امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان انتقـــام دلبـاخـتـهـــ ( خیلی قشنگــهــ)

#24
رمان انتقام دلباخته

#پارت 17

دلناز

سوار ماشین شدیم.
-بریم خونه تون یا میای خونه مون؟!
مانی : بریم خونه مون
سر تکون دادم و به سمت خونه ی خاله راه افتادم... در رو باز کردم و ماشین رو داخل پارک کردم.
مانی می خواست از ماشین پیاده بشه
-صبر کن کمکت کنم
مانی : مسموم شدم جانباز جنگی نشدم که
براش دهن کجی کردم، دوتایی از ماشین پیاده شدیم. مانی توی اتاقش روی تخت دراز کشید.

-من میرم خونه، میگم صدف بیاد
مانی : باشه، ممنون
بهش لبخند زدم؛ از اتاق بیرون آمدم. باز خوبه با اون منبع میکروب مانی هنوز زنده است. پیاده به سمت خونه راه افتادم؛ الان سام و صدف معلوم نیست تنهایی توی
خونه چه ها که نکردن. کلید رو توی در انداختم و بازش کردم؛ از حیاط رد شدم؛
صدای تک جیغ و خنده میومد .

چشمام رو بستم در رو باز کردم. چند تا سرفه ی الکی زدم
- اهایی اهایی خبر خبر من امدم اهایی خبردار
سکوت بر قرار شد. هنوز چشمام رو باز نکرده بودم

سام : چرا چشمات رو بستی خواهری؟
چه با محبت.
-چون نمی خوام با صحنه های مثبت 18 رو به رو بشم و سه تایی خجالت بکشیم.
صدف : وا چه صحنه ای ها دیونه

لبخند زدم و یواش یواش چشمام رو باز کردم. جل الخالق زلزله آمد!!!. مبل ها جا به جا شده بودند. بالشت مبل ها روی زمین این ور، اون ور پخش و پلا شده بودند. به
سام نگاه کردم. تیشرتش رو پشت و رو پوشیده بود، یه نصف رژ صورتی هم روی لبش بود. سعی کردم جلوی خنده ام رو بگیرم، به صدف نگاه کردم موهاش بهم
ریخته بود، رژ لبش روی صورتش پخش شده بود، لباسش نامرتب بود. دیگه نتونستم
جلوی خنده ام رو بگیرم و زدم زیر خنده


صدف : زهرمار چرا می خندی؟
لبام رو، روی هم فشار دادم و چند تا نفس عمیق کشیدم
-صدف بهتر بری خونه تون
جا خورد
صدف : چرا؟!
سام : مگه چی شده؟!
-مانی حالش خوب نیست
صدف : وایی چه بلایی سر داداشم آوردی!
با تعجب بهش نگاه کردم

-من هیچی، مانی خودش می خواست به دیدن عزرائیل بره به من چه؟!
صدف : جون به لبم کردی بگو چی شده؟!
سام : باز با اون مانی چه نقشه ی کشیدی؟!
-با مانی رفتیم رستوران نهار بخوریم، البته بیشتر منبع میکروب بود یا رستوران!!
بعد مانی مسموم شد، رفتیم درمانگاه الان هم مانی خونه ست


صدف : وایی خدا مرگم بده ، من برم خونه
سام : من باهات میام
-صبر کنید
دوتایی ایستادن و بهم نگاه کردن.
-صدف جان اول صورتت رو یه آب بزن، موهات رو جمع کن و لباست رو مرتب کن
به سام نگاه کردم
-تو هم که تیشرتت رو برعکس پوشیدی درستش کن. دفه بعد هم خواستی رژ لب
بزنی کامل بزن صورتی هم نزن. البته بهتره به صدف بگم که رنگ رژ لبش رو عوض کنه


دوتایی بهم نگاه کردن، بدون تجزیه و تحلیل نگاهشون، توی اتاق رفتم قبل از بستن در
صدف : خدا خفه ات کنه سام آبرومون رفتت
در رو بستم و زدم زیر خنده، وایی خدا دلم درد گرفته بود، این دوتا رو اصلا نباید با هم تنها گذاشت؛ باید عروسی رو زودتر راه اندازی کنیم تا توی این نامزدی محرم،
این دو تا من رو عمه نکردن !
پاسخ
 سپاس شده توسط شـــقآیــق


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان انتقـــام دلبـاخـتـهـــ ( خیلی قشنگــهــ) - Ɗєя_Mσηɗ - 01-08-2020، 20:25

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان