رفتم بالا تو اتاقمو درو قفچ کردم تا دم دمای صبح صدای اینا میومد
صبح که بلند شدم بعد از این که لباسم و عوض کردم رفتم ایین تا برای اینا
صبحانه آماده کنم داشتم مربارو میذاشتم روی میز که دیدم این دختره داره
میاد موندم آقا شیره از چیه این عملی خوشش اومده
سارینا:سریو میزو بپین برو
من محچ ندادمو از قست لفت دادم که امیرسامم اومد
_سلام صبح بخیر
امیرسام:صبح بخیر ، برام قهوه بریز
_باش
سارینا :فردا میخوام برم تولد دوس سر نگار
امیرسام:خوش بگذره
سارینا:وا سااااامی یعنی چی خوش بگذره تو هم باید بیای ، تو که میدونی جو
اونجا چجوریه
امیرسام:به نظر من باید خانومارو آزاد گذاشت
این چ روشن فکره هاااا
امیرسام حقوق این ماهمو جلو جلو داده بود بعد از این که رفتن تصمیم گرفتم
برم بیرون
وکیدم تو خونه ، خونه و که دیروز تازه تمیز کرده بودم غذارو هم میذارم میرم
دیگه
رفتم آماده شم نو ترین مانتوم که یه مانتو م شکی بود با شال و شلوار زرشکی
وشیدم
موهامو یه طرفه بافتم
داشتم آروم آروم تو خیابون میرفتم که یهو یه ماشین با سرعت اومد تو شک
بودمو نمیتونستم تکون بخورم
تا سره بزنه رو ترمز ماشین آروم به من خورد چون تو شک بودم افتادم زمین
سره:خانوم، خانوم
بلند شدم
_خانوم و کوفت خانومو زهر مار مگه داری کورس میدی انقدر تند میای
سره که از رفتار من یکم شوکه شده بود گفت
سره:آخه شما وسط خیابون بودید
_بله بله؟؟ تو زدی به من تازه یه چیزیم طل کاری
سره:حالا میگی چیکار کنم لابد خسارت میخوای
_ن خسارتت ارزونی خودت فقط درست رانندگی کن بعد سرمو به حالت
تاسف تکون دادمو رفتم
حالا کجا برم
برم اساژ یکم لباس مباس واسه خودم بخرم
جلو یه مانتو فروشی وایستاده بودم که یهو یه سگ ا کوتاه افتاد دنبالم حالا
منم از سگ میترسمممم من بدو سگه بدو
یه لحظه برگشتم ببینم سگه دنبالمه یا ن که خوردم تو دیوار و افتادم زمین این
سگه هم اومد بالا سرم
بغض کرده بودمو ل*ب*ا*مو جمو کرده بودم
یه سره جوون که صاحاب سگه بود اومد و سگرو برداشت منم با همون قیافه
بلند شدم و نگاهش کردم
عهه این چرا رفت تو هپروت
_آقا ، آقا ، آقاااا
سره:ها ، یعنی بله
_سگتو ادب کن
بد بایه قیافه تخس نگاش کردم
سره:خانوم نمیخورتت که
_کلا من از این جونورا خوشم نمیاد سره با حالت تمسخر گفت
سره:که خوشت نمیاد
_آره
یهو سگرو آورد سمتم که جیغ زدم
سره:کوچولو بگو میترسم دیگه
سره بیشعور اصلا بترسم به تو چ
راهمو کشیدم و رفتم
سره :اسمت چیه ؟
_هرچی
سره:به هرحال اسم من شایانه خوش حال شدم از آشناییت
خوشحال باش خوب چیکار کنم
داشتم میرفتم که چشمم به یه لباس ش خیلی خوشگچ افتاد
داشتم نگاش میکردم
خیلی خوشگچ بود من که هی مهمونی نمیرم چرا الکی ولمو خرج کنم ولی
آخر سر رفتم تو و روش کردم رنگ مشکی لباس با وست سفیدم تضاد
قشنگی یدا کرده بود لباس و خریدمو رفتم کافی شاپ تا یه چی بخورم
بستنی سفارش دادم
داشتم میخوردم که نگاهم به ساعت افتاد وای ساعت ۴ حتما تا الان امیرسام
رسیده سریو بلند شدمو رفتم خونه
اوه اوه ماشینشم که اینجاس یا خدا چه اخماش توهمه رفتم شت دیوار
وایسادم
امیرسام:این دختره کجا رفته اونم بدون اینکه به من بگه
سارینا : حالا تو چرا حرص میخوری سامییی جون یعنی این دختره باید
زندانی باشه
اوخیش اگه تو تو زندگیت یه حرف راست از اون دهنت بیرون اومده باشه اینه
ایییی باز این شیر مغرور دوباره غرید :
امیرسام:من که نگفتم حق نداره بیرون بره حداقچ میتونست بیاد اجازه بگیره .
این حداقلشه حداکبرش چ یه خو باهوش من با اون اخ مات نمیتونم
از ۱۰۰۰ کیلومتریت رد شم اونوقت تو میگی بیام باهات بحرفم خو والا ادم
میگرخه . تصمیم گرفتم خودمو نشون بدم وایی خدا اگه باره گران بودیمو رفتیم
وجدان : بری که بر نگردی بری که برنگردی
تو خفه بابا تو رو کم داشتم
_س..سلام
اوه اوه باید اشهدمو بخونم
امیرسام:تو کجا بودی هاااا؟؟
_اممم چیزه خوب رفتم بیرون دیگه
امیرسام:نه بابا من فک کردم رفتی گلاب بیاری
_عهههه عروس شدم س دوماد کووو؟؟
معلوم بود خندش گرفته ولی بروز نمیداد
والا من خودم با اون لحنی که گفتم باورم شد
امیرسام:سر قمبر منه
_میشه ادرسو دقیق تر بگین لطفا واقعا مشتاق دیدنشونم
دیگه با چشم غرش حرفی نزدم
امیرسام:نگفتی کجا بودی ؟
_رفتم خرید نمیبینی
امیرسام:چرا بدون اجازه رفتی ؟؟
دوست داشتم مگه صاحابمی
_خوب گفتم شما میرین بیرون من بمونم خونه چیکار کنم یهویی تصمیم
گرفتم برم یه ذره واسه دل خودم خرید کنم
انقدر با اه سوز گفتم که اگه سنگم بود اب شده بود
امیرسام:از این به بعد هر جا خواستی بری باید ازم اجازه بگیری
سارینا : سامی حالا تو چیکارش داری میبینی که بیپاره میگه واسه دله خودش
میخواسته خرید کنه
اومدم بگم بیپاره عمته که با غرش امیر سام حرف تو دهنم ماسید :
+هی کس حق نداره بدون اجازه من تو این خونه اب بخوره درزمن اینا هی
ربطی به تو نداره سارینا لطفا تو چیزایی که به تو مربوط نیست دخالت نکن
سارینا : ایشششش
ویششش . دختره عملی
امیرسام:میز و بپین از دفعه بد هم خواستی بری خبر بده
_باشه
میزو چیدمو رفتم طبقه بالا تا لبا سمو عوض کنم دا شتم از له ها میرفتم ایین
که دیدم امیرسام و سارینا دارن حرف میزنن
سارینا:واییی سامی باید یه تولد بگیری که چشم همه در بیاد
امیرسام:من حوصله این کارارو ندارم
سارینا :همه کارا بامن
همپین میگه همه کار با من آخه بنده خدا تو به چیزی دست بزنی ناخونات
میشکنه فقط جی این امیرسام بدبخت خالی میشه
امیرسام :حالا گیر نده سارینا یکاریش میکنیم
رفتم جلوتر و گفتم
_چیزی لازم ندارین
امیرسام :ن
سارینا: س فردا تولد سام خودت و آماده کن چون وظیفه ذیرایی بیشترش باتو
راستی یه لباس آبرومندانه بپوش که نگن چ خدمت کار دهاتی دارن
واقعا خونم داشت بجوش میومد این دختره با من سر لج داشت
من با کسی زیاد لج نمیکنم ولی وای به حال روزیکه لج کنم
_نترسید مبچ شما تیو نمیزنم تا دهاتی شم
وزخندی بهش زدمو رفتم تو اتاقم تا رفتم صدای جیغش درومد
سارینا:ساااااام چرا به این دختره چیزی نمیگی ، باید اخراجش کنی
امیرسام:من ازش چیزی ندیدم که بخوام اخراجش کنم
سارینا:مگه نمیبینی به من مگه دهاتی
امیرسام:تقصیر خودت بود حالاهم انقدر حرف نزن حوصلتو ندارم
وای دم امیرسام گرم دلم خونک شد روز تولد امیرسام بود قرار بود تولدش و تو
خونه بگیرن
چند ساعت دیگه مهمونا میومدن رفتم اتاقم تا حاضر شم همون لباس مشکیه
که اون روز خریده بودمو وشیدم
لباسه یه چاک تا رون ام داشت و خیلی تو چشم بود
یه لحظه شیمون شدمو خواستم عوض کنم ولی لباس دیگه ایم نداشتم
بد از آرایش چشم یه رژ جییییغ قرمز زدم کفشای اشنه بلندمو وشیدم و رفتم
از اتاق بیرون
الان کی باور میکنه من مستخدم اینجام ولی برای رو کم کنی هم شده باید این
تیپو میزدم
بالا له ها وایستاده بودم
دا شتم آروم آروم از له ها میومدم ایین سنگینی نگاه خیلیارو رو خودم حس
میکردم
به له آخر که رسیدم آروم سرمو بالا آوردم ، عهه این که همون سر سگ
دارست اسمش چی بود آهان شایان
شایان:سلام رنسس کوچولو
_کوچولو خودتی
من نمیدونم این چ علاقه یی به سربه سر گذاشتن من داره
از دور امیرسام و دیدم که داره میاد این سمت وا این چرا اینجوری چشاش برق
میزنه
اوووف تو اون کت و شلوار خیلی جذاب شده بود ، میخواستم برم به کارا
برسم که امیرسام اومد یشمون
تا خواستم حرف بزنم امیرسام گفت
امیرسام:دریا جان راحت باش
هاااان ! این چی میگه اسم منو اصلا از کجا میدونه
امیرسام با یه وزخند رو به شایان گفت
امیرسام:هو فکر نمیکردم بیای
شایان:دیگه از این فکرا نکن ، این خانومو معرفی نمیکنی
امیرسام:دریا جان دوست خانوادگی هستن
شایان :چه اسم زیبایی دریا
_مرسی لطف دارید
من تو شک بودم امیرسام داره چی میگه قاطی کردم دوست خانوادگی چیه
امیرسام :دریا جان یه لحظه میای
_ببخشید من اصلا متوجه نمیشم اینجا چه خبره
امیرسام :بدا برات توضیح میدم فقط الان به روی خودت نیار
_سارینا خا..
رید وسط حرفم : اونو ولش کن بسپر به من
_من دقیقا باید چیکار کنم
امیرسام:مبچ قبچ با شایان صحبت کن
نفسمو فوت کردم بیرون
_باشه
برگشتم یش شایان
شایان:با امیرسام خیلی صمیمی؟
_چطور!
شایان :زیاد باهاش صمیمی نشو اون با هی دختری نمیمونه
_امیرسامم برای من مبچ بقیه مرداست یکی مبچ تو
شایان:واقعا!
_آره،اون سگه بیریختت کو
شایان: رنسس کوچولو نمیشد بیارمش وگرنه میاوردمش
یهو دیدم سارینا داره میاد این سمت گفتم الان میاد آبرو ریزی میکنه
سارینا:دریا جان آقا شایان از خودتون ذیرایی کنید
من مطمئنم امیرسام جادوگره ، اینو جادو کرده
آهنگ گذاشته شد همه جفت
من مطمئنم امیرسام جادوگره ، اینو جادو کرده
آهنگ گذاشته شد همه جفت جفت میرفتن میر*ق*صیدن
شایان:افتخار میدید رنسس
میخواستم بگم ن که از دور دیدم امیرسام اشاره میکنه قبول کن من اصلا
نمیدونم چرا دارم حرفای اینو گوش میدم
دستمو گذاشتم تو دست شایان و همراهش رفتم وسط واقعا خیلی معذب بود
سرم ایین بود و تا حد امکان سعی میکردم فاصله بگیرم
شایان : سرتو بیار بالا ببینمت
سرمو آوردم بالا نفسای داغش میخورد تو صورتم مطمئن بودم لپام قرمز شده
شایان خندید منو یکم به خودش فشار داد
شایان : اینطوری خیلی خواستنی میشی
وای این چرا اینطوری میکنه من الان لبو میشم
من آدم رویی هستما ولی در همپین شرایطی نمیدونم چرا این ریختی
میشم،
چرا آهنگ تموم نمیشه
تا آهنگ تموم شد مردم و زنده شدم
میخواستم سریو برم صورتم و آب بزنم که کسی منو اینجوری نبینه که یهو
دیدم شایان دستمو گرفت
شایان : بهترین ر*ق*ص عمرم بود
در جوابش فقط تونستم یه لبخند کج و کوله بزنم دستمو ول کرد منم د بدو
رفتم تا صورتم و آب بزنم
یه ذره موندم تا حالم بیاد سرجاش بد برم رفتم ن ش ستم رو صندلی امیر سامو
سارینا داشتن میر*ق*صیدن
امیرسام قشنگ و مردونه میر*ق*صید سارینا هم تا جایی که میشد خودش و
مینداخت تو ب*غ*ل امیرسام
بیخیال اونا شدم و رفتم نشستم یه گوشه تا موقو شام .
سرو شام همه تک توک داشتن میرفتن شایان موقو رفتن کارتی گرفت سمتمو
گفت : خیلی دوست دارم بازم ببینمت منم با کمی مکس کارتو از دستش
گرفتم .
امیر سام و سارینا رو مبچ ن ش سته بودن سارینا چندش تا جایی که ممکن بود
چسبیده بود به امیرسام
رفتم جلو گفتم :
_ببخشید من باید با شما صحبت کنم
سارینا:ایشش برو مزاحم نشو
امیرسام :سارینا تو هم دیگه بلند شو برو
سارینا:یعنی تو داری رتم میکنی بیرون من میخوام امش اینجا بمونم
یعنی آدم به عمرم انقد سیریش ندیدم
امیرسام:سارینااا
وایییی من به جای این دختره قچ*ب*م با داد این وایستاد
سارینا بغض کرد و رفت با اینکه از این دختر بدم میاد ولی خیلی رفتار امیرسام
باهاش بده
یکی نیس بگه اصن تو اگه میخوایی هی سرش هوار بکشی چرا باهاشی
امیرسام:خوب میشنوم
_چ دلیلی داشت منو به عنوان دوست خانوادگی معرفی کنید در صورتی که
فقط من یه خدمتکارم اصن اون به کنار برای چی ازم خواستید من با آقا شایان
بر*ق*صم
امیرسام : ببین من برات تا اونجایی که لازمه توضیح میدم منتها تو حق
انتخاب نداری و مجبوری کاری که میگمو انجام بدی
_من مجبور نیستم
امیرسام : گوش میکنی یا ن
خیلی کنجکاو بودم بدونم جریان چیه واسه همین قبول کردم
_گوش میکنم
امیرسام :قبلا منو شایان دوتا دوست صمیمی بودیم تا اینکه یه دختر برای کار
اومد تو شرکتی که منو شایان باهم شریک بودیم برای استخدام
اسمش مهتاب بود چهره خیلی معصومی داشت گذشت و گذشت و هر روز
من با محبتاش بهش وابسته تر میشدم
همه چی خوب یش میرفت من ازش خواستگاری کردم اونم قبول کرد
روزایه خوبی بود تا موقعی که مهتاب رفتاراش به کچ تغییر کرد
یه روز تو شرکت بودم که مهتاب زنگ زد گفت میخواد باهام صحبت کنه ،هو
فکر میکنی چی گفت
منتظر نگاش کردم
امیرسام:گفت شایان و دوست داره گفت شایانم اونو دوست داره
شایانم ولش کرد شایان دوسش نداشت فقط واسه یه ش اونو میخواست و
ازش استفاده کرد
میدونی چرا ازتو خواستم باهاش بر*ق*صی چون شایان با هی دختری حتی
حرف نمیزنه
و بهش محچ نمیده و فقط از دخترایی استفاده میکنه که خودشون بهش ا بدن
و با بقیه که نمیخوان کاری نداره
من شایانو خیلی خوب میشناسم اون عقیدش اینه که چرا وقتی یه دختری
داره بهش ا میده بهش بی محلی کرد و دست رد به سینش زد
ولی با تو این طوری نیست اون خودش اومد طرفت در صورتی که اونقدری
مغرور ه ست که به دختری ا نده چون میدونه با یه ا شارش کلی دختر دورش
جمو میشن .
میخوام همون بلایی که سرمن آورد سرش بیارم البته با کمک تو
_من باید چیکار کنم
امیرسام :باید شایانو وابسته خودت کنی
_من برای امش بستمه دیگه نمیکشم میرم بخوابم
امیرسام:باشه خوب فکر کن رو حرفام
_باشه شب خوش
رفتم تو اتاقم لباسامو با تاپ و شلوار عوض کردم رفتم رو تخت خوابیدمو به
امش فکر کردم همه اتفاقاش غیر منتظره بود
خیلی تشنم بود ولی اصلا حسش نبود برم آب بخورم خلاصه انقد تو جام قچ
خوردم که تشنگی بهم فشار آورد و رفتم آب بخورم
آروم آروم از له ها رفتم ایین دریخپال و باز کردم همون توری چشم بسته
بطریرو برداشتم و یه سره خوردم
وایی آبه چرا این مزه یی بود چرا من سرم گیج میره تلو تلو میخوردم امیرسام:تو
این موقو ش اینجا چیکار میکنی
_امیییییر
امیرسام :هان!!
***امیرسام***
وا چرا این دختر اینجوری شده چرا تلو تلو میخوره
چشمم به بطری مشروب روی میز خورد
_تو این موقو ش اینجا چیکار میکنی
دریا:آب میخورمدیگه
امیرسام:آب!!!!
دریا:امیییییر
این چرا منو اینطوری صدا زد هه مهتابم همینجوری صدام میزد تو هنگ بودم
_هان!!!
یهو دیدم این دختره داره میاد سمتم
دریا :دولا شو
_ها
دریا:دولاشو دیگه امییر
دولا شدم دریا رفت رو کولم دستشو حلقه کرد دور گردنم اشم حلق کرد دور
شکمم
دریا:امیر برو دیگه چرا واستادی
_بیا ایین ببینم
دریا:گریه میکنما
_گریه کن چیکار کنم
یهو ل*ب*ا*شو غنپه کرد چشاش ر اشک شد خیلی بامزه شده بود تا دهنش
و باز کرد گریه کنه گفتم
_باشه باشه گریه نکن ، دختر تو چقدر بد مستی
دریا:برو حیوون
نمردمو حیوونم بهم گفتن دوست دارم بکوبونمش تو دیوار دختره خنگو فرق
مشربو با آب تشخیص نداده
د ستش تو موهام بود و موهامو هی میک شید رفتم سمت اتاقش تا بزارمش تو
اتاقش و در برم
در اتاقو با ا هچ دادم و رفتم تو دولا شدم تا بزارمش رو تخت حالا مگه ولم
میکرد یهو باهم افتادیم رو تخت اومدم سریو برم بیرون که دریا دستمو گرفت
دریا:تروخدا نرو
حالا چیکار کنم همینطور داشتم نگاش میکردم که چشاشو یه حالت قشنگی
کرد
دریا:من خیلی تنهام
یهو زد زیر گر یه مونده بودم چی کار کنم که خودشو رت کرد تو ب*غ*لم
دستمو نوازش گرانه گذاشتم رو کمرش
تویه گردنم نفس میکشید حالم یه طوری شده بود خواستم خودمو یکم بکشم
عق که خودشو بیشتر بهم چسبوند
سرشو آورد بالا فقط دوست داشتم به جنگچ توی چشماش نگاه کنم
چشماش خیلی قشنگ بود
_دریا بگیر بخواب
دریا:یعنی توهم میخوای بری میخوای تنهام بزاری مبچ مامان بابام
من از هم دخترا بدم م یاد من ن با ید برای هی دختری دل بسوزونم هیچ
کدومشون ارزش ندارن همشون مبچ همن دیگه
نخواستم بیش تر این اونجا بمونم برای همین بلند شدم رفتم
***دریا***
وای خدا چرا من انقدر سرم درد میکنه سابقه نداشته اینطوری سر درد بگیرم
یاد حرفای دی ش امیر سام افتادم تصمیم گرفتم بهش کمک کنم ولی شایان
چ آدم نامردیه مبلا امیرسام رفیق صمیمیش بود
لباسم و عوض کردم تا برم صبحانرو واسه امیرسام آماده کنم داشتم میزو
میپیدم که امیرسام با چشمایی که کاملا اثر بی خوابی توش معلوم بود اومد
آشپزخونه
_سلام صبح بخیر
خمیازه کشیدو سرشو تکون داد داشت صبحانه میخورد که گفت
امیرسام:حالت خوبه
گنگ سرمو تکون دادم
_راستش رو حرفتون فکر کردم
یه تایه ابروشو انداخت بالا و منتظر نگام کرد
_بهتون کمک
لبخندی اومد رو ل*ب*ش وای خدا چ قشنگه لبخندش
امیرسام:باید شایان و وابسته خودت کنی
_آخه چجوری
امیرسام:خودت باشی کافیه
سرمو تکون دادم اونم صبحانشو خورد منم میزو جمو کردم ساعت ۱بودو
هیپکسم تو خونه نبود
تصمیم گرفتم برم این اطراف یکم دور بزنم داشتم برای خودم قدم میزدم که
دیدم این سره شایان داره از یه ساختمون میاد بیرون
خدایا دمت گرما خودت موقعیت و جور میکنی جوری که ببینتم از کنارش رد
شدم
شایان:خانوم خودتو به ندیدن نزن
برگشتم سمتش
_عهه سلام
شایان :سلام دریا خانوم خوبین
_بله مرسی
شایان:جایی میرید برسونمتون
_ن حوصلم سر رفته بود گفتم بیام یه دور بزنم
شایان:افتخار میدین امروز برای ناهار منو همراهی کنی
_آخه چیزه
شایان :آخه و اما نداریم
_باش س روشن کن بریم
خندید و گفت: بریم
شایان :برم کدوم رستوران
_یه چی بگم البته ممکنه خوشت نیاد
شایان:حالا تو بگو
_بریم فلافچ بخوریم
شایان:میدونستی اصلا شبیه دخترای دیگه نیستی
یه ابرومو بالا انداختم
_منظور
شایا دستاشو آورد بالا
شایان:هیپی ببخشید
با شایان رفتیم یه فلافلیو با کلی شوخیو خنده خوردیم
_من دیگه باید برم روز خیلی خوبی بود مرسی
شایان:باشه کجا میری برسونمت
مونده بودم چی بگم
_من مهمون آقای تهرانی)امیرسام( هستم فعلا چون تازه از کیش اومدم
شایان:آها باشه میرسونمت
از ما شین یاده شدم دا شتم از شی شه ما شین با شایان خداحافظی میکردم که
امیرسام اومد
چ ماشین خوشگلی داره کوفتش بشه امیرسام بدون اینکه به روی خودش بیاره
رفت بالا منم بد از اون رفتم
_سلام
امیرسام:نه خوشم اومد همون از روز اول کارو شروع کردی
اخمام رفت توهم من باید به کدوم ساز این بر*ق*صم
_میزو بپینم براتون
امیرسام:نه بیرون خوردم، به شایان چی گفتی راج جایی که زندگی میکنی
_گفتم که تازه از کیش اومدم به این خاطر فعلا خونه شما زندگی میکنم
امیرسام:خوبه، امروز غروب حاضر باش بریم خرید
_خرید چی
امیرسام:مانتو اینجور چیزا
_خیلی ممنون من خودم لباس دارم
امیرسام:اینم جزئی از کارته
چیزی نگفتم و رفتم اتاقم خوابم میومد گرفتم خوابیدم
با صدای داد یکی از خواب پریدم
امیرسام بدون اینکه در بزنه اومد تو منم گیجه گیج داشتم اونو نگاه میکردم
امیرسام :مگه من نگفتم حاضر باش ،از ق سط منو معتچ کردی )بعد صدا شو
برد بالا( آره ؟؟
یا خدا این چرا اینطوری میکنه مگه ساعت چنده به ساعت نگاه کردم خاک بر
سرم ساعت ۹
امیرسام :من ۳ساعته منتظر تو ام
_ببخشید ، نمیدونم چرا انقد خوابیدم
رفت بیرونو در اتاقم کوبید حالا چرا انقد عصبی شده دیوار کوتاه تر از من یدا
نکرده سرمن داد میکشه
دیگه از احترام محترام خبری نیس منم میشم مبچ خودش درسته که خدمتکارم
ولی بردش که نیستم
رفتم ایین رو کانا ه نشسته بود
_چیزی میخوری
امیرسام:اگه به خودت زحمت بدی آره
میزو براش چیدمو غذای ظهرو گذاشتم تا بخوره
امیرسام:توهم بشین بخور
منم رو رو رفتم یه بشقاب گذاشتمو نشستم
امیرسام :ببین ما یه اکیپیم که هر نج شنبه میریم بیرون فردا میخوایم بریم
اس سواری توهم باید بیای چون این اکیو رفیقای خیلی وقت یشمه شایانم
هست س توهم باید بیای
فکر نمیکنم اس سواری بلد باشی اینم یه مشکله
_بلدم
امیرسام یه ابروشو انداخت بالا
امیرسام :واقعا
هو دو سال توی خانواده ولدار زندگی کردن همپین خوبیایی هم داره دیگه
_آره
امیرسام دیگه چیزی نگفت داشت از سر سفره بلند میشد
امیرسام :راستی من اونجا امیرسامم تو امم اومم اسمت چی بود؟؟
_دریا
مطمئنم یاد شه ولی اینجوری گفت که مبلا تو برای من مهم نی ستی که ا سمت
یادم باشه
امیرسام:با هم دیگه راحت صحبت میکنیم اوکی؟؟ )با کمی مکس( دریا
وایی چ اسممو قشنگ گفت
_باش
امیرسام :گوشیتو بزار رو زنگ که خواب نمونی اون لباسایی هم که گذاشتم رو
مبچ بپوش، ساعت ۹بیدار باش
اه باشه بابا چقدر عمرو نهی میکنه
صبح با صدای زنگ از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتمو شستم و اومدم
بیرون
در جعبه یی که امیرسام دیروز داده بود بهمو باز کردم یه مانتو شلوار توسی
مشکی اسپرت با کتونی وشیدمش تو تن قشنگ تر شد
یه ساعت دا شتم اونم ب ستم یه رژ و رژگونه زدم با ریمچ کارم تموم شد سریو
برم تا این شیره نعره نکشیده
_سلام صبح بخیر
امیرسام :سلام،چ سلیقه ایی دارما
_من هرچی بپوشم بهم میاد
امیرسام:ههههه شاید
رفتیم از در بیرون سوار ما شینش شدیم ضبط و رو شن کرد آهنگ ا شوان و
گذاشت تا موقو رسیدن بینمون سکوت بود نه اون سکوتو میشکست نه من
چندتا ما شین مدل بالا اونجا ارک بود رفتیم یش بقیه دو ستای امیرسام ژاله و
امیر باهم نامزد بودن و نازنینو محمدم باهم زنو شوهر سحرو سعیدم باهم
خواهر برادر بودن اونم که شایان خودمونه
رفتیم جلو به همه سلام کردیم
امیرسام:دریا از دوستای خواندگی ماست بد از اظهار خوشبختی رفتیم تا سوار
اس بشیم
هرچیو بلد نباشم اس سواریو خوب بلدم
امیرسام:دریا هر کدوم از اسبایی که دوست داریو بردار
رفتم سمت یه اس اصیچ و دست کشیدم
امیرسام :انتخاب خوبیه
اس من سفید بود اس امیرسام مشکیو مال شایا قهوه یی داشتم آروم آروم
میرفتم که متوجه بح امیرسام و شایان شدم
امیرسام:هو اون موقعرو یادت رفت همش ازت میبردم
شایان:یه دفعه بردی همپین خوشحال نباش وگرنه اس سواری من از تو بهتره
ریدم وسط حرفشون
_عمرا اس سواری هیپکدومت به ای من نمیرسه
امیرسام:حرفای خنده دار میزنی دریا
شایان:اصلا بیاین شرط بندی کنیم هرکی برد هرچی از طرف مقابچ خوا ست
باید انجام بده
_قبوله
امیرسامم وزخندی زد و گفت
_باشه
۳...2... ژاله : ۱
هر سه تامون داشتیم کنار هم با سرعت زیاد میرفتیم خدایی اس سواریشون
خیلی خوب بود
دوتا دور دیگه مونده بو معلوم بود که شایان داره همه تلاششو میکنه ولی
امیرسام خیلی ریلکس بود
شایان یکم از من جلوتر بود دوره آخر بود که یه دفو امیرسام از منو شایان
افتاد جلو این عج جلبیه ها اسبشو خسته نکرد تا دور آخر سریو بره
بپه ها برای امیرسام د ست میزدنو جیغ میک شیدن یعنی حالا هرچی امیرسام
میگه باید منو شایان گوش کنیم
تقربیا نزدیک خط ایان بودیم که شایان اسبشو کوبوند به اس امیرسام اسب
امیرسام تعادلش و از دست داد سرعتش اومد پایین
شایان برد خیلی نامردی کرد یعنی چی میتونه از ما بخواد
از اسبا ریدیم ایین من نمیتونستم بخاطر نامردیش اعتراض کنم چون همه
نق شه های امیر سام نقش بر آب می شد ولی اخمام تو هم بود امیر سامم چیزی
نگفت فقط وزخند زد
شایان: بریم یه چایی بخوریم تا من شَرتَمو بگم
من بی حرف همراهش رفتم امیر سام ساکت بود منم به بخار چایی تو د ستام
نگاه میکردم
شایان:میدونستی مهتاب برگشته
امیرسام یه لحظه شوکه شد ولی بد گفت
امیرسام:چیز مهمی برام نیست که بخوام بدونم
شایان:واقعا
من داشتم به مکالمه بین اونا گوش میدادم
شایان:هفته بد تولدشه هو منم دعوت کرده میتونم دوتا همراهم با خودم ببرم
یهو صدای امیرسام درومد
امیرسام:تو چی میگی شایان تو میخوای منو زجر بدی یا مهتابو ، مهتاب اصلا
برام مهم نیست ولی من مگه با تو چیکار کردم
تو میدونی من به اون تولد بیام زجر میک شم مهتابم ح سوده تحمچ نداره ببینه
دختری غیر از خودش با ما خوبه
شایان :اومممم ولی به نظر من تولد خوبی میشه
امیرسام یکم به فکر رفت و بعد گفت
امیرسام :باشه میایم
منم داشتم مبچ خنگا هاجو واج اینارو نگاه میکردم
امیرسام: دریا بلند شو بریم
خدافظی کوتاهی کردیم و رفتیم
تو کچ راه امیرسام توفکر بود داشتم میرفتم بالا که امیرسام گفت
امیرسام: بیا ایین کارت دارم
سری تکون دادمو رفتم بالا تا لباسامو عوض کنم یه لباس آستین بلند زرشکی
با شلوار م شکی و شیدم یه رو سری کوچولو م شکی هم حالت د ستمال سر
بستم
رفتم رو کانا ه ن ش ستم تا امیرسام بیاد از له ها اومد ایین و رو کانا ه روبه رو
من نشست
امیرسام:ببین نقشه عوض شد اونجور که من فهمیدم شایان همپین به تو بی
میچ نیست ولی از این به بد تو باید به عنوان دوست دختر من باشی و به عنوان
دوست دختر من باید تو جشن شرکت کنی
هاج و واج مونده بودم
_چرا فک میکنید من قبول میکنم
امیرسام: الان که قبول کردی باید تا تهش بری ، س فردا جشنه فردا باهم
میریم تا یه لباس خوب بخریم تا روم بشه بگم تو دوست دخترمی
پسره رو بزنمش با دیوار یکی بشه ها میگه من در حدش نیستم بی تربیت
_افتخار همراهی من نصی هرکسی نمیشه از این موقعیت خوب استفاده
کنید
باید ی چی میگفتم وگرنه میترکیدم
رفتم آشپزخونه تا یه چیزی برای شام درست کنم
مواد کتلت و آماده کردم داشتم کتلتارو سرخ میکردم
امیرسام :چی درست میکنی
ریدم هواو کتلت از دستم ول شد تو ماهیتابه روغن اشید رو دستم
_آیییی مامااااااان دستممم
دوییدم رفتم تا دستمو بشورم هول شده بودم داشتم دور تا دور آشپزخونه
میپرخیدم که احساس کردم رفتم تو دیوار سرمو بالا آوردم
اوا این که امیرسامه کلا یادم رفته بود کجام و دستم سوخته داشتم تو چشاش
غرق میشدم که دوباره سوزش دستمو احساس کردم تو صورت امیرسام جیغ
زدم
_دستتتتم میسوزههههههه
اون بیپاره هم هول شد منو با خودش کشید و دستمو برد زیر شیر آب یه نفس
کشیدم
_آخیششش
امیرسام:این بوی چیه
_غذااااااااام
رفتم غذارو بگیرم بزارم تو سینک که باز
دستم سوخت داشتم تو آشپزخونه بپر بپر میکردم که امیرسام اومد غذارو
گذاشت تو سینک .
صبح که بلند شدم بعد از این که لباسم و عوض کردم رفتم ایین تا برای اینا
صبحانه آماده کنم داشتم مربارو میذاشتم روی میز که دیدم این دختره داره
میاد موندم آقا شیره از چیه این عملی خوشش اومده
سارینا:سریو میزو بپین برو
من محچ ندادمو از قست لفت دادم که امیرسامم اومد
_سلام صبح بخیر
امیرسام:صبح بخیر ، برام قهوه بریز
_باش
سارینا :فردا میخوام برم تولد دوس سر نگار
امیرسام:خوش بگذره
سارینا:وا سااااامی یعنی چی خوش بگذره تو هم باید بیای ، تو که میدونی جو
اونجا چجوریه
امیرسام:به نظر من باید خانومارو آزاد گذاشت
این چ روشن فکره هاااا
امیرسام حقوق این ماهمو جلو جلو داده بود بعد از این که رفتن تصمیم گرفتم
برم بیرون
وکیدم تو خونه ، خونه و که دیروز تازه تمیز کرده بودم غذارو هم میذارم میرم
دیگه
رفتم آماده شم نو ترین مانتوم که یه مانتو م شکی بود با شال و شلوار زرشکی
وشیدم
موهامو یه طرفه بافتم
داشتم آروم آروم تو خیابون میرفتم که یهو یه ماشین با سرعت اومد تو شک
بودمو نمیتونستم تکون بخورم
تا سره بزنه رو ترمز ماشین آروم به من خورد چون تو شک بودم افتادم زمین
سره:خانوم، خانوم
بلند شدم
_خانوم و کوفت خانومو زهر مار مگه داری کورس میدی انقدر تند میای
سره که از رفتار من یکم شوکه شده بود گفت
سره:آخه شما وسط خیابون بودید
_بله بله؟؟ تو زدی به من تازه یه چیزیم طل کاری
سره:حالا میگی چیکار کنم لابد خسارت میخوای
_ن خسارتت ارزونی خودت فقط درست رانندگی کن بعد سرمو به حالت
تاسف تکون دادمو رفتم
حالا کجا برم
برم اساژ یکم لباس مباس واسه خودم بخرم
جلو یه مانتو فروشی وایستاده بودم که یهو یه سگ ا کوتاه افتاد دنبالم حالا
منم از سگ میترسمممم من بدو سگه بدو
یه لحظه برگشتم ببینم سگه دنبالمه یا ن که خوردم تو دیوار و افتادم زمین این
سگه هم اومد بالا سرم
بغض کرده بودمو ل*ب*ا*مو جمو کرده بودم
یه سره جوون که صاحاب سگه بود اومد و سگرو برداشت منم با همون قیافه
بلند شدم و نگاهش کردم
عهه این چرا رفت تو هپروت
_آقا ، آقا ، آقاااا
سره:ها ، یعنی بله
_سگتو ادب کن
بد بایه قیافه تخس نگاش کردم
سره:خانوم نمیخورتت که
_کلا من از این جونورا خوشم نمیاد سره با حالت تمسخر گفت
سره:که خوشت نمیاد
_آره
یهو سگرو آورد سمتم که جیغ زدم
سره:کوچولو بگو میترسم دیگه
سره بیشعور اصلا بترسم به تو چ
راهمو کشیدم و رفتم
سره :اسمت چیه ؟
_هرچی
سره:به هرحال اسم من شایانه خوش حال شدم از آشناییت
خوشحال باش خوب چیکار کنم
داشتم میرفتم که چشمم به یه لباس ش خیلی خوشگچ افتاد
داشتم نگاش میکردم
خیلی خوشگچ بود من که هی مهمونی نمیرم چرا الکی ولمو خرج کنم ولی
آخر سر رفتم تو و روش کردم رنگ مشکی لباس با وست سفیدم تضاد
قشنگی یدا کرده بود لباس و خریدمو رفتم کافی شاپ تا یه چی بخورم
بستنی سفارش دادم
داشتم میخوردم که نگاهم به ساعت افتاد وای ساعت ۴ حتما تا الان امیرسام
رسیده سریو بلند شدمو رفتم خونه
اوه اوه ماشینشم که اینجاس یا خدا چه اخماش توهمه رفتم شت دیوار
وایسادم
امیرسام:این دختره کجا رفته اونم بدون اینکه به من بگه
سارینا : حالا تو چرا حرص میخوری سامییی جون یعنی این دختره باید
زندانی باشه
اوخیش اگه تو تو زندگیت یه حرف راست از اون دهنت بیرون اومده باشه اینه
ایییی باز این شیر مغرور دوباره غرید :
امیرسام:من که نگفتم حق نداره بیرون بره حداقچ میتونست بیاد اجازه بگیره .
این حداقلشه حداکبرش چ یه خو باهوش من با اون اخ مات نمیتونم
از ۱۰۰۰ کیلومتریت رد شم اونوقت تو میگی بیام باهات بحرفم خو والا ادم
میگرخه . تصمیم گرفتم خودمو نشون بدم وایی خدا اگه باره گران بودیمو رفتیم
وجدان : بری که بر نگردی بری که برنگردی
تو خفه بابا تو رو کم داشتم
_س..سلام
اوه اوه باید اشهدمو بخونم
امیرسام:تو کجا بودی هاااا؟؟
_اممم چیزه خوب رفتم بیرون دیگه
امیرسام:نه بابا من فک کردم رفتی گلاب بیاری
_عهههه عروس شدم س دوماد کووو؟؟
معلوم بود خندش گرفته ولی بروز نمیداد
والا من خودم با اون لحنی که گفتم باورم شد
امیرسام:سر قمبر منه
_میشه ادرسو دقیق تر بگین لطفا واقعا مشتاق دیدنشونم
دیگه با چشم غرش حرفی نزدم
امیرسام:نگفتی کجا بودی ؟
_رفتم خرید نمیبینی
امیرسام:چرا بدون اجازه رفتی ؟؟
دوست داشتم مگه صاحابمی
_خوب گفتم شما میرین بیرون من بمونم خونه چیکار کنم یهویی تصمیم
گرفتم برم یه ذره واسه دل خودم خرید کنم
انقدر با اه سوز گفتم که اگه سنگم بود اب شده بود
امیرسام:از این به بعد هر جا خواستی بری باید ازم اجازه بگیری
سارینا : سامی حالا تو چیکارش داری میبینی که بیپاره میگه واسه دله خودش
میخواسته خرید کنه
اومدم بگم بیپاره عمته که با غرش امیر سام حرف تو دهنم ماسید :
+هی کس حق نداره بدون اجازه من تو این خونه اب بخوره درزمن اینا هی
ربطی به تو نداره سارینا لطفا تو چیزایی که به تو مربوط نیست دخالت نکن
سارینا : ایشششش
ویششش . دختره عملی
امیرسام:میز و بپین از دفعه بد هم خواستی بری خبر بده
_باشه
میزو چیدمو رفتم طبقه بالا تا لبا سمو عوض کنم دا شتم از له ها میرفتم ایین
که دیدم امیرسام و سارینا دارن حرف میزنن
سارینا:واییی سامی باید یه تولد بگیری که چشم همه در بیاد
امیرسام:من حوصله این کارارو ندارم
سارینا :همه کارا بامن
همپین میگه همه کار با من آخه بنده خدا تو به چیزی دست بزنی ناخونات
میشکنه فقط جی این امیرسام بدبخت خالی میشه
امیرسام :حالا گیر نده سارینا یکاریش میکنیم
رفتم جلوتر و گفتم
_چیزی لازم ندارین
امیرسام :ن
سارینا: س فردا تولد سام خودت و آماده کن چون وظیفه ذیرایی بیشترش باتو
راستی یه لباس آبرومندانه بپوش که نگن چ خدمت کار دهاتی دارن
واقعا خونم داشت بجوش میومد این دختره با من سر لج داشت
من با کسی زیاد لج نمیکنم ولی وای به حال روزیکه لج کنم
_نترسید مبچ شما تیو نمیزنم تا دهاتی شم
وزخندی بهش زدمو رفتم تو اتاقم تا رفتم صدای جیغش درومد
سارینا:ساااااام چرا به این دختره چیزی نمیگی ، باید اخراجش کنی
امیرسام:من ازش چیزی ندیدم که بخوام اخراجش کنم
سارینا:مگه نمیبینی به من مگه دهاتی
امیرسام:تقصیر خودت بود حالاهم انقدر حرف نزن حوصلتو ندارم
وای دم امیرسام گرم دلم خونک شد روز تولد امیرسام بود قرار بود تولدش و تو
خونه بگیرن
چند ساعت دیگه مهمونا میومدن رفتم اتاقم تا حاضر شم همون لباس مشکیه
که اون روز خریده بودمو وشیدم
لباسه یه چاک تا رون ام داشت و خیلی تو چشم بود
یه لحظه شیمون شدمو خواستم عوض کنم ولی لباس دیگه ایم نداشتم
بد از آرایش چشم یه رژ جییییغ قرمز زدم کفشای اشنه بلندمو وشیدم و رفتم
از اتاق بیرون
الان کی باور میکنه من مستخدم اینجام ولی برای رو کم کنی هم شده باید این
تیپو میزدم
بالا له ها وایستاده بودم
دا شتم آروم آروم از له ها میومدم ایین سنگینی نگاه خیلیارو رو خودم حس
میکردم
به له آخر که رسیدم آروم سرمو بالا آوردم ، عهه این که همون سر سگ
دارست اسمش چی بود آهان شایان
شایان:سلام رنسس کوچولو
_کوچولو خودتی
من نمیدونم این چ علاقه یی به سربه سر گذاشتن من داره
از دور امیرسام و دیدم که داره میاد این سمت وا این چرا اینجوری چشاش برق
میزنه
اوووف تو اون کت و شلوار خیلی جذاب شده بود ، میخواستم برم به کارا
برسم که امیرسام اومد یشمون
تا خواستم حرف بزنم امیرسام گفت
امیرسام:دریا جان راحت باش
هاااان ! این چی میگه اسم منو اصلا از کجا میدونه
امیرسام با یه وزخند رو به شایان گفت
امیرسام:هو فکر نمیکردم بیای
شایان:دیگه از این فکرا نکن ، این خانومو معرفی نمیکنی
امیرسام:دریا جان دوست خانوادگی هستن
شایان :چه اسم زیبایی دریا
_مرسی لطف دارید
من تو شک بودم امیرسام داره چی میگه قاطی کردم دوست خانوادگی چیه
امیرسام :دریا جان یه لحظه میای
_ببخشید من اصلا متوجه نمیشم اینجا چه خبره
امیرسام :بدا برات توضیح میدم فقط الان به روی خودت نیار
_سارینا خا..
رید وسط حرفم : اونو ولش کن بسپر به من
_من دقیقا باید چیکار کنم
امیرسام:مبچ قبچ با شایان صحبت کن
نفسمو فوت کردم بیرون
_باشه
برگشتم یش شایان
شایان:با امیرسام خیلی صمیمی؟
_چطور!
شایان :زیاد باهاش صمیمی نشو اون با هی دختری نمیمونه
_امیرسامم برای من مبچ بقیه مرداست یکی مبچ تو
شایان:واقعا!
_آره،اون سگه بیریختت کو
شایان: رنسس کوچولو نمیشد بیارمش وگرنه میاوردمش
یهو دیدم سارینا داره میاد این سمت گفتم الان میاد آبرو ریزی میکنه
سارینا:دریا جان آقا شایان از خودتون ذیرایی کنید
من مطمئنم امیرسام جادوگره ، اینو جادو کرده
آهنگ گذاشته شد همه جفت
من مطمئنم امیرسام جادوگره ، اینو جادو کرده
آهنگ گذاشته شد همه جفت جفت میرفتن میر*ق*صیدن
شایان:افتخار میدید رنسس
میخواستم بگم ن که از دور دیدم امیرسام اشاره میکنه قبول کن من اصلا
نمیدونم چرا دارم حرفای اینو گوش میدم
دستمو گذاشتم تو دست شایان و همراهش رفتم وسط واقعا خیلی معذب بود
سرم ایین بود و تا حد امکان سعی میکردم فاصله بگیرم
شایان : سرتو بیار بالا ببینمت
سرمو آوردم بالا نفسای داغش میخورد تو صورتم مطمئن بودم لپام قرمز شده
شایان خندید منو یکم به خودش فشار داد
شایان : اینطوری خیلی خواستنی میشی
وای این چرا اینطوری میکنه من الان لبو میشم
من آدم رویی هستما ولی در همپین شرایطی نمیدونم چرا این ریختی
میشم،
چرا آهنگ تموم نمیشه
تا آهنگ تموم شد مردم و زنده شدم
میخواستم سریو برم صورتم و آب بزنم که کسی منو اینجوری نبینه که یهو
دیدم شایان دستمو گرفت
شایان : بهترین ر*ق*ص عمرم بود
در جوابش فقط تونستم یه لبخند کج و کوله بزنم دستمو ول کرد منم د بدو
رفتم تا صورتم و آب بزنم
یه ذره موندم تا حالم بیاد سرجاش بد برم رفتم ن ش ستم رو صندلی امیر سامو
سارینا داشتن میر*ق*صیدن
امیرسام قشنگ و مردونه میر*ق*صید سارینا هم تا جایی که میشد خودش و
مینداخت تو ب*غ*ل امیرسام
بیخیال اونا شدم و رفتم نشستم یه گوشه تا موقو شام .
سرو شام همه تک توک داشتن میرفتن شایان موقو رفتن کارتی گرفت سمتمو
گفت : خیلی دوست دارم بازم ببینمت منم با کمی مکس کارتو از دستش
گرفتم .
امیر سام و سارینا رو مبچ ن ش سته بودن سارینا چندش تا جایی که ممکن بود
چسبیده بود به امیرسام
رفتم جلو گفتم :
_ببخشید من باید با شما صحبت کنم
سارینا:ایشش برو مزاحم نشو
امیرسام :سارینا تو هم دیگه بلند شو برو
سارینا:یعنی تو داری رتم میکنی بیرون من میخوام امش اینجا بمونم
یعنی آدم به عمرم انقد سیریش ندیدم
امیرسام:سارینااا
وایییی من به جای این دختره قچ*ب*م با داد این وایستاد
سارینا بغض کرد و رفت با اینکه از این دختر بدم میاد ولی خیلی رفتار امیرسام
باهاش بده
یکی نیس بگه اصن تو اگه میخوایی هی سرش هوار بکشی چرا باهاشی
امیرسام:خوب میشنوم
_چ دلیلی داشت منو به عنوان دوست خانوادگی معرفی کنید در صورتی که
فقط من یه خدمتکارم اصن اون به کنار برای چی ازم خواستید من با آقا شایان
بر*ق*صم
امیرسام : ببین من برات تا اونجایی که لازمه توضیح میدم منتها تو حق
انتخاب نداری و مجبوری کاری که میگمو انجام بدی
_من مجبور نیستم
امیرسام : گوش میکنی یا ن
خیلی کنجکاو بودم بدونم جریان چیه واسه همین قبول کردم
_گوش میکنم
امیرسام :قبلا منو شایان دوتا دوست صمیمی بودیم تا اینکه یه دختر برای کار
اومد تو شرکتی که منو شایان باهم شریک بودیم برای استخدام
اسمش مهتاب بود چهره خیلی معصومی داشت گذشت و گذشت و هر روز
من با محبتاش بهش وابسته تر میشدم
همه چی خوب یش میرفت من ازش خواستگاری کردم اونم قبول کرد
روزایه خوبی بود تا موقعی که مهتاب رفتاراش به کچ تغییر کرد
یه روز تو شرکت بودم که مهتاب زنگ زد گفت میخواد باهام صحبت کنه ،هو
فکر میکنی چی گفت
منتظر نگاش کردم
امیرسام:گفت شایان و دوست داره گفت شایانم اونو دوست داره
شایانم ولش کرد شایان دوسش نداشت فقط واسه یه ش اونو میخواست و
ازش استفاده کرد
میدونی چرا ازتو خواستم باهاش بر*ق*صی چون شایان با هی دختری حتی
حرف نمیزنه
و بهش محچ نمیده و فقط از دخترایی استفاده میکنه که خودشون بهش ا بدن
و با بقیه که نمیخوان کاری نداره
من شایانو خیلی خوب میشناسم اون عقیدش اینه که چرا وقتی یه دختری
داره بهش ا میده بهش بی محلی کرد و دست رد به سینش زد
ولی با تو این طوری نیست اون خودش اومد طرفت در صورتی که اونقدری
مغرور ه ست که به دختری ا نده چون میدونه با یه ا شارش کلی دختر دورش
جمو میشن .
میخوام همون بلایی که سرمن آورد سرش بیارم البته با کمک تو
_من باید چیکار کنم
امیرسام :باید شایانو وابسته خودت کنی
_من برای امش بستمه دیگه نمیکشم میرم بخوابم
امیرسام:باشه خوب فکر کن رو حرفام
_باشه شب خوش
رفتم تو اتاقم لباسامو با تاپ و شلوار عوض کردم رفتم رو تخت خوابیدمو به
امش فکر کردم همه اتفاقاش غیر منتظره بود
خیلی تشنم بود ولی اصلا حسش نبود برم آب بخورم خلاصه انقد تو جام قچ
خوردم که تشنگی بهم فشار آورد و رفتم آب بخورم
آروم آروم از له ها رفتم ایین دریخپال و باز کردم همون توری چشم بسته
بطریرو برداشتم و یه سره خوردم
وایی آبه چرا این مزه یی بود چرا من سرم گیج میره تلو تلو میخوردم امیرسام:تو
این موقو ش اینجا چیکار میکنی
_امیییییر
امیرسام :هان!!
***امیرسام***
وا چرا این دختر اینجوری شده چرا تلو تلو میخوره
چشمم به بطری مشروب روی میز خورد
_تو این موقو ش اینجا چیکار میکنی
دریا:آب میخورمدیگه
امیرسام:آب!!!!
دریا:امیییییر
این چرا منو اینطوری صدا زد هه مهتابم همینجوری صدام میزد تو هنگ بودم
_هان!!!
یهو دیدم این دختره داره میاد سمتم
دریا :دولا شو
_ها
دریا:دولاشو دیگه امییر
دولا شدم دریا رفت رو کولم دستشو حلقه کرد دور گردنم اشم حلق کرد دور
شکمم
دریا:امیر برو دیگه چرا واستادی
_بیا ایین ببینم
دریا:گریه میکنما
_گریه کن چیکار کنم
یهو ل*ب*ا*شو غنپه کرد چشاش ر اشک شد خیلی بامزه شده بود تا دهنش
و باز کرد گریه کنه گفتم
_باشه باشه گریه نکن ، دختر تو چقدر بد مستی
دریا:برو حیوون
نمردمو حیوونم بهم گفتن دوست دارم بکوبونمش تو دیوار دختره خنگو فرق
مشربو با آب تشخیص نداده
د ستش تو موهام بود و موهامو هی میک شید رفتم سمت اتاقش تا بزارمش تو
اتاقش و در برم
در اتاقو با ا هچ دادم و رفتم تو دولا شدم تا بزارمش رو تخت حالا مگه ولم
میکرد یهو باهم افتادیم رو تخت اومدم سریو برم بیرون که دریا دستمو گرفت
دریا:تروخدا نرو
حالا چیکار کنم همینطور داشتم نگاش میکردم که چشاشو یه حالت قشنگی
کرد
دریا:من خیلی تنهام
یهو زد زیر گر یه مونده بودم چی کار کنم که خودشو رت کرد تو ب*غ*لم
دستمو نوازش گرانه گذاشتم رو کمرش
تویه گردنم نفس میکشید حالم یه طوری شده بود خواستم خودمو یکم بکشم
عق که خودشو بیشتر بهم چسبوند
سرشو آورد بالا فقط دوست داشتم به جنگچ توی چشماش نگاه کنم
چشماش خیلی قشنگ بود
_دریا بگیر بخواب
دریا:یعنی توهم میخوای بری میخوای تنهام بزاری مبچ مامان بابام
من از هم دخترا بدم م یاد من ن با ید برای هی دختری دل بسوزونم هیچ
کدومشون ارزش ندارن همشون مبچ همن دیگه
نخواستم بیش تر این اونجا بمونم برای همین بلند شدم رفتم
***دریا***
وای خدا چرا من انقدر سرم درد میکنه سابقه نداشته اینطوری سر درد بگیرم
یاد حرفای دی ش امیر سام افتادم تصمیم گرفتم بهش کمک کنم ولی شایان
چ آدم نامردیه مبلا امیرسام رفیق صمیمیش بود
لباسم و عوض کردم تا برم صبحانرو واسه امیرسام آماده کنم داشتم میزو
میپیدم که امیرسام با چشمایی که کاملا اثر بی خوابی توش معلوم بود اومد
آشپزخونه
_سلام صبح بخیر
خمیازه کشیدو سرشو تکون داد داشت صبحانه میخورد که گفت
امیرسام:حالت خوبه
گنگ سرمو تکون دادم
_راستش رو حرفتون فکر کردم
یه تایه ابروشو انداخت بالا و منتظر نگام کرد
_بهتون کمک
لبخندی اومد رو ل*ب*ش وای خدا چ قشنگه لبخندش
امیرسام:باید شایان و وابسته خودت کنی
_آخه چجوری
امیرسام:خودت باشی کافیه
سرمو تکون دادم اونم صبحانشو خورد منم میزو جمو کردم ساعت ۱بودو
هیپکسم تو خونه نبود
تصمیم گرفتم برم این اطراف یکم دور بزنم داشتم برای خودم قدم میزدم که
دیدم این سره شایان داره از یه ساختمون میاد بیرون
خدایا دمت گرما خودت موقعیت و جور میکنی جوری که ببینتم از کنارش رد
شدم
شایان:خانوم خودتو به ندیدن نزن
برگشتم سمتش
_عهه سلام
شایان :سلام دریا خانوم خوبین
_بله مرسی
شایان:جایی میرید برسونمتون
_ن حوصلم سر رفته بود گفتم بیام یه دور بزنم
شایان:افتخار میدین امروز برای ناهار منو همراهی کنی
_آخه چیزه
شایان :آخه و اما نداریم
_باش س روشن کن بریم
خندید و گفت: بریم
شایان :برم کدوم رستوران
_یه چی بگم البته ممکنه خوشت نیاد
شایان:حالا تو بگو
_بریم فلافچ بخوریم
شایان:میدونستی اصلا شبیه دخترای دیگه نیستی
یه ابرومو بالا انداختم
_منظور
شایا دستاشو آورد بالا
شایان:هیپی ببخشید
با شایان رفتیم یه فلافلیو با کلی شوخیو خنده خوردیم
_من دیگه باید برم روز خیلی خوبی بود مرسی
شایان:باشه کجا میری برسونمت
مونده بودم چی بگم
_من مهمون آقای تهرانی)امیرسام( هستم فعلا چون تازه از کیش اومدم
شایان:آها باشه میرسونمت
از ما شین یاده شدم دا شتم از شی شه ما شین با شایان خداحافظی میکردم که
امیرسام اومد
چ ماشین خوشگلی داره کوفتش بشه امیرسام بدون اینکه به روی خودش بیاره
رفت بالا منم بد از اون رفتم
_سلام
امیرسام:نه خوشم اومد همون از روز اول کارو شروع کردی
اخمام رفت توهم من باید به کدوم ساز این بر*ق*صم
_میزو بپینم براتون
امیرسام:نه بیرون خوردم، به شایان چی گفتی راج جایی که زندگی میکنی
_گفتم که تازه از کیش اومدم به این خاطر فعلا خونه شما زندگی میکنم
امیرسام:خوبه، امروز غروب حاضر باش بریم خرید
_خرید چی
امیرسام:مانتو اینجور چیزا
_خیلی ممنون من خودم لباس دارم
امیرسام:اینم جزئی از کارته
چیزی نگفتم و رفتم اتاقم خوابم میومد گرفتم خوابیدم
با صدای داد یکی از خواب پریدم
امیرسام بدون اینکه در بزنه اومد تو منم گیجه گیج داشتم اونو نگاه میکردم
امیرسام :مگه من نگفتم حاضر باش ،از ق سط منو معتچ کردی )بعد صدا شو
برد بالا( آره ؟؟
یا خدا این چرا اینطوری میکنه مگه ساعت چنده به ساعت نگاه کردم خاک بر
سرم ساعت ۹
امیرسام :من ۳ساعته منتظر تو ام
_ببخشید ، نمیدونم چرا انقد خوابیدم
رفت بیرونو در اتاقم کوبید حالا چرا انقد عصبی شده دیوار کوتاه تر از من یدا
نکرده سرمن داد میکشه
دیگه از احترام محترام خبری نیس منم میشم مبچ خودش درسته که خدمتکارم
ولی بردش که نیستم
رفتم ایین رو کانا ه نشسته بود
_چیزی میخوری
امیرسام:اگه به خودت زحمت بدی آره
میزو براش چیدمو غذای ظهرو گذاشتم تا بخوره
امیرسام:توهم بشین بخور
منم رو رو رفتم یه بشقاب گذاشتمو نشستم
امیرسام :ببین ما یه اکیپیم که هر نج شنبه میریم بیرون فردا میخوایم بریم
اس سواری توهم باید بیای چون این اکیو رفیقای خیلی وقت یشمه شایانم
هست س توهم باید بیای
فکر نمیکنم اس سواری بلد باشی اینم یه مشکله
_بلدم
امیرسام یه ابروشو انداخت بالا
امیرسام :واقعا
هو دو سال توی خانواده ولدار زندگی کردن همپین خوبیایی هم داره دیگه
_آره
امیرسام دیگه چیزی نگفت داشت از سر سفره بلند میشد
امیرسام :راستی من اونجا امیرسامم تو امم اومم اسمت چی بود؟؟
_دریا
مطمئنم یاد شه ولی اینجوری گفت که مبلا تو برای من مهم نی ستی که ا سمت
یادم باشه
امیرسام:با هم دیگه راحت صحبت میکنیم اوکی؟؟ )با کمی مکس( دریا
وایی چ اسممو قشنگ گفت
_باش
امیرسام :گوشیتو بزار رو زنگ که خواب نمونی اون لباسایی هم که گذاشتم رو
مبچ بپوش، ساعت ۹بیدار باش
اه باشه بابا چقدر عمرو نهی میکنه
صبح با صدای زنگ از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتمو شستم و اومدم
بیرون
در جعبه یی که امیرسام دیروز داده بود بهمو باز کردم یه مانتو شلوار توسی
مشکی اسپرت با کتونی وشیدمش تو تن قشنگ تر شد
یه ساعت دا شتم اونم ب ستم یه رژ و رژگونه زدم با ریمچ کارم تموم شد سریو
برم تا این شیره نعره نکشیده
_سلام صبح بخیر
امیرسام :سلام،چ سلیقه ایی دارما
_من هرچی بپوشم بهم میاد
امیرسام:ههههه شاید
رفتیم از در بیرون سوار ما شینش شدیم ضبط و رو شن کرد آهنگ ا شوان و
گذاشت تا موقو رسیدن بینمون سکوت بود نه اون سکوتو میشکست نه من
چندتا ما شین مدل بالا اونجا ارک بود رفتیم یش بقیه دو ستای امیرسام ژاله و
امیر باهم نامزد بودن و نازنینو محمدم باهم زنو شوهر سحرو سعیدم باهم
خواهر برادر بودن اونم که شایان خودمونه
رفتیم جلو به همه سلام کردیم
امیرسام:دریا از دوستای خواندگی ماست بد از اظهار خوشبختی رفتیم تا سوار
اس بشیم
هرچیو بلد نباشم اس سواریو خوب بلدم
امیرسام:دریا هر کدوم از اسبایی که دوست داریو بردار
رفتم سمت یه اس اصیچ و دست کشیدم
امیرسام :انتخاب خوبیه
اس من سفید بود اس امیرسام مشکیو مال شایا قهوه یی داشتم آروم آروم
میرفتم که متوجه بح امیرسام و شایان شدم
امیرسام:هو اون موقعرو یادت رفت همش ازت میبردم
شایان:یه دفعه بردی همپین خوشحال نباش وگرنه اس سواری من از تو بهتره
ریدم وسط حرفشون
_عمرا اس سواری هیپکدومت به ای من نمیرسه
امیرسام:حرفای خنده دار میزنی دریا
شایان:اصلا بیاین شرط بندی کنیم هرکی برد هرچی از طرف مقابچ خوا ست
باید انجام بده
_قبوله
امیرسامم وزخندی زد و گفت
_باشه
۳...2... ژاله : ۱
هر سه تامون داشتیم کنار هم با سرعت زیاد میرفتیم خدایی اس سواریشون
خیلی خوب بود
دوتا دور دیگه مونده بو معلوم بود که شایان داره همه تلاششو میکنه ولی
امیرسام خیلی ریلکس بود
شایان یکم از من جلوتر بود دوره آخر بود که یه دفو امیرسام از منو شایان
افتاد جلو این عج جلبیه ها اسبشو خسته نکرد تا دور آخر سریو بره
بپه ها برای امیرسام د ست میزدنو جیغ میک شیدن یعنی حالا هرچی امیرسام
میگه باید منو شایان گوش کنیم
تقربیا نزدیک خط ایان بودیم که شایان اسبشو کوبوند به اس امیرسام اسب
امیرسام تعادلش و از دست داد سرعتش اومد پایین
شایان برد خیلی نامردی کرد یعنی چی میتونه از ما بخواد
از اسبا ریدیم ایین من نمیتونستم بخاطر نامردیش اعتراض کنم چون همه
نق شه های امیر سام نقش بر آب می شد ولی اخمام تو هم بود امیر سامم چیزی
نگفت فقط وزخند زد
شایان: بریم یه چایی بخوریم تا من شَرتَمو بگم
من بی حرف همراهش رفتم امیر سام ساکت بود منم به بخار چایی تو د ستام
نگاه میکردم
شایان:میدونستی مهتاب برگشته
امیرسام یه لحظه شوکه شد ولی بد گفت
امیرسام:چیز مهمی برام نیست که بخوام بدونم
شایان:واقعا
من داشتم به مکالمه بین اونا گوش میدادم
شایان:هفته بد تولدشه هو منم دعوت کرده میتونم دوتا همراهم با خودم ببرم
یهو صدای امیرسام درومد
امیرسام:تو چی میگی شایان تو میخوای منو زجر بدی یا مهتابو ، مهتاب اصلا
برام مهم نیست ولی من مگه با تو چیکار کردم
تو میدونی من به اون تولد بیام زجر میک شم مهتابم ح سوده تحمچ نداره ببینه
دختری غیر از خودش با ما خوبه
شایان :اومممم ولی به نظر من تولد خوبی میشه
امیرسام یکم به فکر رفت و بعد گفت
امیرسام :باشه میایم
منم داشتم مبچ خنگا هاجو واج اینارو نگاه میکردم
امیرسام: دریا بلند شو بریم
خدافظی کوتاهی کردیم و رفتیم
تو کچ راه امیرسام توفکر بود داشتم میرفتم بالا که امیرسام گفت
امیرسام: بیا ایین کارت دارم
سری تکون دادمو رفتم بالا تا لباسامو عوض کنم یه لباس آستین بلند زرشکی
با شلوار م شکی و شیدم یه رو سری کوچولو م شکی هم حالت د ستمال سر
بستم
رفتم رو کانا ه ن ش ستم تا امیرسام بیاد از له ها اومد ایین و رو کانا ه روبه رو
من نشست
امیرسام:ببین نقشه عوض شد اونجور که من فهمیدم شایان همپین به تو بی
میچ نیست ولی از این به بد تو باید به عنوان دوست دختر من باشی و به عنوان
دوست دختر من باید تو جشن شرکت کنی
هاج و واج مونده بودم
_چرا فک میکنید من قبول میکنم
امیرسام: الان که قبول کردی باید تا تهش بری ، س فردا جشنه فردا باهم
میریم تا یه لباس خوب بخریم تا روم بشه بگم تو دوست دخترمی
پسره رو بزنمش با دیوار یکی بشه ها میگه من در حدش نیستم بی تربیت
_افتخار همراهی من نصی هرکسی نمیشه از این موقعیت خوب استفاده
کنید
باید ی چی میگفتم وگرنه میترکیدم
رفتم آشپزخونه تا یه چیزی برای شام درست کنم
مواد کتلت و آماده کردم داشتم کتلتارو سرخ میکردم
امیرسام :چی درست میکنی
ریدم هواو کتلت از دستم ول شد تو ماهیتابه روغن اشید رو دستم
_آیییی مامااااااان دستممم
دوییدم رفتم تا دستمو بشورم هول شده بودم داشتم دور تا دور آشپزخونه
میپرخیدم که احساس کردم رفتم تو دیوار سرمو بالا آوردم
اوا این که امیرسامه کلا یادم رفته بود کجام و دستم سوخته داشتم تو چشاش
غرق میشدم که دوباره سوزش دستمو احساس کردم تو صورت امیرسام جیغ
زدم
_دستتتتم میسوزههههههه
اون بیپاره هم هول شد منو با خودش کشید و دستمو برد زیر شیر آب یه نفس
کشیدم
_آخیششش
امیرسام:این بوی چیه
_غذااااااااام
رفتم غذارو بگیرم بزارم تو سینک که باز
دستم سوخت داشتم تو آشپزخونه بپر بپر میکردم که امیرسام اومد غذارو
گذاشت تو سینک .