به نام خدا
پارت 1
وقتی انسان یاد خاطرات قدیمیش میوفته دلش خیلی برای اون خاطرات تنگ میشه گریه ها . شادی ها . قهر کردن با دوستاش دعوا کردن با مادرش و خیلی چیز های دیگه...دلش میخواد بازم اون روز ها تکرار بشه ولی دیگه امکان نداره برگشتن به اونا امکان پذیر نیس.....
توی همین فکر و تیال بودم به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 10:06 دقیقه بود زود از جام بلند شدم خیلی دیر شده بود الان بود که دریا بهم زنگ بزنه..
زود اتاقمو جمو جور کردم وسایلامو جمع کردم و به روشی رفتم و ابی به دست و صورتم زدم.
بعد برگشتم به اتاق دست و صورتمو خشک کردم موهامو شونه کردم و شلواره لی سیامو از کمد برداشتم و پوشیدم که یه دفعه گوشیم زنگ خورد... به صحفه گوشیم نگاه کردم....
نظر و سپاس بدید تا انگیزیه پیدا کنم برای ادامه ممنون
پارت 1
وقتی انسان یاد خاطرات قدیمیش میوفته دلش خیلی برای اون خاطرات تنگ میشه گریه ها . شادی ها . قهر کردن با دوستاش دعوا کردن با مادرش و خیلی چیز های دیگه...دلش میخواد بازم اون روز ها تکرار بشه ولی دیگه امکان نداره برگشتن به اونا امکان پذیر نیس.....
توی همین فکر و تیال بودم به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 10:06 دقیقه بود زود از جام بلند شدم خیلی دیر شده بود الان بود که دریا بهم زنگ بزنه..
زود اتاقمو جمو جور کردم وسایلامو جمع کردم و به روشی رفتم و ابی به دست و صورتم زدم.
بعد برگشتم به اتاق دست و صورتمو خشک کردم موهامو شونه کردم و شلواره لی سیامو از کمد برداشتم و پوشیدم که یه دفعه گوشیم زنگ خورد... به صحفه گوشیم نگاه کردم....
نظر و سپاس بدید تا انگیزیه پیدا کنم برای ادامه ممنون