نظرسنجی: آیا تا جایی که رمان را خواندید از آن خوشتان آمد؟
بلی
خیر
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان در دهکده دل

#9
الان تو راهم دارم میرم خونه ای که به سختی خریدمش با هزار جور کار و وام و... یه خونه تو وسطای  شهر تهران که از دانشگاه تا خونه 45دیقه باید پیاده روی کنی تا برسی تو اون شلوغی صدای اذان موذن زاده تنها چیزیه که میتونه لبخند رو لبم بیاره اصلا یه حس آرامشی به آدم دست میده که تمام بدبختیاشو فراموش میکنه.تو حس و حال خودم بودم که یه ماشین عروس از کنارم رد میشه.از تهتهته  قلبم براشون آرزوی خوشبختی میکنم لبخند میزنم ولی طول نمیکشه که لبخندم پاک بشه تلخ میخندم یاد شب خاستگاریم افتادم که فاطمه جون گفت تو خونواده ما رسمه برای نامزدی هم جشن بزرگ بگیریم اونروز داریوش خیلی شاد بود خیلی...یادمه میگفت جشن که سهله همه کارای عروسی رو انجام میدم و واقعا انجام داد یادمه چقدر بهش میخندیدم و میگفتم زن زلیل یادمه هنوزم به فکر اون روزا زندگی میکنم اون روزا شاد بودم برای داشتن  همچین مردی همچین سرپناهی.....
روز نامزدی::::::::::
خودمو تو آییینه نگاه میکنم چه خوشگل شدم حواسم باشه داریوش منو نبینه که سکته میکنه عزیزم وایی واقعا امروز میخوام راستی راستی ازدواج کنم خدایا دمت گرم ترشیده نمیمیرم عاخیییی فکرشو بکن منو و داریوش و چند تا بچه قد و نیم قد عزیزم با صدای کمک آرایشگر به خودم میام
-خانم آبیاری؟
چشم از آیینه بر میدارم و به اون خانومه نگاه میکنم
-بله؟
میخنده و میگه :خانم خوشگله شنلت رو بپوش که آق دوماد منتظره
ای الهی من به قوربون آق دوماد
بیرون که میرم میبینم منتظره آهان یه کم شیطنت کیف میده با یه سلام آروم متوجه من میشه و هر چی سعی میکنه صورتمو ببینه موفق نمیشه آخرش  با چنان مظلومیتی میگه که دلم میسوزه ولی نچ نباید بذارم ببینه
-زینبی میشه ببینمت
-نچ
-کوفت
سوار ماشین میشیم و آقای خونمون با سرعت میرونه به سمت آتلیه.وقتی میرسیم سریع پیاده میشم و منتظر شازده میمونم تا پیاده شه میریم داخل و داریوش هی سعی میکنه منو ببینه و وقتی میبینه هیچی دستگیرش نمیشه با عجز میگه میشه شنلتو باز کنی؟با سر بهش میگم اوهوم.
شنلو که باز میکنه ماتش میبره از زیباییی همسرش ای همسرش به فداش 
-داریوشی
-...
-عزیزم
-...
یا خود خدا سکته مکته نکرده باشه بیا ازدواج نکرده بیوه شدم
-داریوش....عزیزم....
-زینب منه مجنون رو میخوای دیوونه تر کنی؟
نفسی از آسودگی میکشم و اون ادامه میده:
-زینبم مجنون در مقابل جنون من نسبت به تو هیچه 
میخندم و قند تو دلم آب میشه دلم شیطنت با جملات عاشقونه میخواد و  چه جایی بهتر از اینجا؟
-تو شاید خودت رو مجنون بدونی اما من تو خسروی شیرین میدونم. تو پادشاه قلب منی و من مثل شیرین در نبودت جان میدهم خسرو قصه ی من بمان برایم برای همیشه که بی تو میمیرم.
-زینب دوستت دارم
-شرمنده دیر اومدی ما خودمون صاحاب داریم..
-شیطنت نکن بچه
-داریوشی دلم یه کم(انگشت سبابه+شصت)شیطنت میخواد
-برو سر اصل مطلب
-استاد...استادی...داریوشم...خسروی من...مجنون داستان...آق...
-بسه بگو چی میخوای؟
-اوووم نظرت چیه ورزش کنیم؟
-چــــــــی؟
-هیچی....
و شروع میکنم به دویدن داریوش بیچاره هم افتاده دنبال من...اونقدر از کارم شوکه شد که یادش رفت ماشینو بیاره صداشو میشنوم که با حرص میگه:زینب میکشمت...
-آقا اشتباه کردم شما شباهتی به خسرو نداری شماخود بروسلی هستی
من از نفس اوفتادم و اون عینهو کرگدن داره دنبالم میاد...
از اونجایی که نصف راهو پیاده اومده بودیم از این به بعدشم پیاده رفتیم وقتی ما رو دیدن همه تعجب کردن مخصوصا داریوش که عرق کرده بود همه فکر میکردن ماشینو دزدیدن و وقتی داریوش گفت کلی خندیدن
زمان حال:::::::::::::::::::::
مبدونی آدمیزاد کی نابود میشود؟

زمانی که تمام امیدش یکی باشد و آن یک نفر سکوت را ترجیح بدهد
آنجاست که آدم نابود میشود....
خدایا ای کاش نابودم نمیکردی
ایکاش میشنیدی ایکاش سکوت نمیکردی
ایکاش....
 

با فکر کردن به اون روزا دلم بیشتر پر میشه و دلم داریوشمو طلب میکنه با خاطرات شیرین میزنم زیر گریه
{جای من نیستی تا بدانی چگونه زیبا ترین خاطراتت به تلخ ترینشان تبدیل میشوند}
چقدر اون  روزا خوب بودن ایکاش همونجوری میموندن ایکاش از بس به گذشته فکر کردم نمیدونم چجوری رسیدم به خونه الان  که دارم در رو باز میکنم پام داره داغونم میکنه  ولی هیچ توجهی هم بهش نمیشه مثل همیشه به یه فست فودی زنگ میزنم و یه غذا میگیرم و تلویزیونو روشن میکنم یادم میاد نمازمو نخوندم یه یا خدا میگم و میرم سراغ خوندن نماز تنها جایی که میدونم طرف مقابلم دوستم داره 
-السلام علیکم و رحمن الله و برکاته
-خدا جونم سلام خوبی؟من که خوب نیستم حالم بده خدا درد دارم خدایا نگام کن از اون دختر شیطون یه دختر گوشه گیر و ساکت مونده خدایا خوب نیستم دارم خورد میشم زیر بار این مسئولیت دارم له میشم خدایا ایکاش یکی بود که مال یکی بود .....
بهت خوش بگذره به من داره بد میگذره من دارم نابود میشم میشنوی خدا؟ 


اوووف این دامشجو ها هم شورشو در آوردن دخترا که فک میکنن اومدن عروسی پسرا هم که فک میکنن کلاس تیکست اعصابم خورد شد 
-حاج خانم با چادرت خفه نشی
-بیرون آقای محترم
-چـــــــی؟
-شنیدم به خانم خالقی چه حرفی زدید بیرون 
بدون حرفی میره بیرون و من با همون غروری که براش همه چیزمو دادم به تک تک شون نگاه میکنم و میگم:
-از این به بعد حرفی حدیثی بشنوم تیکه ای بشنوم بی احترامی به هر کسی رو ببینم خودش بره این واحدو حذف کنه چون من بهش نمره نمیدم.
باجدیت برمیگردم و درس جدیدو میگم و با گفتن خسته نباشید هم خودمم و هم اونارو از قفس آزاد میکنم....

-زینب تا کجا میخوای ادامه  بدی؟
-متوجه منظورتون نمیشم
-زینب بس کن منو ببین هنوزم عاشقتم
-متاسفم مهم منم که عاشق نیستم
-از کی تا حالا  انقدر عوض شدی؟
-هه اینکه راه درست زندگی کردن رو انتخاب کردم رو شما عوض شدن میدونید متاسفم آقای شفیعی عشقی ندارم که بهتون بدم...
-زینب
-خانم آبیاری بهتره لطفا مزاحم نشید 
-خانم آبیاری زینب آبیاری مهم نیست دوستم داشتی باشی یا نه مهم اینه که من دوستت دارم اصلا نگام کن و بگو دوستم نداری بگو ازم متنفری
میخندم نمیدونه چشام دروغگو هستن نمیدونه خود منم نمیتونم ازشون چیزی بفهمم
نگاش میکنم با بی تفاوتی بازیگر خوبی شدم 
-متنفر نیستم 
خوش حال میشه و ادامه میدم
-ولی عاشقم نیستم 
دمغ شدنشو حس میکنم 
-دیگه حسی بهتون ندارم
دروغ میگم داریوشم منو ببین الان چشامو ببین اشکای جمع  شدشو نگاه کن ببین میخوان ببارن و من نمیذارم آسمون غرش میکنه خدایااز بنده هاش برای دروغاشون ناراحته آسمون میباره و با بارش اون چشای منم قفلشون باز میشه قطره های اشکم با آرامش میان پایین 
غرور داریوشم شکست خدا منو بکشه خدایا آرزوم همینه باران با شدت بیشتری میاد....خدایا آرزومو برآورده کن
گاهی کوچک ترین آرزو ها برایت بزرگ میشوند مانند ذره ای آغوش مرگ که حق است اما اینک حقت به آرزوتبدیل شده است..... 
آسمون میخواد قد تمام اشکای حبس شده من به مدت این چند سال بباره آسمون که میباره من یاد بچه از دست رفتم می افتم یاد عشق بی معرفتم می افتم بارون که میباره من یاد از دست رفته هام می افتم یاد دل شکسته ام یاد باور های نابود شدم خد........
و معلق شدنم  تو زمین و آسمون 
بارون اومد و من شدم یک مجروح شدم یک آسیب دیده بارون اومد و من نمیدونم کجام فقط میدونم رو زمین خاکی نیستم بارون اومد و سهرابمو دیدم با چشم گریون و با آغوش باز بارون اومد و غریبه هایی رو دیدم و تنها جمله ازسهراب رو شنیدم شرمندتم خواهرم.
چشمام باز میشه و یه نفر بالا سرمه و من دراز کشیدم اما بیمارستان نیست این فرد روبروم هم اصلا شبیه به دکترا نیست ولی میدونم  دکتره
در اتاقی که داخلش هستم باز میشه و افرادی میان داخل و بعد از اون افراد دیگه 
در عین ناشناس بودن من این ها رو میشناسم
-شا هدخت حالتان بهتر است؟
جان؟ این چی میگه
اون یاروهه که گفتم دکتره جواب میده: بانو چند صباحی نیاز به آسودگی خاطر دارند
میخوام یه چیزی بگم ولی نمیشه حتی اسامی افراد داخل اتاق رو هم میدونم خدایا اینجا چه خبره؟
ملکه:نازگل مادر کردگار  را سپاس  میگویم که تو  را بار دیگر به من بخشیده.
جواب میدم و ناخوداگاه مثل اونا حرف میزنم
-ایزد کردگار را شکر برای این پاداش 
خدایا اینجا کجاست؟میدونم  در دوره........هستم ولی در عین دونستن برام همه چیز مبهمه 
زندگـــــــــــــــــــــــــــــی جدی ترین شوخـــــــــــــــی ناراحــــــــــت کننــــــــــده خدا بود  crying  crying
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان در دهکده دل - نرگس 11 - 16-03-2019، 16:59

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان