12-08-2020، 16:42
آرمان که رفت بیرون چند دقیقه بعدش مریم اومد تو ..... جای بخیه هام بد جور می سوخت ..... - شیطون چی کارت داشت ؟؟؟؟؟؟؟ وای این مریم هم گیر آورده من رو. - هیچی بابا میخواست ببینه من حالم بهتر شده یا نه - منم که عرعر برو خودتو خر کن ... - وای مریم من اعصاب ندارم ها بیا ببین این سرم لعنتی کی تموم میشه - خوب بابا چته .... از دست آرمان خیلی عصبانی بودم به خاطر لجبازی های اون من این بلا سره من اومده اون وقت آقا سر من داد بیداد میکنه ... میدونم چه جوری حالش رو جا بیارم ..... بعد از نیم ساعت پرستار اومد سرم رو دراورد... سرم هنوز گیچ میرفت .... با کمک مریم ازروی تخت بلند شدم اه چه قدر هم تختش کثیفه برداشته من رو کجا آورده - مریم به استاد میگفتی حداقل من رو یه جای خوب میاورد - من ادرس بیمارستان رو دادم گفت من این جا رو بلد نیستم - اهان مگه نمیدونی از خارج اومده خیر سرش .... - جدی میگی ؟؟؟؟ گفتم خوشگل و موشگله ... -مسخره بیا بریم بابا خسته شدم .... با هم از اتاق اومدیم بیرون ..... ارمان تو راهرو داشت با موبایل حرف میزد تا ما رو دید قطع کرد اومد به طرفمون ...... تا بیاد سریع به مریم گفتم : که بره پول بیمارستان رو حساب کنه دوست نداشتم هی منت بذاره ...... سرم رو انداختم پایین سایه اش رو حس کردم ... - حالتون بهتر شده خانم ؟ سرم رو بلند کردم چشم های سبزش که مایل به طوسیش قرمز شده بود سرم رو تکون دادم - استاد من برم پول رو حساب کنم بیام - نمیخواد خانم من حساب کردم بریم ..... با حالت عصبانی گفتم : - برای چی حساب کردید ؟ من خودم پول دارم لازم نیست شما حساب کنید فکر کنم از طرز حرف زدنم فهمید که از دستش ناراحتم ... مریم یه نگاه چپی کرد بهم - بعدا حساب میکنیم تشریف بیارید بریم .. اه برو خودتو خر کن گل پسر همچین جلوی مریم با ادب حرف میزد که اگه کسی نمیدونست فکر میکرد این اصلا بلد نیست بی احترامی کنه ... سه تایی رفتیم سوار اسانسور شدیم سرم بدجور درد میکرد چشمم افتاد به اینه ی اسانسور بدجور رنگم پریده بود ..... وای وای بخیه ها رو نگاه کن این اگه بمونه تو صورتم چی کار کنم .. یه نگاه چپی به آرمان کردم که سرش رو انداخت پایین .... از بیمارستان که اومدیم بیرون مریم خیلی با ادبانه به آرمان گفت : - استاد خیلی زحمت کشید که اومدید من خودم ساحل رو میبرم شما برید به دانشگاهتون برسید الان کلاس دارید ...... اه مریم اینطوری هم بلد بود حرف بزنه من خبر نداشتم .... - نه خانم این چه حرفیه شما برید من خودم ایشون رو میرسونم حالا دارن خاله بازی میکنند با عصبانیت گفتم : - ما خودمون میریم شما برید به کارتون برسید مریم از پشت زد بهم ... - میرسونمتون - لازم نکرده دوباره مریم بهم زد - اه چته چرا نیشگون میگیری ؟؟؟؟؟؟؟ - ببخشید استاد این ساحل یه ذره بی ادب شده مریم پرو ....... - عمت بی ادبه .... - خانم بسه من میرسونمتون بریم ..... دست مریم رو کشیدم رفتم به طرف ماشین استاد کنارش واستادم تا اون آرمان نقطه چین بیاد دیدم مریم داره با تعجب نگاهم میکنه ...... - چته ؟چرا اینطوری نگاه میکنی ؟ - تو از کجا میدونستی این ماشین استاده ؟؟؟؟؟؟؟ وای بازم سوتی دادم اونم چه سوتیه بزرگی..... خودنسرد گفتم : - با ماشین قبلا دم دانشگاه دیده بودمش - برو ساحل خانم ... اخر سرم میفهمم چه رابطه ای بین و تو استاد است اومد ادامه بده که آرمان اومد .... سوار ماشین شدیم سرم گیچ میرفت برای همین سرم رو گذاشته بودم روی شونه ی مریم ... ارمان از تو اینه هی نگاهم میکرد حالا کم مونده تصادف کنیم یه جای دیگه ام ناقص بشه ..... - خانم مولایی میشه آدرستون خونتون رو بدید ..... مریم کلی ذوق کرد ایکیو حتما فکر کرده برای امر خیر میخواد - ببخشید استاد برای چی ؟ - خوب خانم میخوام برسونمتون دیگه ... ذوقش خوابید بچم ..... - استاد من میرم خونه ی ساحل این ها الان ادرس میدم ...... یه دفعه زدم زیر خنده هی این ارمان میخواست مریم رو بپیچونه نمیتونست .... ارمان عصبانی برگشت به طرف من - انگار پیشونیتون خورده به میز مغزتون هم جا به جا شده حالا باز عصبانی شده میخواست سر من در بیاره بیشعور ...... - خانم شما برید استراحت کنید خونه من خودم میرسونمشون ادرس لطفا ان قدر با جدیت گفت که مریم سریع ادرس خونشون رو داد..... تازه فهمیدم این ارمان به همه زور میگه تنها من نیستم .... مریم تا نزدیک های خونشون من رو نصیحت کرد - وای مامان بزرگ بسه دیگه سرم رفت - دیگه سفارش نکنم ها غذات رو بخور قرص و دارو هات رو هم بخور امپولت رو هم بزن یادت نره ها باشه بعدش اروم زیر گوشم گفت : - وای ساحل استاد ادرس خونمون رو یادت گرفت دعا کن بیاد خواستگاری غلطی کرده ارمان بیاد خواستگاری .... ناخوداگاه اخم کردم .... وای اگه ارمان ازدواج کنه من چی کار کنم تازه دارم کم کم بهش ....... با خداحافظی مریم از فکر و خیال اومدم بیرون .... - خداحافظ مریم جان دستت درد نکنه - خواهش میکنم عزیزم بعد از ظهر میام خونتون .... یه نگاهی به ارمان کردم .. -باشه عزیزم بیا ...... از ارمان هم خداحافظی کرد ......... ارمان گاز داد به سمت خونه ..... سرم رو تکیه دادم به صندلی .... چشم هامو بستم .... یعنی الان مامان وبابام دارن چی کار میکنن خدا کنه خوب شده باشه بابام ...... - ساحل ساحل چشم هامو باز کردم - کجایی تو چند بار صدات کردم حالت خوبه ؟ جوابش رو ندادم یه بار نشد با احساس حرف بزنه همش بلده با داد وفریاد حرف بزنه ... - ساحل با تو هستم ها کر شدی ؟ دوباره جوابش رو ندادم که محکم زد رو ترمز ... ماشین های پشت بوق میزنن - تو چته چرا این طوری میکنی ؟ - من چمه؟؟؟؟؟ خیلی پرویی ارمان به خدا... برو ماشین ها دارن بوق میزن گاز داد رفت همچین با سرعت میرفت چند بار نزدیک بود بزنه به ماشین جلویی .. عصبانیتش رو سر ماشین بیچاره دراورد ..... نزدیک خونه که شدیم در رو با ریموت باز کرد رفتیم تو .... ماشین رو پارک کرد کولم رو انداختم روی دوشم از ماشین پیدا شدم سرم گیچ میرفت .... اه صبری خانم الان موقعه ی رفتن بود اخه .... این دخترت برای چه الان باید زایمان کنه اخه ... دستم رو گرفتم به ماشین ... سایه ی ارمان رو حس کرد - کیفت رو بده به من سنگینه .... چون واقعا حالم خوب نبود کیف رو دادم ... دستش رو به طرف دراز کرد که بگیره دستم رو کشیدم - چرا اینطوری کردی ؟ - تو نامحرمی !!!!!!! نیست اصلا تو دانشگاه من رو بغل نکرده ... - اهان اون وقت دوست پسرا نامحرم نیستن که همش بهت دست میزنن گفت دوست پسر یاد مهران افتادم .... ای وای مثلا امروز قرار بود باهاش برم بیرون ...... - اون ها فرق میکنند - اهان از اون لحاظ ببین من حوصله ندارم دوباره بخوری زمین ها راست میگفت اگه دوباره بخورم زمین خیلی ضایع است .... یه جوری نگاهم کرد ته دلم ضعف رفت ... خدا یعنی میشه این پسر بد اخلاق من رو دوست داشته باشه هرچند فکر کنم میبینم ارمان من روسر ادم حساب نمیکنه چه برسه به این که بخواد..... دستش رو دراز کرد یه ذره عشوه اومدم اگه سریع دستم رو میدادم پرو میشد دستم رو وقتی گرفت یه حس خوبی بهم دست داد حسی که تاحالا تجربه نکرده بودمش ... دست هاش گرم بود خیلی گرم ....... در خونه رو باز کرد رفتیم تو .... از پله ها اروم اروم رفتم تواتاق ...... دستم رو محکم گرفته بود در اتاقم رو باز کرد طبق معمول انگار تو اتاقم چیزی منجفر شده بود همه لباس ها و جزوه هام رو زمین بود حالا خوبه لباس دخترونه +18 سال تو اتاق نبود که باز ابروم میرفت .... نشستم روی تخت ... کیفم رو گذاشت روی میز عسلی کنار تخت ..... - من میرم بیرون نهار بگیرم الان دریا میاد زنگ زدم بهش گفتم که تو حالت خوب نیست اگه چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن از جات بلند نشی ها تا من بیام باشه ؟؟؟؟ زود میام چه عجب اقا یه ذره احساس مسئولیت کرد .... خواست از اتاق بره بیرون که صداش کرد - ارمان - هان ؟؟؟؟؟؟ بی ادب ...... استاد دانشگاه رو نگاه کن چی جوری حرف میزنه ....... - اهان نه و بله میخواستم بگم با این لباس نری بیرون ها - چرا نرم ؟ صبح پوشیدمش تمیزه ایکیو رو نگاه کن انگار من بهش میگم کثیفه لباس - روی لباست خونیه عوض کن بعد برو بیرون ...... انگار یادش اومد چی رو میگم .... یه لبخند قشنگی بهم زد - باشه خداحافظ