امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان انتقـــام دلبـاخـتـهـــ ( خیلی قشنگــهــ)

#3
رمان انتقام دلباخته

#پارت2

نگاه هم رو از قاب عکس گرفتم، هوای مرگ پیچیده بود توی اتاقم، به رگ دستم خیره شدم، الان دیگه وقت بوسه های تیغ روی رگم بود...

قلبم با تردید میزد، دستم می لرزید، اگه من خودکشی کنم پس خانواده ام چی؟ پدربزرگ همیشه می گفت که من قوی ام می گفت همیشه باید روی خودم حساب کنم.
به تیغ نگاه کردم، من نمی تونم این درد رو به خانواده ام بدم، من نمی تونم از خانواده ام این جوری جدا بشم، تیغ رو، روی زمین انداختم و اشک هایم روی گونه ام روان شد.
پدربزرگ اون دنیای اما هنوز داری بهم کمک می کنی.

حس کردم نفس کم آوردم، از روی زمین بلند شدم، پنچره رو باز کردم و تیغ رو انداختم بیرون، چند تا نفس عمیق کشیدم.
هوای تازه رو وارد ریه هام کردم.
هوای زندگی توی اتاقم جاری شد.
باور نمیشد که چند دقیقه ی پیش می خواستم خودم رو بکشم، لعنت بهت که من رو به اینجا رسوندی.

من ناز دلها بودم پس باید قوی باشم و به این زودی ها تسلیم نشم.
من به جای مرگ خودم، باید کاری کنم که اونی با قلبم بازی کرده آرزوی مرگ کنه.
به آسمونی سیاه رنگ که چادر ستاره دار پوشیده بود نگاه کردم، ماه چه درخششی داشت، من چطور می خواستم خودم رو بکشم!! اره دردم عمیقه اما خودکشی راه حل مناسبی نبود.
انگار تازه داشت عقل به سرم میامد.
اما چطور شد که کارم به اینجا رسید؟!.
داستان از کجا شروع شد؟…


فلش بک (زمان گذشته) :
صدف : وایی چرا این سیستم بالا نمیاد؟
– صبور باش میاد
صدف : استرس دارم، یعنی پرستاری قبول شدم؟
– معلوم که اره، من دلم روشنه
صدف : خداکنه
جیغ خفیفی کشید.
صدف : آخ جون باز شد.

– بشین اطلاعات رو وارد کن ببین قبول شدی یا نه!
صدف : من دل ندارم نگاه کنم، تو بیا وارد کن و بهم بگو چه خبره؟
سر تکون دادم.
اطلاعات رو وارد کردم.
صدف چشماش رو بست.
یه لبخند بزرگ روی لبم نشست.
می خواستم جیغ بکشم که یه فکری به سرم زد.
پشت به لپتاپ ایستادم.
لب هام رو آویزون کردم.
صدف : چی شد؟
کمی بغض کردم.
انگشت اشاره ام رو با آب دهنم خیس کردم، گوشه چشمم کشیدم.

– قسمت نبود
چشماش رو باز کرد.
صدف : وایی یعنی پرستاری قبول نشدم؟
– نه
ناباورانه بهم زل زد.
صدف : پس چی قبول شدم؟
– هیچی
صدف : هیچی!!!!
سر تکون دادم و دماغم رو بالا کشیدم.
عین لاستیک پنچر شد و اشک توی چشماش جمع شد، دلم براش سوخت.
به اندازه کافی اذیتش کرده بودم، داشت از حال می رفت که یه لبخند بزرگ روی لبم نشست.

– خره پرستاری تهران قبول شدی
پریدم توی بغلش.
چند ثانیه ی بی حرکت ایستاد و بعد من رو از خودش جدا کرد
صدف : پرستاری قبول شدم!!؟
از حالت قیافه اش خنده ام گرفت.

– اره، بیا خودت نگاه کن، خانم پرستار
من رو کنار زد، به لبتاپ چشم دوخت.
سکوت بر قرار بود که یهو صدف یه جیغ بنفش کشید و من از ترس دو متر پریدم بالا.
صدف : وایی قبول شدم واییی پرستاری وای
چشمک زدم
– مبارکه عشقم
بالا و پایین می پرید.
صدف : وایی چه خوشحالم من
– آروم بگیر، حالا نوبت منه
صدف : می دونم که تو هم پزشکی قبول شدی
– امیدوارم
صدف : من شدم پس تو هم میشی
– قبولی توی پرستاری آسون تر از پزشکی است
چیزی نگفت، فقط شونه بالا انداخت، اطلاعات خودم رو وارد کردم، با استرس پام رو تکون دادم.
من کلی زحمت کشیده بودم، اگه قبول نمی شد داغون می شدم.
من با تمام توانم تلاش کرده بودم.
صدف : دلناز چی شد؟
اشک توی چشمام جمع شد.
صدف : قبول شدی یا نه؟
اشک ریخته شد، روی گونه ام
– من….
گریه مجال حرف زدن بهم رو نداد، صدف من رو هول داد و خودش به مانیتور خیره شد، جیغ بنفشی کشید
صدف : احمق تو که پزشکی قبول شدی پس چرا گریه می کنی؟
نمی تونستم حرف بزنم فقط اشک می ریختم..

نظر و سپاس فراموشتون نشههههه
پاسخ
 سپاس شده توسط red_Queen ، Sirvan10_a ، єη∂ℓєѕѕღ ، لــــــــــⓘلی ، sina34916 ، avagoli


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان انتقـــام دلبـاخـتـهـــ ( خیلی قشنگــهــ) - Ɗєя_Mσηɗ - 20-04-2020، 14:32

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان