امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یه رمان عاشقانه و پلیسی به نام مأموریت

#2
Heart 
اوووووف خسته شدما ساعت ۵/۵ باید برم خونه دیگه وسیله هامو جمع کردم و سوار ماشین شدم وقتی رسیدم دویدم طرف خونه و درو باز کردم 

من-سلام به اهل منزل به به جمعتون جمعه گلتون کمه که اونم همین الان قدم رو چشم شما گذاشت چرا گریه میکنی مادر جان؟

پارسا-منظورت گل کاکتوسه دیگه؟

من-نه همون گل معمولی

مامان-ینی تا یه سال نمیبینمت؟؟

یهو مامان بغضش ترکید و گریش اومد منم بغض کردم

من-مامانم گریه نکن به این فک کن که من الان سر و مر و گنده اینجام

پارسا-دلم برات تنگ میشه آبجی جونم

من که دیگه طاقت نداشتم گریه م در اومد 

من-الهی قربون همتون برم دل منم براتون تنگ میشه

و سریع پارسا  رو بغل کردم درسته هفته دیگه پرواز داشتم ولی این روز آخری بود که پارسا رو میدیدم

بابا-دخترم بیا اینجا باید نقشه رو برات توضیح بدم

رفتم کنارش پارسا هم اومد کنارم و دستشو انداخت دور گردنم

بابا-خب سردار که گفت باید صیغه بشید و این حرفا؟حالا شما باید به عنوان یه زوج عاشق برید اونجا. اتاقاتون چون یکی میشه مجبور شدیم بینتون یه صیغه بخونیم بعد شما باید تموم دخترای اونجا رو یواشکی بفرستین تو خونه روبه رویی تون که پلیسای لندن دارن کشیک شما رو میدن بعد از اینکه دخترا رو فراری دادین باید کاری کنین که به شما شک نکنن و اونقد باهاشون صمیمی بشین که تموم اطلاعات رو بدن بهتون ما از طریق ایمیل باهاتون در ارتباطیم و شما باید از همه عکس و فیلم بگیرین و هرروز به گزارش فعالیت هاتونو بدین ما بهتون ردیاب و میکروفون نصب میکنیم که هر اتفاقی افتاد بتونیم پیداتون کنیم یه انگشتر هم به عنوان حلقه ازدواجتون میدیم که درواقع اگه پشتشو فشار بدین میفهمیم در خطرین و میایم کمکتون

من-واقعا؟

مامان-آره دخترم

من-خیلی سخته

بابا-تو سخت تر از اینم رد کردی

یک هفته بعد***********

الان تو فرودگاهیم تا شماره پروازمونو بخونن پارسا که از همون جا رفت ما هم الان با خونواده ماهان(سرگرد آرمان) از دفتر برگشتیم ینی الان صیغه ایم 

خانمه-شماره پرواز .... به لندن

من-انگار باید برم

اول رفتم بغل مامان

مامان با گریه- مراقب خودت باش دخترم

من با گریه-چشم مامان جونم

رفتم تو بغل بابا

بابا با بغض-مواظب باش عزیز دلم

من همچنان با گریه-به روی چشم بابای عزیزم

بعد که اومدم از بغلشون بیرون رو به هردوشون گفتم:

من-مراقب خودتون باشین دوستتون دارم تا یه سال دیگه خدافظ

مامان و بابا-خدافظ

  • دختر باس
    • متانت و
    • خانومی و
    • سنگینی
    • از وجود گلش بباره
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: یه رمان عاشقانه Ùˆ پلیسی به نام مأموریت - F_E_M_B - 22-06-2019، 16:46

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان