03-07-2020، 20:50
آيداى عزيزِ من
هرچه بيشتر مىبينمت، احتياجم به ديدنت بيشتر مىشود.
ديروز چند لحظهى كوتاه بيشتر نديدمت. تمام سرشب، تنها و بیهدف در خيابان هاى تاريک و خلوت اين اطراف راه رفتم و به تو فكر كردم.
شايد اگر بيرون نمیرفتم، مىتوانستم دفعات بيشترى ببينمت، ولى چون بهات گفتم كه بروى بخوابى و قبول نكردى،
ناچار رنج نديدن تو را به خودم هموار كردم و از خانه بيرون رفتم كه بروى استراحت كنى. فكر نمىكنى اگر مريض بشوى و بيفتى،
با اين وضعى كه داريم چه خواهد شد؟
در هرحال، ساعات درازى در خيابانهاى خلوت راه رفتم و -همان طور كه گفتم- به تو فكر كردم. به شخصيت و خانمى و برازندگى تو،
به مهربانيت و به لبخنده هايت فكر كردم. به حرفهايى كه از تو شنيدهام و-اگرچه خيلی زياد نبوده- مرا اين طور خوش بخت كردهاند فكر كردم:
به تو گفتم:
زياد، خيلی خيلی زياد دوستت دارم.
جواب دادى:
هرچه اين حرف را تكرار كنى. باز مى خواهم بشنوم!
شاملو
هرچه بيشتر مىبينمت، احتياجم به ديدنت بيشتر مىشود.
ديروز چند لحظهى كوتاه بيشتر نديدمت. تمام سرشب، تنها و بیهدف در خيابان هاى تاريک و خلوت اين اطراف راه رفتم و به تو فكر كردم.
شايد اگر بيرون نمیرفتم، مىتوانستم دفعات بيشترى ببينمت، ولى چون بهات گفتم كه بروى بخوابى و قبول نكردى،
ناچار رنج نديدن تو را به خودم هموار كردم و از خانه بيرون رفتم كه بروى استراحت كنى. فكر نمىكنى اگر مريض بشوى و بيفتى،
با اين وضعى كه داريم چه خواهد شد؟
در هرحال، ساعات درازى در خيابانهاى خلوت راه رفتم و -همان طور كه گفتم- به تو فكر كردم. به شخصيت و خانمى و برازندگى تو،
به مهربانيت و به لبخنده هايت فكر كردم. به حرفهايى كه از تو شنيدهام و-اگرچه خيلی زياد نبوده- مرا اين طور خوش بخت كردهاند فكر كردم:
به تو گفتم:
زياد، خيلی خيلی زياد دوستت دارم.
جواب دادى:
هرچه اين حرف را تكرار كنى. باز مى خواهم بشنوم!
شاملو