تو داشتی می رفتی و من جرعه جرعه از قهوهم می خوردم، قهوهای که مزهی زهر می داد.
فنجونی که به لبهای تو آغشته نشده بود. تو با کفشهایی می رفتی که هیچ گل زردرنگ کوچکی بهشون بوسه نزده بود.
من جوری به رفتنت نگاه می کردم که انگار با هر قدمت زندگی ازم فاصله می گرفت و سایه مرگ بهم نزدیکتر می شد.
و تو حتی توی این لحظات دردناک هم زیبا بودی.
تو حتی اگه می رفتی هم هنوز مال من بودی.
فنجونی که به لبهای تو آغشته نشده بود. تو با کفشهایی می رفتی که هیچ گل زردرنگ کوچکی بهشون بوسه نزده بود.
من جوری به رفتنت نگاه می کردم که انگار با هر قدمت زندگی ازم فاصله می گرفت و سایه مرگ بهم نزدیکتر می شد.
و تو حتی توی این لحظات دردناک هم زیبا بودی.
تو حتی اگه می رفتی هم هنوز مال من بودی.