10-06-2020، 11:29
(آخرین ویرایش در این ارسال: 10-06-2020، 11:30، توسط SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ.)
پارت دو رمان دیوانه پرست:
اون شب رو خوب گذروندیم.
میوه،غذا و دلستر لیمویی،ولی اونی که بیشتر کمک کرد دوستیمون بود.
9:20
خفه شو لعنتی.
هنوز هم از صدای ساعت بدم میاد.
وقتی بیدار شدم کسی نبود.
لباس ورزش رو پوشیدم و رفتم که قدم بزنم.
اناهید هم داشت ورزش میکرد.
اناهید:هی این چندمین باریه که دیر بیدار میشی؟
پرهام:فکر کنم بار اولم باشه.
اناهید:پاهام درد گرفت از بس دویدم،ولی ارزش یه دور دویدن رو داره.
همینطور داشتین میچرخیدیم.
یه دور رو که رد کردیم،اناهید گفت:بشین یکم استراحت کنیم.
اناهید:تو داستان دیوانه پرست رو شنیدی؟
پرهام:نه.چطور مگه؟
اناهید:میگن که قاتل زنجیره ای داستان وجود خارجی داشته.
پرهام:منظورت چیه؟
اناهید:بگذریم،راستی تو دیشب صدایی رو نشنیدی؟
پرهام:نه.سیروان کجاست؟مهسا و ستین کجان؟
اناهید:توی اون کافه دارن صحبونه میخورن.راستی من دیشب با ستین اشتی کردم.
پرهام:چجوری؟
اناهید:ژله توت فرنگی براش خریدم.
پرهام:الان خیلی دوست داری جای کاربر حرفه ای باشی؟خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
اناهید:بسه بریم دور بعدی.
حرفایی رو زد که منو کنجکاو میکرد.
بعد یه حرف دیگه میزاشت پشتش.
به عنوان بیراهه.
قانون شماره ی 3:به بیراهه ها اعتماد نکن.
12:10
توی رستوران شمال برلین در حال سفارش دادن ناهار بودیم.
اناهید داشت غذای بچه هارا سفارش میدا،من در همین هنگام که داشتم منوی غذا هارو نگاه میکردم،اشپز رستوران رو دیدم.
جالبه!
روی پیشبندش نوشته بود:crazy
به معنی دیوانه.
12:30
غذا ها روی میز قرار گرفت.
سیروان:صبر کنین،بزارین یه عکس خوب بگیریم.
من هم یه عکس گرفتم به عنوان:غذا های روز کوفتی،به جز ژله.خخخ
اما توی عکس من کنار بشقاقم نوشته بود:gods
خیلی عجیبه.
فکر کنم استایلشونه.
مهسا گفت:بچه ها یه خبر خوب:قراره که پسفردا بریم فرانسه،پاسپورت و ویزا هاتون رو بیارین بدین به من،البته بعد ناهار.
بیراهه ها هی دارن جلوی راه من سبز میشن.
به معنی این که دیوانه پرست وجود نداره.
پس باید دنبال کلمات رمزی میگشتم.
پایان پارت دو رمان دیوانه پرست.
کلمه ی رمزی:خدا های دیوانه.
نظر فراموش نشه.
این هم از پارت دو.بیا بخون.
@HoPe
اون شب رو خوب گذروندیم.
میوه،غذا و دلستر لیمویی،ولی اونی که بیشتر کمک کرد دوستیمون بود.
9:20
خفه شو لعنتی.
هنوز هم از صدای ساعت بدم میاد.
وقتی بیدار شدم کسی نبود.
لباس ورزش رو پوشیدم و رفتم که قدم بزنم.
اناهید هم داشت ورزش میکرد.
اناهید:هی این چندمین باریه که دیر بیدار میشی؟
پرهام:فکر کنم بار اولم باشه.
اناهید:پاهام درد گرفت از بس دویدم،ولی ارزش یه دور دویدن رو داره.
همینطور داشتین میچرخیدیم.
یه دور رو که رد کردیم،اناهید گفت:بشین یکم استراحت کنیم.
اناهید:تو داستان دیوانه پرست رو شنیدی؟
پرهام:نه.چطور مگه؟
اناهید:میگن که قاتل زنجیره ای داستان وجود خارجی داشته.
پرهام:منظورت چیه؟
اناهید:بگذریم،راستی تو دیشب صدایی رو نشنیدی؟
پرهام:نه.سیروان کجاست؟مهسا و ستین کجان؟
اناهید:توی اون کافه دارن صحبونه میخورن.راستی من دیشب با ستین اشتی کردم.
پرهام:چجوری؟
اناهید:ژله توت فرنگی براش خریدم.
پرهام:الان خیلی دوست داری جای کاربر حرفه ای باشی؟خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
اناهید:بسه بریم دور بعدی.
حرفایی رو زد که منو کنجکاو میکرد.
بعد یه حرف دیگه میزاشت پشتش.
به عنوان بیراهه.
قانون شماره ی 3:به بیراهه ها اعتماد نکن.
12:10
توی رستوران شمال برلین در حال سفارش دادن ناهار بودیم.
اناهید داشت غذای بچه هارا سفارش میدا،من در همین هنگام که داشتم منوی غذا هارو نگاه میکردم،اشپز رستوران رو دیدم.
جالبه!
روی پیشبندش نوشته بود:crazy
به معنی دیوانه.
12:30
غذا ها روی میز قرار گرفت.
سیروان:صبر کنین،بزارین یه عکس خوب بگیریم.
من هم یه عکس گرفتم به عنوان:غذا های روز کوفتی،به جز ژله.خخخ
اما توی عکس من کنار بشقاقم نوشته بود:gods
خیلی عجیبه.
فکر کنم استایلشونه.
مهسا گفت:بچه ها یه خبر خوب:قراره که پسفردا بریم فرانسه،پاسپورت و ویزا هاتون رو بیارین بدین به من،البته بعد ناهار.
بیراهه ها هی دارن جلوی راه من سبز میشن.
به معنی این که دیوانه پرست وجود نداره.
پس باید دنبال کلمات رمزی میگشتم.
پایان پارت دو رمان دیوانه پرست.
کلمه ی رمزی:خدا های دیوانه.
نظر فراموش نشه.
این هم از پارت دو.بیا بخون.
@HoPe