......
رفتم تو کوچه ای که باید توش کار میکردم ایکاش پام میشکست رفتم داخل رفتم خونه حــــــــاج ابراهیمی جوون سی ساله که به دختر 17 ساله کار داده هه چقدر اون روزای اول براش دعا میکردم هه دعایی که بعد از چند ماه به نفرین تبدیل شد تو فروردین رفتم اونجا و تو خرداد رویام نابود شد
تو خرداد دیگه راهی نداشتم تو خردادی که موقع امتحانات با اشک در میخوندم تو فروردین که اومدم بعد از یه هفته گفت
-حاج خانم این پیشنهادی که دارم بهتون میدم رو میتونید قبول نکنید اما هم برای خودمه و هم برای شما برای راحتی هر دومون و هر جوابی بدید بهتون احترام میذارم و مطمئن باشید اگه جوابتون مثبت باشه هیچ اتفاقی نمی افته
با تعجب نگاش کردم که اون ادامه داد
-صیغه کنیم به این ریشم قسم که هیچ اتفاقی نمی افته و من چه میدونستم اون ریشاش مجاز از نامردیشه چه میدونستم نامردیشو گرو گذاشت برام چه میدونستم که قراره معتمد مردم شراب بخوره چه میدونستم این حاجی ساقیه چه میدونستم که ریش گذاشته که گیر نیوفته به خدا نمیدونستم این همون یارو مزاحم است و این چه میدونستماهمشون کار دستم داد تو اردیبهشت صیغه شدم و تو خرداد باردار و شهریور بچم سقط شد و آخرای شهریور در به در دنبال مدرسه شبانه روزی کسی چه میدونه که من پایه دهم معدلم شد 17.48 و یازدهم با اون همه سختی با اون همه درد مخصوصا تو ترم شدم 19.78 کسی چه میدونه با این معدل قید بهترین مدرسه رو بزنی ینی چی کسی چه میدونه که مدرسه شبانه روزی با دیدن مدرسه و معدل رو هوا منو زدن کسی چه میدونه که سال آخر مدرسه با مدیر مدرسه صحبت کردم که برم سر کار یعنی چی کسی میفهمه که آبدارچی مدرسه باشی معنیش چیه کسی درک میکنه که بعد مدرسه کار پاره وقت انجام دادن یعنی چی کسی میتونه شب بیداری و درس خوندن یعنی چی و از همه بدتر کسی میفهمه که دبیر فیزیکت عشقت و دبیر ریاضیات برادر عشقت باشه یعنی چی کسی نمیتونه بفمه که آرامش نداشتن یعنی چی کسی نمیفهمه که عهد بستن سر این موضوع که دیگه گریه نکنی یعنی چی کسی نمیدونه نمیتونه بفهمه که عشقت همه حقیقت رو بفهمه و بیاد پیشت ولی تو قبولش نکنی یعنی چی؟ امیدوارم هیچکس نفهمه یادمه اردیبهشت پایه دوازدهم وقتی داشتم به دبیرا چایی میدادم داریوش صدام میکنه میرم بیرون تا آقا حرف بزنه
-زینب؟
-بفرمایید آقای شفیعی؟
-شدم آقای شفیعی؟
آخ بمیرم برای لحن مظلومت
لبخند تلخی میزنم و میگم
-همیشه آقای شفیعی بودید
-زینبم فهمیدم همه چیزو فهمیدم فهمیدم چه گوهری رو از دست دادم
نگو داریوشم گوهرت نابود شد دنیا لهش کرد
سعی میکنم تمام عشقمو مخفی کنم سخته
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
میخندم و میگم:دیر فهمیدید آقا گوهرتون دیگه نیازی به شما نداره
میخوام برم که صداشو میشنوم
-محمدسرطان گرفت ولی حوب شد امیر تصادف کرد رفت کما اما زنده موند ولی فلج شد خانم راستین سکته کرد و آقای راستین کمرش شکست
-نه
خدایا من نفرین نکردم چرا؟آه هم نکشیدم چرا؟
زمان حال::::::::::::::::::
اون روزا گذشت وقتی با سختی دانشگاه تهران قبول شدم وقتی رفتم خوابگاه وقتی تو دانشگاه کار میکردم وقتی معدلم A شد وقتی و وقتی های دیگه اون روزا گذشت الان منم و داریوشی که هنوزم مجرده ولی جواب مثبتی از جانب من نیست برای این فرد هنوزم عاشقشم ولی کسی که منو ول کرده دوباره بلده تنهام بذاره دوباره میتونه این یکی از دلایل رد کردنشه که البته مهم ترینشون و اون یکی دلیلم وضعیت روحی خودمه که نمیتونم اون اتفاقات اون بچه اون گریه ها اون دردا رو فراموش کنم دیگه خستم میخوام بخوابم طوری که بیدار نشم.
دلم پره خدااا.....
کجایی خدا؟
دارم نابود میشم خدا
دارم له میشم
خوش بحالب خدا
دلت نمیشکنه
اما بنده هات دلشون میشکنه
کاش بودی خدا
دلم بغلتو میخواد
کاش پیشم بودی خدا دلم پره از این آدما حالم به هم میخوره از آدمات امشب شب آرزوهاست چه آرزویی کنم هووم؟
خدایا لج نکن به من باید یه نفرو میدادی تا موقع غم و غصه برم بغلش تو کافی هستی برای هر کسی اما یه موقع هایی ما انسانا دلمون بغل میخواد خدا میشه بیای بغلم کنی؟؟؟
چه آرزویی بهتر از این خدایا دلم یه بغل میخواد دلم عشق میخواد دلم خیلی چیزا رو میخواد خدااااا
-ببخش دنیات نابود شد ببخش من دنیا رو میدم بنده هام دنیا رو نابود میکنن اما من میدم ولی با نفرین تو دنیا میگیرم ازشون ببخش
ومن باز کم میارم حتما که نباید به چشم کسی خیره بشی تا غرق بشی من با همین جمله که میدونم ازخداست غرق مهربونی میشم
سرمو بالا میگیرم با درد زمزمه میکنم اشکام میریزه ولی دیگه مهم نیست با اشک زمزمه میکنم
-میبخشم خدا میبخشم به مهربونی تو
و دوباره حس میکنم لبخند خدارو
اونروز آخر تسلیم وجدان شدم وقتی زنگ زدن جواب دادم حالش بد بود بیمارستان بود.نمیدونم چی بگم،چی صداش بزنم بگم مادر؟مادری که مادرم نیست چی بگم ؟حالش بد بود دکترا گفتن سرطان داره سرطان خون میخواست حلالیت بگیره از اون زیبایی هیچی نموند هیچی همه اش تموم شد پدرم کسی که عین خیالش نبود هیچی اون روز کمرش خم شد و دل من شکست از این غربت از این تنهایی پدرم تنها بود
مثل من درست مثل من
که سال آخر مدرسه به بدبختیگذشت درد من یکی دو تا نیست ماشاا... دردا همه دارن روی من آزمایش میشن.
میخوام مرور کنم از روز خاستگاری روزی که عشقم اومد عشقم شد و عشقم موند اما رفت نامرد بود مرد نبود با همه ادعاش رفت ادعایی که گوش فلکو کر میکرد نامزد کردیم با عشق با صمیمیت دقیقا یادمه 24 دی ماه نامزد کردیم تنها خانوادم خانواده راستین بودن و داداشم و نابود شد خوشبختی چن ماهم دقیقا اسفند خراب شد کاخ آرزوهام شک اومد تو دل عشقم بیرونم کردن از خونه نابود شدم هیچی نداشتم چادر کشیدن از سرم حرمت چادرمو زیر پا گذاشتن بمیرم برای مادرم برای فاطمه زهرا من باعث شدم چادر مادرم لگد مال بشه من باعث شدم که ملائک از افتادن و بی حرمت شدن چادر گریه کنن رفتم تنها بی کس بیخونه رفتم و ایکاش نمیرفتم
اول میخوام بگم چرا دنیام گرفته شد چرا نابود شدم
بهمن بود یک نفر اومد پیشم پسری قد بلند و خوش چهره که از دید من همه خوشگلن چون خدا به همه یه زیبایی داده
-ببخشید خانم
-بفرمایید
-میشه وقتتونو بگیرم؟
-بفرمایید؟
-اووم...من ...ازتون خوشم اومده ....میخوام باهاتون ازدواج کنم
کلمات کامل یادمه من مقصر نبودم به خدا بهش جواب رد دادم هر روز میومد میرم کافی شاپ میومد میشست کنارم نمیدونم کدوم از خدا بیخبری ازم عکس میگرفت و میفرستاد برای داریوش برای عشقم برای تنها دلیل بودنم اول شک کرد که5 اسفند نقشه دوم اجرا شد وقتی گوشی رو برداشتم دیدم یه اس ام اس دارم و در کمال تعجب از طرف من هم اس ام اسی ارسال شده گوشی کشیده از دستم نوشته اس ام اسی از طرف من بود ولی من نداده بودم این بود:
-دوستت دارم
با تمام کوتاهی زندگیمو نابود کرد قسم خوردم فریاد زدم من نبودم داریوشم باور کرد آره باور کرد ولی اون طرف ول نکرد نابود کرد
10 اسفنذ بود روز تولد داریوش داشتم براش کیک درست میکردم صدای گوشیم اومد رفتم برداشتم فریبا بود از هر دری حرف میزدیم خیلی لوس بود یا شایدم اینم جز نقشش بود
-زینب تو چرا به من نمیگی دوستت دارم
با مسخرگی که همون مسخره بودن دنیامو نابود کرد گفتم
-عاشقتم عزیزم دوست داشتن چیه تنها دلیل بودنم تویی راضی شدی؟
گفت آره عشقم ولی صداش صدای فریبانبود صدای یه مرد بود
-آخ
موهام کشیده شد
داریوشم بود خدایا از کجا شنید میشه صدای فریبا رو شنیده باشه
وجدان:دختره خنگ صد بار گفتم گوشی رو رو بلندگو نذار خیالت راحت شد؟
داریوش:مرسی خانومی کادومو خیلی خوب بهم دادی
-اشتب....اه دا...ری می...کنی
دادی که زد الانم تو گوشم سنگینی میکنه
-خدا لعنتت کنه
با دادش همه اومدن امیر محمد فاطمه خانم نامردا به سهرابم زنگ زدن دیگه هیچ کسو نداشتم داریوش نامردی کردقضیه اس ام اس هم گفت اول از همه خانواده راستین بیرونم کرد سهراب داداشم تو چشاش انکار بود میخواست انکار کنه به زبون هم میاورد اما.....
با گریه لباس پوشیدم اون روز روزه مرگ بود مطمئنم چادرو که سر کردم از سرم کشیده شد پا رفت روش حرمت شکستن حرمت چادرو من به درک به جهنم اما لباس فاطمه زهرا بود داریوشم بد شد با تمسخر به هم گفت
-لیاقت چادر رو نداری روز اول با چادر فریبم دادی دیگه کیو میخوای فریب بدی؟
خدا لعنتت کنه فریبا
داداشم غیرتش اجازه نداد خواهرش حرف بشنوه ای کاش بودی داداش رفتیم پایین
و اعتماد داداشمو هم از دست دادم
خدا لعنتت کنه مرد نامرد
نمیدونم کی بود الانم نمیدونم اما یهو دیدم یکی بغلم کرد اول فکر کردم سهرابه اما نبود یارو هر چی من میدونست گفت آخرم گفت تو که گفتی اگه داریوش بفهمه میای پیشم بیا دیگه خانومی سهراب میشنید اما نیومد جلو من ناخواسته غرور داداشیمو خوردکردم هی گفتم چی میگی آخر داداشم اومد سهراب اومد ولی چه اومدنی اون یارو طوری وانمود کرد که انگار غیرتی شده با اخم برگشت سمتم و گفت :
-زینب این کیه؟
این چی میگه دیگه؟
سهراب:داداششم و شما؟
یارو:ا عزیزم برای این داشتی میزدی زیرش به هر حال که ما باید با هم ازدواج کنیم
و اون لحظه تنها چیزی که حس کردم سیلی و چشمایی که نفرت موج میزد بود
-زینب دیگه نمیخوام ببینمت
رفت و اون یارو هم رفت داداشم دیگه واقعا منو ندید داداشم تنهام گذاشت وقتی داشت میرفت تصادف کرد و همون روز تنهام گذاشت منو تو این تنهایی تنهاتر کرد رفت با نامردی رفت و من نابود شدم کسایی که منو بزرگ کردن یا بهتره بگم پدر و مادرم تو بیمارستان منو دیدن شمارمو گرفتن البته پدرم گفت نیاز میشه به دور از چشم مادرم به من کمی پول داد اما درد من هزینه نبود که با پول حل بشه دردم حل نشد بیشترم شد.....در به در دنبال کار بودم دنبال جایی که هم بتونم زندگی کنم هم مدرسه برم و هم کار کنم ولی ای کاش نمیرفتم در هفته سه جلسه با داریوش کلاس داشتیم با فریبا قطع رابطه کردم تو کلاس شنیدم دبیر فیزیک استاد داریوش شفیعی نامزد کردن زندگی سخت بود سخت تر شد و وقتی بیشتر له شدم که شرینی پخش شد تو کلاس توسط سمیرا وقتی فهمیدم داریوش من عشق من با دشمنم نامزد کرد داریوش میخواست لج کمو در بیاره میدونم چون وقتی نامزد کردیم به هم گفت نگو چون خودت صدمه میبینی ولی الان....له شدم یه مدت تو پارک میخوابیدم تا ساعت 8:30 کتابخونه بودم بعداز اون میرفتم پارک اون یارویی که باعث شد داداشم منو تنها بذاره هر روز میاد پیشم میگه بیا خونه من نه ازت کار میخوام نه هیچی زینب بیا و من تنها کاری که میکنم داد میزنم تو پارک یه دختر تنها تا اون موقع سالم موندم معجزه بود هنوزم خدا هوامو داست با داد من اون میرفت اونی که دیگه تا اون روز ندیدم .روزی که.....
بعد از یک عمر تونستم یه جایی رو پیدا کنم جایی که همه مردم تاییدش کردن ولی ایکاش به حرف مردم گوش نمیدادم ایکاش گول ریش و تسبیح دستشو نمیخوردم ایکاش گول سر پایین اومدشو نمیخوردم ایکاش از اون حس امنیت داخلی خودم میترسیدم ایکاش که این ایکاش ها خیلی دیره خیلی......
رفتم تو کوچه ای که باید توش کار میکردم ایکاش پام میشکست رفتم داخل رفتم خونه حــــــــاج ابراهیمی جوون سی ساله که به دختر 17 ساله کار داده هه چقدر اون روزای اول براش دعا میکردم هه دعایی که بعد از چند ماه به نفرین تبدیل شد تو فروردین رفتم اونجا و تو خرداد رویام نابود شد
تو خرداد دیگه راهی نداشتم تو خردادی که موقع امتحانات با اشک در میخوندم تو فروردین که اومدم بعد از یه هفته گفت
-حاج خانم این پیشنهادی که دارم بهتون میدم رو میتونید قبول نکنید اما هم برای خودمه و هم برای شما برای راحتی هر دومون و هر جوابی بدید بهتون احترام میذارم و مطمئن باشید اگه جوابتون مثبت باشه هیچ اتفاقی نمی افته
با تعجب نگاش کردم که اون ادامه داد
-صیغه کنیم به این ریشم قسم که هیچ اتفاقی نمی افته و من چه میدونستم اون ریشاش مجاز از نامردیشه چه میدونستم نامردیشو گرو گذاشت برام چه میدونستم که قراره معتمد مردم شراب بخوره چه میدونستم این حاجی ساقیه چه میدونستم که ریش گذاشته که گیر نیوفته به خدا نمیدونستم این همون یارو مزاحم است و این چه میدونستماهمشون کار دستم داد تو اردیبهشت صیغه شدم و تو خرداد باردار و شهریور بچم سقط شد و آخرای شهریور در به در دنبال مدرسه شبانه روزی کسی چه میدونه که من پایه دهم معدلم شد 17.48 و یازدهم با اون همه سختی با اون همه درد مخصوصا تو ترم شدم 19.78 کسی چه میدونه با این معدل قید بهترین مدرسه رو بزنی ینی چی کسی چه میدونه که مدرسه شبانه روزی با دیدن مدرسه و معدل رو هوا منو زدن کسی چه میدونه که سال آخر مدرسه با مدیر مدرسه صحبت کردم که برم سر کار یعنی چی کسی میفهمه که آبدارچی مدرسه باشی معنیش چیه کسی درک میکنه که بعد مدرسه کار پاره وقت انجام دادن یعنی چی کسی میتونه شب بیداری و درس خوندن یعنی چی و از همه بدتر کسی میفهمه که دبیر فیزیکت عشقت و دبیر ریاضیات برادر عشقت باشه یعنی چی کسی نمیتونه بفمه که آرامش نداشتن یعنی چی کسی نمیفهمه که عهد بستن سر این موضوع که دیگه گریه نکنی یعنی چی کسی نمیدونه نمیتونه بفهمه که عشقت همه حقیقت رو بفهمه و بیاد پیشت ولی تو قبولش نکنی یعنی چی؟ امیدوارم هیچکس نفهمه یادمه اردیبهشت پایه دوازدهم وقتی داشتم به دبیرا چایی میدادم داریوش صدام میکنه میرم بیرون تا آقا حرف بزنه
-زینب؟
-بفرمایید آقای شفیعی؟
-شدم آقای شفیعی؟
آخ بمیرم برای لحن مظلومت
لبخند تلخی میزنم و میگم
-همیشه آقای شفیعی بودید
-زینبم فهمیدم همه چیزو فهمیدم فهمیدم چه گوهری رو از دست دادم
نگو داریوشم گوهرت نابود شد دنیا لهش کرد
سعی میکنم تمام عشقمو مخفی کنم سخته
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
میخندم و میگم:دیر فهمیدید آقا گوهرتون دیگه نیازی به شما نداره
میخوام برم که صداشو میشنوم
-محمدسرطان گرفت ولی حوب شد امیر تصادف کرد رفت کما اما زنده موند ولی فلج شد خانم راستین سکته کرد و آقای راستین کمرش شکست
-نه
خدایا من نفرین نکردم چرا؟آه هم نکشیدم چرا؟
زمان حال::::::::::::::::::
اون روزا گذشت وقتی با سختی دانشگاه تهران قبول شدم وقتی رفتم خوابگاه وقتی تو دانشگاه کار میکردم وقتی معدلم A شد وقتی و وقتی های دیگه اون روزا گذشت الان منم و داریوشی که هنوزم مجرده ولی جواب مثبتی از جانب من نیست برای این فرد هنوزم عاشقشم ولی کسی که منو ول کرده دوباره بلده تنهام بذاره دوباره میتونه این یکی از دلایل رد کردنشه که البته مهم ترینشون و اون یکی دلیلم وضعیت روحی خودمه که نمیتونم اون اتفاقات اون بچه اون گریه ها اون دردا رو فراموش کنم دیگه خستم میخوام بخوابم طوری که بیدار نشم.
دلم پره خدااا.....
کجایی خدا؟
دارم نابود میشم خدا
دارم له میشم
خوش بحالب خدا
دلت نمیشکنه
اما بنده هات دلشون میشکنه
کاش بودی خدا
دلم بغلتو میخواد
کاش پیشم بودی خدا دلم پره از این آدما حالم به هم میخوره از آدمات امشب شب آرزوهاست چه آرزویی کنم هووم؟
خدایا لج نکن به من باید یه نفرو میدادی تا موقع غم و غصه برم بغلش تو کافی هستی برای هر کسی اما یه موقع هایی ما انسانا دلمون بغل میخواد خدا میشه بیای بغلم کنی؟؟؟
چه آرزویی بهتر از این خدایا دلم یه بغل میخواد دلم عشق میخواد دلم خیلی چیزا رو میخواد خدااااا