10-08-2020، 21:56
باز صدای سرفه اومد ولی این دفعه صدای سرفه ی دریا نبود ...وای بازم سوتی ........ تا سه نشه بازی نشه خدا سومیش رو به خیر بگذرونه برگشتم خاک برسرم دو دستی یعنی این همه مدت آرمان داشت حرف هامو گوش میکرد ...... پس بگو چرا دریا هی چشم غره میرفت ...... از صندلی بلند شدم برگشتم ....... - سلام ...... قیافه اش جدی بود ولی چشم هاش میخندید ... دریا که صورتش شده بود لبو ..... فکر کنم خودمم دسته کمی از دریا ندارم ...... با خونسردی کامل از دریا خداحافظی کردم اومد بیرون ....... الان با خودش چه فکر ها که نمیکنه وای که ساحل باز خراب کاری کردی .... موقع رانندگی باز سرم گیچ رفت یه گوشیه ای ماشین رو پارک کردم سرم رو گذاشتم روی فرمون ..... تا دانشگاه چند بار نزدیک بود تصادف کنم .... سر کلاس مریم کنار خودش برام یه جا نگه داشته بود خدا رو شکر که آرمان هنوز نرسیده بود کنارش نشستم ...... باز این پسرا شروع کردن به مسخره بازی در آوردن کار رو زندگی که ندارن فقط بلدن تیکه بندازن ..... - ساحل خیلی خوشگل شدی ها فقط چرا ان قدر رنگت پریده ...... بهش گفتم چرا رنگم پریده .... - تازشم از دیروز صبح نه نهار خوردم نه شام ...... - خاک برسرت کنن میخوای بمیری .... اومدم جوابش رو بدم که آقا آرمان گلاب تشریف آوردن ...... همچین با اخم می یومد تو که حد نداشت ادم از ترس شلوارشو خیس میکرد تو اشپزخونه ان قدر هل شدم که نشد ببینم چی پوشیده ...... یه کت و شلوار طوسی پوشیده بود که رنگ بلیز زیر کتش یه ذره تیره تر بود ....... به زنم به تخته چه جگریه ..... خاک برسرت ساحل تو اشپزخونه این همه جلوش سوتی دادی یاد حرف هام میفتم بدنم داغ میکنه من نمیدونم با چه رویی اومدم سر کلاسش هر کی دیگه بود از زور خجالت نمیتونست سرش رو بالا بگیره ..... شروع به کرد به حضور و غیاب کردن ....... به اسم من که رسید یک نگاه چپی بهم کرد یه خنده ی شیطون هم اومد رو لبش ..... - ساحل چرا به اسم تو خندید ؟ ای مریم جان دست رو دلم نذار که خونه به اسمم نخندید به خودم خندید که طی بیست و چهار ساعت قبل کلی جلوش سوتی دادم ....... - ولش کن بابا یارو خود درگیری داره -وای چه جوری دلت می یاد بهش بگی روانی جوون به این خوشگلی ....... خوش تیپی .... تحصیل کرده ...... ای خدا کاش این زن نداشت .. از حرف هاش خندم ام گرفت ......... - کوفت نخند داره چپ چپ نگامون میکنه ......... با صدای بلند استاد آرمان همه ی دانشجو ها سکوت کردن ...... - خوب امروز قرار بود کنفرانس داشته باشم نه ...... وای نه امروز کنفرانس داریم همین کم منده من رو صدا کنه اگه صدام کنه میرم براش از مشکلات زنان و زایمان میگم .......... سرم دوباره داشت گیچ میرفت ........ سرم رو گذاشتم روی میز ...... ارمان داشت از روی لیست انتخاب میکرد که چه کسی بره اون جا کنفرانس بده .... - حالت خوبه ساحل ؟ چرا سرت رو گذاشتی روی میز - مریم حالم خوب نیست سرم داره گیچ میره - میخوای از استاد اجازه بگیرم بری بیرون ......... - نه نمیخواد الان فکر میکنه من الکی میگم میخوام از دست کنفرانس فرار کنم ...... از شانس گند من , اسم من رو صدا کرد........ منم نمیدونم این چه پدر گشتگی با من داره که همش از من سر کلاس کار میکشه ..... مریم آروم گفت :میتونی بری خوب بهش بگو ...... - نه نمیخواد میرم از صندلی بلند شدم چشم هام داشت سیاهی میرفت ولی هی به خودم امیدواری میدادم که میتونم ..... آرمان از جاش بلند شد گوشه ی کلاس واستاد ...... همین که به وسط کلاس رسیدم چشم هام سیاهی رفت با مغر خوردم زمین ..... حس کردم سرم به جای تیز خورد ...... یه چیزی داشت از پیشونیم سرازیر میشد ...... صدای همهمه ی دانشجو ها بلند شد هر کس داشت برای خودش نظر میداد با صدای داد آرمان همه ساکت شدن .... دیگه هیچی نفهمیدم
یه بوی اشنایی اومد بعدشم صدای دست و هورا کشیدن دانشجو ها.........؟!!با درد بدی توی سرم چشم هامو باز کردم ..... نور مستقیم خورد تو چشمم .... احساس سوزش تو دستم میکرد دستم رو بلند کردم بله به دستم سورم وصل بود - ساحل ... خوبی ؟ مریم داشت باهام حرف میزد ......... - این جا کجاست ؟ - بیمارستانه ترو خدا بگو حالت خوبه ؟ - اره ولی پیشونیم درد میاد - برای این که چند تا بخیه خورد ....... بخیه تو صورتم همین رو کم داشتم .... یادم اومد من خوردم زمین جلوی اون همه دانشجو ..... خدا چرا ان قدر من دست و پا جلفتی شدم ....... - ساحل الان خوبی ؟ اگه خوب نیستی بگم پرستار باز بیاد ...... - نه خوبم سرم خیلی درد میاد - اخه من نمیدونم به تو چی بگم چرا از دیروز چیزی نخوردی هان ... نمیگی خودتو به کشتن میدی ... - با کی اومدیم بیمارستان ؟ - با استاد !!!!!!!!!!!!! یعنی آرمان بهش گفته که پسر عمومه .... - با استاد ؟ یعنی کلاس رو ول کرد اومد بیمارستان ....... قیافه اش عوض شد .. با صدای بلندی گفت: - ساحل جون من بگو چی بین شماست ؟؟؟؟؟؟ نمیدونی وقتی خوردی زمین چه جوری اومد به طرفت .... بچه ها داشتند حرف میزدند همچین دادی زد سرشون که بیچاره ها از ترس خودشون رو خیس کردند .... با اشتیاق بیشتری گفت : - تازشم همچین بغلت کرد که همه ی دانشجو ها دست زدند .. ارمان من رو بغل کرده مگه میشه اونم جلوی اون همه دانشجو ..... وای ابروم جلوی همه رفته....... پس نگفته نسبت فامیلی داریم ........ - جون من بگو چیزی بینتونه ؟؟؟؟؟؟ از استاد مغرور کلاس بعید بود این کارش - چی داری میگی مریم ؟ حتما ترسیده دیگه که بلایی سرم بیاد مسئولیتش بیفته گردنش مگر نه لزومی نداره که همچین کاری بکنه ...... - کاش ازش فیلم میگرفتم نمیدونی چه جوری دست و پاشو گم کرده بود من از اخر کلاس اومدم بغلت کنم که اون زود تر بغلت کرد ..... همچین به خودش چسبونده بودت که بلیزش خونی شد ، اخه پیشونیت بدجور خون می یومد ....... از شدت ذوق داشتم غش میکردم خدا یعنی آرمان من رو دوست داره ..... در باز شد اومد تو ...... از صورتش میشد فهمید که چه قدر عصبانیه ...... چشم هاش قرمز شده بود با عصبانیت که همیشه حرف میزد گفت : - بهتر شدید سرکار خانم ؟ - بله خیلی ممنون لطف کردید که من رو آوردید بیمارستان .... نیشخند زد ........ الان با خودش میگه سرش خورده زمین با ادب شده رو به مریم کرد و گفت : - ببخشید خانم مولایی میشه چند لحظه بیرون باشید - بله استاد حتما یه چشمکی زد به من و رفت بیرون ..... یا حسین باز با این غول من تنها شدم همین طور که فکر میکردم شروع کرد به غر زدن - من به تو چی بگم آخه ساحل اگه بلایی سرت می یومد من جواب عمو رو چی میدادم هان آخه تو چرا همش کار زیاد میکنی ... به به پس اخه فکر من نبوده فکر عموشه دیدی ساحل خانم بیخود ذوق کردی - تو دست من امانتی میفهمی مامان وبابات که اومدن هر غلطی دوست داشتی بکن یه ماه یه ماه غذا نخور ........ - هیس آرمان چه خبرته چرا داد میزنی ؟ - به خدا من ببینم تو دیگه غذا نخوری من و میدونم و تو فهمیدی ؟؟؟؟؟ فهمیدی یا نه ؟؟؟؟کر هم شدی ؟ طبق معمول باز داشت بی احترامی میکرد مریم راست میگفت بلیزش خونی شده بود ... داشت گریه ام میگرفت اصلا انگار نه انگار من مریضم اومدم جوابش رو بدم که دکتر اومد تو ... یه دکتر نسبتا جوون با یه پرستار اومدن تو - حالتون بهتره خانم ؟؟؟؟؟؟؟ - بله - بازم احساس سرگیچه دارید ؟ - بله یک ذره احساس میکنم دوباره داره سرم گیچ میره رو کرد به آرمان و گفت : - شما چه نسبتی با خانم دارید ؟ برادرش هستم - اه لعنتی من نمیخوام تو برادرم باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!! - برای چی ایشون این طوری شدن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - نمیدونم فکر کنم از استرس های درس های دانشگاه است ....... - خلاصه ایشون فشارش خیلی پایین بود باید مواظبش باشی خدا پدر این استاد ها رو بیامرزه که ان قدر این دانشجو ها رو اذیت میکنند خنده ام گرفت ...... یه نگاه چپی بهم کرد .... - سرمت که تموم شد میتونی بری برات چند تا آمپول تقویتی نوشتم که یه دونه اش برای امشبه دوتای دیگه رو هم فردا صبح و شب بزن - ممنون اقای دکتر..... دکتر ه که رفت دوباره اومد جلو معلوم بود با حرف دکتره عصبانی تر شده ...... - من به خانم مولایی نگفتم با هم نسبت داریم مواظب باش سوتی ندی وقتی گفت سوتی یاد حرف های صبح افتادم ... انگار میدونست من تو سوتی دادن استادم .....
همش تقصیر این آرمانه دیوانه است دیگه اگه من رو صدا نمیکرد برای کنفرانس هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد .......
یه بوی اشنایی اومد بعدشم صدای دست و هورا کشیدن دانشجو ها.........؟!!با درد بدی توی سرم چشم هامو باز کردم ..... نور مستقیم خورد تو چشمم .... احساس سوزش تو دستم میکرد دستم رو بلند کردم بله به دستم سورم وصل بود - ساحل ... خوبی ؟ مریم داشت باهام حرف میزد ......... - این جا کجاست ؟ - بیمارستانه ترو خدا بگو حالت خوبه ؟ - اره ولی پیشونیم درد میاد - برای این که چند تا بخیه خورد ....... بخیه تو صورتم همین رو کم داشتم .... یادم اومد من خوردم زمین جلوی اون همه دانشجو ..... خدا چرا ان قدر من دست و پا جلفتی شدم ....... - ساحل الان خوبی ؟ اگه خوب نیستی بگم پرستار باز بیاد ...... - نه خوبم سرم خیلی درد میاد - اخه من نمیدونم به تو چی بگم چرا از دیروز چیزی نخوردی هان ... نمیگی خودتو به کشتن میدی ... - با کی اومدیم بیمارستان ؟ - با استاد !!!!!!!!!!!!! یعنی آرمان بهش گفته که پسر عمومه .... - با استاد ؟ یعنی کلاس رو ول کرد اومد بیمارستان ....... قیافه اش عوض شد .. با صدای بلندی گفت: - ساحل جون من بگو چی بین شماست ؟؟؟؟؟؟ نمیدونی وقتی خوردی زمین چه جوری اومد به طرفت .... بچه ها داشتند حرف میزدند همچین دادی زد سرشون که بیچاره ها از ترس خودشون رو خیس کردند .... با اشتیاق بیشتری گفت : - تازشم همچین بغلت کرد که همه ی دانشجو ها دست زدند .. ارمان من رو بغل کرده مگه میشه اونم جلوی اون همه دانشجو ..... وای ابروم جلوی همه رفته....... پس نگفته نسبت فامیلی داریم ........ - جون من بگو چیزی بینتونه ؟؟؟؟؟؟ از استاد مغرور کلاس بعید بود این کارش - چی داری میگی مریم ؟ حتما ترسیده دیگه که بلایی سرم بیاد مسئولیتش بیفته گردنش مگر نه لزومی نداره که همچین کاری بکنه ...... - کاش ازش فیلم میگرفتم نمیدونی چه جوری دست و پاشو گم کرده بود من از اخر کلاس اومدم بغلت کنم که اون زود تر بغلت کرد ..... همچین به خودش چسبونده بودت که بلیزش خونی شد ، اخه پیشونیت بدجور خون می یومد ....... از شدت ذوق داشتم غش میکردم خدا یعنی آرمان من رو دوست داره ..... در باز شد اومد تو ...... از صورتش میشد فهمید که چه قدر عصبانیه ...... چشم هاش قرمز شده بود با عصبانیت که همیشه حرف میزد گفت : - بهتر شدید سرکار خانم ؟ - بله خیلی ممنون لطف کردید که من رو آوردید بیمارستان .... نیشخند زد ........ الان با خودش میگه سرش خورده زمین با ادب شده رو به مریم کرد و گفت : - ببخشید خانم مولایی میشه چند لحظه بیرون باشید - بله استاد حتما یه چشمکی زد به من و رفت بیرون ..... یا حسین باز با این غول من تنها شدم همین طور که فکر میکردم شروع کرد به غر زدن - من به تو چی بگم آخه ساحل اگه بلایی سرت می یومد من جواب عمو رو چی میدادم هان آخه تو چرا همش کار زیاد میکنی ... به به پس اخه فکر من نبوده فکر عموشه دیدی ساحل خانم بیخود ذوق کردی - تو دست من امانتی میفهمی مامان وبابات که اومدن هر غلطی دوست داشتی بکن یه ماه یه ماه غذا نخور ........ - هیس آرمان چه خبرته چرا داد میزنی ؟ - به خدا من ببینم تو دیگه غذا نخوری من و میدونم و تو فهمیدی ؟؟؟؟؟ فهمیدی یا نه ؟؟؟؟کر هم شدی ؟ طبق معمول باز داشت بی احترامی میکرد مریم راست میگفت بلیزش خونی شده بود ... داشت گریه ام میگرفت اصلا انگار نه انگار من مریضم اومدم جوابش رو بدم که دکتر اومد تو ... یه دکتر نسبتا جوون با یه پرستار اومدن تو - حالتون بهتره خانم ؟؟؟؟؟؟؟ - بله - بازم احساس سرگیچه دارید ؟ - بله یک ذره احساس میکنم دوباره داره سرم گیچ میره رو کرد به آرمان و گفت : - شما چه نسبتی با خانم دارید ؟ برادرش هستم - اه لعنتی من نمیخوام تو برادرم باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!! - برای چی ایشون این طوری شدن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - نمیدونم فکر کنم از استرس های درس های دانشگاه است ....... - خلاصه ایشون فشارش خیلی پایین بود باید مواظبش باشی خدا پدر این استاد ها رو بیامرزه که ان قدر این دانشجو ها رو اذیت میکنند خنده ام گرفت ...... یه نگاه چپی بهم کرد .... - سرمت که تموم شد میتونی بری برات چند تا آمپول تقویتی نوشتم که یه دونه اش برای امشبه دوتای دیگه رو هم فردا صبح و شب بزن - ممنون اقای دکتر..... دکتر ه که رفت دوباره اومد جلو معلوم بود با حرف دکتره عصبانی تر شده ...... - من به خانم مولایی نگفتم با هم نسبت داریم مواظب باش سوتی ندی وقتی گفت سوتی یاد حرف های صبح افتادم ... انگار میدونست من تو سوتی دادن استادم .....
همش تقصیر این آرمانه دیوانه است دیگه اگه من رو صدا نمیکرد برای کنفرانس هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد .......