08-09-2019، 11:13
(آشنایی )
-خانوم بهاردری برای چی اینکارو کردید خانم بهادری حالتون خوبه؟خوبید؟ببریدش بخش
*****
-چرا اینکارو کردید؟
-من فقط ...فقط وقتی به خودم اومدم زمانی بود که صدای شکسته شدن شیشه رو شنیدم
-نگفتم به چه دلیلی اینکارو کردید؟
این دفعه بغضم ترکید و فریاد زدم:
-نمی خواستم خودم رو توی آینه ببینم.
دستاشو به سرش گرفت و گفت
-باشه دیگه خسته شدم فهمیدی اوکی شدی. میری دیگه برنمیگردی پول شیشه رم میری میاری میدی میری برو
یه جور لوسی گفتم
-چشم.
هستی دلشو گرفت و گفت
-وای خدا دلم درد گرفت ان قدر خندیدم.
هردو با هم خندیدیم و پس از یه خنده حسابی هم دیگر رو بغل کردیم.
-هستی! حسابی دلم برات تنگ شده بود.
-من هم همین طور.
****
لبخندی محو از یاد خاطرات گذشته ام زدم و سریع به خونه جدیدم رسیدم ساکی به چه بزرگی به دستم بود به زور خودم رو به طبقه سوم رسوندم و کلید و از کیفم دراوردم و توی در چرخوندم در باز شد بوی گرد و غبار توی هوا بود خوب خونه ای خریده بودم خونه ای که دوطبقه داشت و طبقه دومش خیلی قشنگ بود انگار طبقه سوم وچهارم و باهم خریده بودم که هم کلید دو طبقه رو داشتم و فکر میکنم طبقه چهارم به طبقه سوم وصل بود لبخندی از سر رضایت زدم و به اطراف نگاه کردم نور نازکی از لای پرده های سفید به کلید های پیانو میخوردن و دیدم و به دنبال کلید چراغ گشتم وقتی پیداش کردم چراغ روشن کردم در هم که به امان خدا باز بود همه جا خالی بود فقط یه پیانو اون وست میدرخشید به سمت پیانو قدم برداشتم حس میکردم که دوباره دام توی صحنه پیانو میزنم صحنه ای فقط برای من باشه با همون لباسا رفتم و نشستم پشت صندلی پیانو از اینکه تونستم دوباره کلید های پیانو رو لمس کنم حس خوبی داشتم آکوردی گرفتم هیچوقت به دست چپ توجه ای نداشتم و فقط به حسم توجه داشتم شروع کردم به زدن.
سل سل فا می ر دو فا سل ر می ر دور می فا سل می فا فا سل لا سی ...
با احساس می نواختم. احساس صداقت جوری که انگار فرادایی نیست. تلاش می کردم این زندگی مال من بود ولی الان دیگه مال من نیست. چشم بسته و با دستانی که در حال تلاش بودند! دستانی که خسته نمیشدند! این داستان منه! خودم میسازمش. خود خودم میسازمش. با انتخابم! با انتخابی که می کنم می تونم خودم زندگی خودم رو بسازم! من اون حس و دارم اون حسی که توی صحنه داشتم انگار الان روی صحنه ام تمام نور ها به منه همه آدما به خاطر اجرای من اومدن همه با چشم هایی که از علامت تعجب سرچشمه میگرد به من نگاه میکنن اره به من نگاه کنید من اون حس و دارم حس قطرات اشکم که روی پیانو نقش بسته احساسی شدم درست مثل همیشه سرم و با چشمانی ازقبل بسته توی هوا تکان میدادم بنواز بنواز پیانو من حس منو به همه برسون وقتی که نمیتونم درست با بقیه حرف بزنم با نواختنم کلماتم به گوش همه میرسه خط نواختن و عوض کردم نت معنی نداره از دنده آروم به تند و با صدایی نازک وقتی تند مینواختم تمام عضلات پاهام درد میگرفت پاهایی که با تمام قدرت پدال میزدند و دستایی که هرلحظه یه ساز برای خود میزدند! یعنی الان من آزادم؟ من آزادم میتونم آزاد باشم؟میتونم یعنی مثل بقیه باشم؟میتونم میتونم میتونم فراموشش کنم!؟
منو با نظرات و سپاس هاتون تشویق به پارت های بعدی کنید
-خانوم بهاردری برای چی اینکارو کردید خانم بهادری حالتون خوبه؟خوبید؟ببریدش بخش
*****
-چرا اینکارو کردید؟
-من فقط ...فقط وقتی به خودم اومدم زمانی بود که صدای شکسته شدن شیشه رو شنیدم
-نگفتم به چه دلیلی اینکارو کردید؟
این دفعه بغضم ترکید و فریاد زدم:
-نمی خواستم خودم رو توی آینه ببینم.
دستاشو به سرش گرفت و گفت
-باشه دیگه خسته شدم فهمیدی اوکی شدی. میری دیگه برنمیگردی پول شیشه رم میری میاری میدی میری برو
یه جور لوسی گفتم
-چشم.
هستی دلشو گرفت و گفت
-وای خدا دلم درد گرفت ان قدر خندیدم.
هردو با هم خندیدیم و پس از یه خنده حسابی هم دیگر رو بغل کردیم.
-هستی! حسابی دلم برات تنگ شده بود.
-من هم همین طور.
****
لبخندی محو از یاد خاطرات گذشته ام زدم و سریع به خونه جدیدم رسیدم ساکی به چه بزرگی به دستم بود به زور خودم رو به طبقه سوم رسوندم و کلید و از کیفم دراوردم و توی در چرخوندم در باز شد بوی گرد و غبار توی هوا بود خوب خونه ای خریده بودم خونه ای که دوطبقه داشت و طبقه دومش خیلی قشنگ بود انگار طبقه سوم وچهارم و باهم خریده بودم که هم کلید دو طبقه رو داشتم و فکر میکنم طبقه چهارم به طبقه سوم وصل بود لبخندی از سر رضایت زدم و به اطراف نگاه کردم نور نازکی از لای پرده های سفید به کلید های پیانو میخوردن و دیدم و به دنبال کلید چراغ گشتم وقتی پیداش کردم چراغ روشن کردم در هم که به امان خدا باز بود همه جا خالی بود فقط یه پیانو اون وست میدرخشید به سمت پیانو قدم برداشتم حس میکردم که دوباره دام توی صحنه پیانو میزنم صحنه ای فقط برای من باشه با همون لباسا رفتم و نشستم پشت صندلی پیانو از اینکه تونستم دوباره کلید های پیانو رو لمس کنم حس خوبی داشتم آکوردی گرفتم هیچوقت به دست چپ توجه ای نداشتم و فقط به حسم توجه داشتم شروع کردم به زدن.
سل سل فا می ر دو فا سل ر می ر دور می فا سل می فا فا سل لا سی ...
با احساس می نواختم. احساس صداقت جوری که انگار فرادایی نیست. تلاش می کردم این زندگی مال من بود ولی الان دیگه مال من نیست. چشم بسته و با دستانی که در حال تلاش بودند! دستانی که خسته نمیشدند! این داستان منه! خودم میسازمش. خود خودم میسازمش. با انتخابم! با انتخابی که می کنم می تونم خودم زندگی خودم رو بسازم! من اون حس و دارم اون حسی که توی صحنه داشتم انگار الان روی صحنه ام تمام نور ها به منه همه آدما به خاطر اجرای من اومدن همه با چشم هایی که از علامت تعجب سرچشمه میگرد به من نگاه میکنن اره به من نگاه کنید من اون حس و دارم حس قطرات اشکم که روی پیانو نقش بسته احساسی شدم درست مثل همیشه سرم و با چشمانی ازقبل بسته توی هوا تکان میدادم بنواز بنواز پیانو من حس منو به همه برسون وقتی که نمیتونم درست با بقیه حرف بزنم با نواختنم کلماتم به گوش همه میرسه خط نواختن و عوض کردم نت معنی نداره از دنده آروم به تند و با صدایی نازک وقتی تند مینواختم تمام عضلات پاهام درد میگرفت پاهایی که با تمام قدرت پدال میزدند و دستایی که هرلحظه یه ساز برای خود میزدند! یعنی الان من آزادم؟ من آزادم میتونم آزاد باشم؟میتونم یعنی مثل بقیه باشم؟میتونم میتونم میتونم فراموشش کنم!؟
منو با نظرات و سپاس هاتون تشویق به پارت های بعدی کنید
