_میخوام صدسال کسی مبچ تو ازم تعریف نکنه
سره:شانس بهت رو کرده که دارم باهات حرف میزنم
_برو بابا اعتماد بنفس زیادیشم خوب نی
داشتم از کنارش میرفتم
بازومو کشید
سره: ببین جوجه من باربد سالاریی ام کسی که همه با شنیدن اسمش لرزه به
تنشون میوفته هیپکس جرعت نکرده با من تا حالا اینطوری حرف بزنه
با شدت بازومو کشیدم
_چون ترسو ان که از یه آدمی که کلش ادعاست میترسن
یه لبخند کج بهش زدم باهاش بای بای کردم انقد بدم میاد از همپین آدمایی
رفتم تو دیدم امیرسام جای قبلی نشسته
امیرسام:کجا بودی
_رفتم بیرون هوا بخورم
همون موقو اون سره باربد با اخمای توهم اومد تو هه بهش برخورده
امیرسام:این سره یه جوریه رفتی بیرون اونم بود
عج تیزه ایناا
_اوهوم
امیرسام:چی میگفت
_مهمه؟
امیرسام:آره خیلی مهمه
شونم و بالا انداختم
_هیپی ، میگفت که همه ازم میترسن از این چرت و رتا بد اداشو دراوردم
صدامو کلفت کردم
_من باربد سالاریم
امیرسام :گفتی اسمش چیه
_ وووف فک کنم باربد سالاری
امیرسام:دریا سعی کن زیاد جلو چشم این نباشی
سرمو با تعج تکون دادم
این امیرسامم مشکوک میزنه ها
_کی این جشن تموم میشه
امیرسام :یکم صبر کن میریم
بعد بلند شد رفت اونور سالن یش یه آقای مسنی
ووویی من دشویی لازمم
بلند شدم رفتم تا بیابم دشوویی را
_ببخشید خانوم سرویس بهداشتی کجاست
خانوم بهم نشون داد منم با سرعت به همون سمت رفتم
حریر لباسمو برداشتم اوه اوه خوب شد حریر انداختما چون لباسم خیلی
ل*خ*تیه
داشتم دستامو میشستمو موهامو درست میکردم که یکی وارد دشوویی شد
توجهی نکردم برگشتم تا حریر لباسمو بردارم که با باربد رو به رو شدم
_تو اینجا چیکار میکنی
لبخند زدو اومد جلو
باربد:اومدم جواب گستاخیتو بدم
اومد سمتم
_کجا میای برو عق ببینم
هی من میرفتم عق اون میومد جلو انقد رفتم عق که چسبیدم به دیوار
سر شو خم کرد نف سای کبیفش بهم میخورد اومد نزدیک تر ناخوداگاه د ستم
رفت بالا و با تمام قدرت کوبونده شد تو صورت باربد
انگشتمو تهدید گرانه جلوش تکون دادم
_ببین اگه تو باربد سالاری من دریا مشرقیم تا حالا هیپکس جرعت نکرده
جلوی من از حدش فراتر بزاره داد زدم فهمیدی
هاج و واج مونده بود یه تنه بهش زدمو از کنارش رد شدم
امیرسام:کجا بودی تاحالا
_دشوییی بودم واسه دشویی رفتنم باید از تو اجازه بگیرم
داشتم اچه میگرفتم
امیرسام فقط بهم اخم کرد انگاری فکرش درگیر بود
_کی میریم خونه
امیرسام:بلندشو بریم
منم بی حرف بلند شدم و بد از خدافظی رفتیم به باربدم توجهی نکردم واقعا
مهمونی چرتی بود
وقتی رسیدیم خونه بد از عوض کردن لباسام شیرجه رفتم رو تخت مغزم
انقدر از اتفاقات امروز خسته بود که بدون هی فکری به خواب رفتم
صبح که اشدم طبقه معمول لباسامو وشیدمو رفتم واس صبحونه
_صبح بخیر
همه جوابمو دادن و طبقه معمول فقط مهتاب جواب نداد که در کچ اصلانم
مهم نی
امروز روزه تعطیچ بودو همه رفته بودن تو اتاقاشونو کاراشونو بکنن منم کر
ولو شده بودم رو کانا ه
ووووف امروزم که کلاس ندارم چیکار کنم حالا رفتم یه ذره خوراکی اماده
کردم و نشستم ای سیدی ها تا یه فیلمه خوب یدا کنم
توجهم به یه سیدی که اسمی روش نبود جل شد سیدیرو گذاشتم و مشغول
خوردن شدم یااا خدااا اینکه فیلم ترسناکه
غرق فیلم شدم یهو یه موجود بیریخت اومد و دست زنرو قطو کرد
_جیییییییییییییییییییغ
سرمو کرده بودم تو بالشت و جیغ میزدم آخه یکی نیست به من بگه تو که
میخوای بپه سوسول بازی در بیاری چرا فیلم ترسناک نگاه میکنی
امیرسام:چته چی شده
یهو چشمش به فیلم خورد
امیرسام:آخه بپه تو که جنبه نداری چرا نگاه میکنی
_ بپه خودتی تازشم نترسیدم فقط دارم جو میدم که فیلم قشنگ تر شه)آره
جون عمم(
امیرسام خودشو رت کرد رو مبچ کنار منو شروع کرد به فیلم دیدن
امیرسام:فقط لطفا به فیلم جو میدی گوش منو کر نکن
همش به جاهای تر سناک فیلم میر سید سرمو میکردم تو متکا و زیر چ شمی
فیلمو نگاه میکردم
عخیش فیلم تموم شد
_فیلم قشنگی بود مگه نه
امیرسام:تو کلا سرت تو متکا بود چیزی دیدی اصلا
_معلومه که دیدم
رفته بودم حیاط دا شتم قدم میزدم که اح ساس کردم یه چی شتمه همش این
احساسو داشتم که یکی میخواد منو بکشه
آخرش تحمچ نیاوردمو دوییدم تو خونه تا خود ش این حس و داشتمو خچ
بازی در میاوردم
تو اتاقم دراز کشیده بودم به کمد نگاه میکردم هر لحظه منتظر بودم از کمد یه
موجود بیاد بیرون یهو یپی کوبونده شد به نجره
سریو سیخ ن ش ستمو تو از رو خودم ک شیدمو سریو رفتم از اتاق بیرون خونه
تاریک بود دویدم سمت اتاق امیرسامو خودم انداختم توش
برقم زدم یهو دیدم امیرسام سیخ نشسته رو تختشو با چشمای سرخ منو نگاه
میکنه
_سلام
وایییی خاک تو سرم این سلام چی بود دیگه
امیرسام:هی میدونی ساعت چنده
_آره فک کنم ۳باشه
امیرسام:ساعت ۳صبح اومدی منو بیدار کردی میگی سلام
یعنی بهش بگم میترسم اگه همینطور مبچ بز نگاش کنم زنده زنده میخورتم
با صدای بغض دار گفتم
_من میترسم
امیرسام:من چیکار کنم
_میشه تو اتاق تو بخوابم
امیرسام:اونوقت من کجا بخوابم
_رو مبچ
امیرسام:عمرا
قیافمو دوباره خر کننده کردم
_ترو خدا
امیرسام:میتونی رو مبچ بخوابی یا یه گوشه از تخت
با قیافه آویزون رفتم رو مبچ دراز کشیدم وایی گردنم شکست آخ کمرم نیم
ساعت بود رو اون مبله خوابیده بودم آخر سر طاقت نیاوردمو رفتم گوشه تخت
خوابیدم
تورو کشیدم سمت خودم اونم کشید سمت خودش عهه اینطوریه تورو
محکم کشیدم رو خودم حتی نیم وجبشم روش نبود
هی مشتو لقد میپروندم اون بنده خداهم رفته بود گوشه تخت تقریبا داشت
رت میشد ایین آخر سر نشست رو تختو با چشمای به خون نشسته زل زد به
من
منم یه لبخند لیدو یروزمندانه زدم اونم متکاشو ورداشت رفت رو مبچ
خوابید منم با خیال راحت خوابیدم صبح که بیدار شدم یه خمیازه ک شیدم که
قشنگ حالم جا اومد
دیدم امیرسام داره کروات میبنده
_سلام صبح بخیر
امیرسام:صبح بخیر، ببین من امروز یه قراره کاری دارم که اون شخص قراره
بیاد خونه به نفو خودته از اتاق در نیای سرمو باگیجی تکون دادم
هنوز خوابم میومد ساعت تازه ۸صبح بودو من هی درکی از دورم نداشتم
بلند شدم رفتم اتاقم تا به ادامه خوابم برسم
ساعت ۱2 اینطورا بود که خیلی تشنم شد با موهای رو هوا و لباس خرسی گچ
و گشادم رفتم آب بخورم همینطور داشتم میرفتم که احساس کردم که صدا
خنده میاد
عهه اینکه همون باربده عههه اینم امیرسامه
باربد:سلام صبح بخیر
خمیازه کشیدم
_سلام صبح بخیر
تو آ شپزخونه دا شتم آب میخوردم که یهو گچ بولای مغزم بکار افتادو آب رید
تو گلوم
واقعا مونده بودم با چ رویی برم بیرون این امیرسام نکشتم خیلی ولی چ زایو
بازی شد آبه قشنگ کوفتم شد
خیلی عادی از جلوی نگاه خشمگین امیرسامو اون چشای هیز باربد گذشتم
و رفتم اتاقم
یهو دیدم صدای داد میاد خوبه شایانو مهتاب خونه نیستن
امیرسام :دریااااااا میکشمت
_خدایا خودت رحم کن
امیرسام:مگه من نگفتم از اتاقت درنیا
_یادم نی
امیرسام در مرز انفجار بودااا با حرف من
امیرسام:خیلی رو داری با این قیافه اومدی جلو مهمون من
_خیلیم دلش بخواد
امیرسام یهو دوید طرفم که ا گذاشتم به فرار رو تخت بودم اون ایین مبلا
خوا ستم زرنگ بازی درارم از کنار در برم که این امیر سام سه نقطه گرفتم رتم
کرد رو دوشش
امیرسام: باید ببینی جزای کسی که حرف منو گوش نمیده چی میشه
از له ها میرفت ایین منم مشتو لقد میزدمش داشتم موهاشو میکشیدم
امیرسام:وحشی کندی موهامو
ر سیدیم به حیاط کنار ا ستخری که فک کنم آب شو یه قرن می شه عوض نکردن
ره لجن بود ایستاد
وتالاپ صدای بنده بود که افتاده بودم تو اون آب کبافت به زور خودمو از اون
آب کشیدم بیرون خیلییی عصبانی بودم
_کبیف ، بیشعور ، بی ادبببب
امیرسام:دلت میخواد باز رتت کنم توش
_نههههه
رفتم اتاقم رفتم حموم و درحالی که موهام خوش میکردم به این اژدها فحش
میدادم
درک نداره یه ذره خوب خواب بودم، رفتم ایین داشتن ناهار میخورد
منم که صبحانه نخورده بودم عین لنگ افتادم رو غذا و به هیپکسم توجه
نکردم
بعد از ناهار رفتم تا برای کلاس زبان حاضر بشم یه شلوار جین با یه تیشرت و
ژیله لی وشیدم
یه ارایش مختصرم کردمو رفتم ایین امیرسام نشسته بود ای لو تابش قشنگ
غرق شده بود تو ل تاپ که حتی صدای ای منو نشنید
_اهم اهم
سریو سرشو اورد بالا و ل تا شو بست وااا
امیرسام : جایی تشریف میبرین؟؟
یه نگاه عاقچ اندر سفیهانه بهش کردم و گفتم :
_امروز چند شنبس ؟؟
امیرسام: نج شنبه
_و بنده کلاس دارم
امیرسام: آخخخ یادم رفت حالا نمیشه یه امروزو نری من کلی کار دارم
_ای بابااا امروز کوییز داریم
امیرسام: وووف
دیدم صدای ا میاد برگشتم دیدم شایانه
شایان : میخوایی من برسونمت؟؟
منم که دیدم دیرم شده و این امیرسامم همین جور بر بر داره منو نگاه میکنه
فرصتو غنیمت شمردمو با کله قبول کردم
و با کمال رویی در جواب منفی امیرسام گفتم :
_تو که منو نمیرسونی پ من با شایان میرم
و اونم دیگه چیزی نتونست بگه و دهنش بسته شد
رفتم تو ما شینه شایان ن ش ستم تا اون لبا سا شو عوض کنه دیدم امیر سام داره
میاد طرفه ماشین
امیرسام : مواظبه خودت باش و زیادم با این سره حرف نزن یا اصلانم
میخوایی گوش نکن من واسه خودت گفتم
اوووف خوب بابا باشه فهمیدم برات مهم نیستم
_اوکی بابا کلا ۱۰ دقیقه راهه ها
امیرسام:به هر حال لازم دونستم بگم
اینو گفتو رفت چند مین بعدش شایانم
خیلی شیک اراسته اومد نشست تو ماشین
شایان : انگاری میونت با امیرسام زیاد خوب نی
_اتفاقا خیلی خوبه چون دو سش دارم زود ازش ناراحت می شم البته باید درک
کنم اونم سرش شلوغه
خخخخ چی دارم میگم
وقتی رسیدیم از ماشین یاده شدم
_مرسی که رسوندیم
همون موقو رادوین و دیدم )همون استاد بهشتی ( که داره با اخم اینورو نگاه
میکنه این مدت انقدر اذیتش کرده بودم دیگه باهاش راحت بودم از شایان
خدافظی کردم و رفتم یشش
_استاد اخماتو باز کن اخم بهت نمیاد
رادوین : این سره کی بود
_یکی از دوستام
رادوین : اونی که بیشتر موقو ها هم باهاش میای دوستته
_آره دیه چقد سوال میکنی رادوین
رادوین : وووف جلو بپه ها اسم کوچیک صدام نکن روشون باز میشه
_مبله من
رفتم بالا و منتظر موندم تا رادوینم بیاد
دیگه مبچ اونموقو اذیتش نمیکنم اول اولا زیرش ونس میزا شتم زمین و خیس
میکردم بیوفته...
رادوین : سلام امیدوارم یه امروزو رعایت کنید ، مستقیم به من زل زده بود
رادوین : قرار مدیر کچ اینجا امروز بیاد و از اینجا بازدید کنه
رادوین درحال آموزش بود که یهو در باز شد سرم بردم بالا تا چهره شخص و
ببینم
اه اه اه من از این یارو انقدر بدم میاد همه جا هم باید ببینمش
باربد اومد داخچ اصلا بهش توجه نکردم اصلا دلم نمیخواست نگاش کنم یه
لحظه سرمو از کتاب اوردم بالا دیدم باربد در حال حرف زدن به من زل زده و
رادوینم داره با کنجکاوی نگاه میکنه
دوباره نگامو از اونا گرفتمو به زمین زل زدم ولی کاملا متوجه بودم دخترا دیگه
مبچ وزغ زل زدن به اون البته کم کسی نیست ولش از ارو بالا میره و قیافه
خوبیم داره ولی از نظر من یه آدم بی خودو ه*و*س بازه
بعد از این که زر زراشو کرد و رفت منم با خیال راحت به تدریس رادوین
گوش دادم
شادو شنگول دا شتم از ساختمون میزدم بیرون که دیدم یه لابورگینی م شکی
جلوم واستاد خواستم از کنارش رد شم
باربد : دریا
این اسم منو از کجا میدونه
_تو اسم منو از کجا میدونی
باربد:من همپیتو میدونم سوارشو
_به همین خیال باش تا سوارشم
همون موقو فراری امیرسامو دیدم رفتم سمتش سوار شدم
_سلاااام
امیرسام : سلام این ماشینه کی بود
_واییییی گفتی این بار بد بود نم یدونم چرا با ید همش اینو ببینم خیلی ازش
خوشم میاد
امیرسام تو فکر بود ماشین و روشن کرد اخماش توهم بود هی داشت سرعتش
زیاد میشد از ترس کبود شده بودم
_چرا انقد تند میری بابا
امیرسام:حواسم نبود
رفت سمت دریا و یاده شد
آخ جون دریا
_میگماااا تو خیلی مشکوک میزنی
امیرسام : چرا
_یهویی میری تو فکر تو اون مهمونی هم یجوری بودی
امیرسام زیر ل گفت
امیرسام : خیلی تیزه
_چیزی گفتی
امیرسام : نه
البته من شنیده بودما کلا من دختره تیزی هستم بعله
_من بستنی میخوام
امیرسام : چرا هر وقت میای اینجا ه*و*س بستنی میکنی
_خوب حال میده
امیرسام رفت بستنی خرید منم با ولو شروع کردم خوردن خیلی شیکمو ام
ولی بر عکس بیشتر شیکمو ها چاق نیستما
امیرسام : اگه بازم باربد و دیدی بهم بگو ، از اولم نباید تورو به اون مهمونی
میبردم
_چراااا
امیرسام:چون کلا دردسری
بی ادب
رفتیم سوار ماشین شدیم تا بریم خونه
_ ایه ایی یکم حال شایان و مهتابو بگیریم
امیرسام : چجوری
_نقطه ضعفه دخترا حسودیه
امیرسام:یعنی تو هم حسودی
_نخیر من اصلانشم حسود نیستم
امیرسام : پ شایان چی
_اونم دست کمی از دختر نداره
از ماشین یاده شدیم بریم خونه
مهتاب داشت با ناخوناش ور میرفت شایانم تو ل تابش بود
دستمو انداختم دوره گردنه امیرسام اونم که مطلبو زود گرف دستشو دوره
کمرم حلقه کردو منو به خودش فشرد و با خنده وارده سالن شدیم
_سلااامم
شایان : علیکه سلام
با کلی ناز گفتم :
_خوبین؟؟
شایان : ممنون
مهتاب که کلا سکوت اختیار کرده بودو با حرص نگامون میکرد البته شایانم
دسته کمی نداشت
رو به امیرسام گفتم
_بیا بریم بالا لباسامونو عوض کنیم
امیرسام : بریم
رفتیم بالا و هر کدوممون رفتیم اتاقه خودمون
رفتم یه شلوارک زیره زانو با بولوزه ا ستین کوتاهه م شکی و شیدم و به سمت
اتاق امیرسام رفتم
دره اتاقشو زدم
امیرسام : بیا تو
رفتم داخچ و در و بستم اونم لباساشو عوض کرده بود
_ببین نقشه دارم تابلو نکنیا
امیرسام : باشه حالا نقشت چیه ؟؟
_بماند تو فقط بگو هله هوله از جمله لواشک اینجا یدا میشه
امیرسام : فک کنم باشه
_اوکی پ حله . بریم؟؟
+بریم
دستو دست رفتیم ایین
اون دو تا نشسته بودن ای تی وی داشتن فیلم نگاه میکردن
_چی میبینین؟؟
مهتاب : کورم شدی؟؟
_عه عزیزم چرا علائمه خودتو به من میپسبونی
مهتاب : ایششش
رو به امیرسام گفتم :
_عشقم میشه بری خوراکی اینا بیاری ؟؟ و یه چشمکم بهش زدم
امیرسام رفت منم ن ش ستم ا سیدی ها و از قصد یه فیلمه ع شقولانه انتخاب
کردم
تا امیرسام میاد فیلمو گذاشتم تو دستگاه و گفتم :
_این بهتره
امیرسام خوراکیارو آورد جدا از نقشه جدی جدی چشام برق زد
داشتیم چیپس و فک میخوردیم و اون فیلم عشقولانیرو م یدیدیم و منو
امیرسام با هر قسمتش که این عاشق مشوقا یه کارایی میکردن ما هم واسه
حرص دادنه اون دوتا عین این خنگا به هم نگاه میکردیم و لبخند میزدیم
یهو چ شم به ا ستیچ د ست امیر سام خورد ا صن نق شه مق شه کیلو چنده من
پاستیل میخواااام
_ استیییییچ
امیرسام یه لبخند لید زد خواستم از دستش بگیرم که دستشو کشید بالا
همینطور در تلاش گرفتن ا ستیچ بودم که دیدم بعله ع شق ا ستیچ کار د ستم
داده
ریدم ب*غ*ل امیرسام بپر بپر میکنم دیگه شرم و حیا رو گذاشتم کنار
دستمو گذاشتم رو کتفش خواستم از دستش بگیرم ولی باز شکست خوردم
_عهههه امیر بده دیگه
امیرسام یه لبخند خوشگچ زده دماغمو کشید
امیرسام : بیا شیکمو من
استیچ و گرفت طرفم
چه عشقولانه بازی دراوردیماا
شایان : اینجا جای اینکارا نیستا
و بعد رفت بیرونو درو کوبید
مهتابم ناخوناش و میجویید فک نمیکردم انقد حرص بخورن البته آخرش جز
نقشه نبود
در حال خوردن خوراکیا بودم و فیلم نگاه میکردم
یدونه فک گرفته شد جلو دهنم منم گاز زدم نصف دیگش امیر سام انداخت
دهنش
یهو دیدم مهتاب با حرص از جاش بلند شد و رفت بالا لبخند لیدی زدم
_دمت گررررم بزن قدش
امیرسامم یه نگاه کرد دستشو کوبید به دستم
بعدش با خیال راحت نشستیم ادامه فیلمو دیدیم
امیرسام : دریا من از این به بعد بخاطر کارم مجبورم بیشتر باربد و ببینم
حواست به خودت باشه
_چرا حواسم به خودم باش
امیرسام : کلا گفتم حواست به خودت باشه
بعد از اینکه فیلمو دیدیم رفتم اتاقم نمیدونم چرا یاد گذشتم افتادم دلم گرفته
بود
میخواستم خودم و خالی کنم رفتم ته باغ رو سنگی نشستم اشکام دونه دونه
میومد کم کم به هق هق تبدیچ شد
یاد اون ش افتادم سرمو گذاشتم رو زانومو گریه کردم
یهو دیدم دستی اومد رو شونم
صدای زمزمه امیرسام و شنیدم
امیرسام : دریا
خودمو انداختم تو ب*غ*لش نیاز به آغوش یکی داشتم تا خودمو خالی کنم
بعضی وقتا گذشته یادم میومد و اینطوری میشدم
امیرسام : دریا چی شده
_چرا من سرنوشتم انقدر بده
امیرسام : اگه میخوایی برام تعریف کن تا سبک شی
واقعا نیاز داشتم تا خالی شم
_ در بزرگم با ازدواج مامان و بابام مخالف بود چون مامانم مبچ خانواده بابام
ولدار نبودن ولی بابام انقدر مامانمو دوست داشت که به قیمت طرد شدنش با
مامانم ازدواج کرد ، من تقریبا ۱۶ سالم بود زندگی معمولی و رو به ایینی
دا شتیم ولی خوب بود تا وقتی که مادربزرگم در بزرگمو راضی کرد تا برگردیم
ما از زندگیمون راضی بودیم ولی بخاطر مادر بزرگم رفتیم خونه دربزرگم
اونجا عمومم با زنش و سرش زندگی میکردند کم کم داشت برام زندگی اونجا
جا میفتاد هق هقم بلند شد تا مامان بابام تو یه تصادف فوت شدن بعدش من
موندم و خانواده عموم و دربزرگم ، مادر بزرگمم که خیلی دوسش داشتم وقتی
خبر فوت سرشو شنید دق کردو مرد ، تو اون خونه سرعموم خیلی اذیتم
میکرد ولی من همیشه جوابشو میدادم باهاش دعوا میکردم ولی به کسی
نمیگفتم تا یه ش خونه منو اون تنها بودیم اون می خوا ست ، اون میخواست
به من ت .. تج.. نتونستم کامچ بگم ، نمیدونم چرا آقاجون زود اومد میدونی
به من چی گفت به من گفت ه*ر*ز*ه گفت من اون سرو اغفال کردم گفت
گمشو از خونه من بیرون من فقط یه دختره ۱۷ ساله بودم هق زدم ازشون متنفرم
هی وقتی نمیبخشمشون
یکم خالی شدم انگار شونه هام سبک شد همه فکر میکنن من یه دختر شادم
و بیخیالم ولی نمیدونن شت خندهامو لبخندام غمی نهونه
امیرسام :زندگی منم بهتر از تو نبوده ، هفت سالم بود ک تویه تصادف مادرم
فوت کرد
دریا :خدابیامورزتش
امیرسام:مرسی ، بعد اون تصادفم بابام نگفت که اصلا بپه یی داره و منو
گذشت رفت ، مادربزرگم منو بزرگ کرد و بابام رفت ی خوش گذرونیش تا
الانم که 2۸ سالمه سراغمو نگرفتن
فقط تونستم یه لبخند بزنم
_به یکی احتیاج داشتم تا باهاش حرف بزنم مرسی حرفامو گوش دادی
امیرسام:هروقت دلت گرفت بیا باهم حرف بزنیم
_عهههه واقعا !من هر یه ساعت در میون دلم میگیره هااا
خخخخ قیافه امیرسامو بنده خدا الان میگه چ غلطی کردم به این گفتم دلت
گرفت با من حرف بزن
_شوخی کردم بابا
امیرسام:بیا بریم تو سرده
_بوشه بزن بریم
یهو چشم به شیر آب خورد لبخند لید زدم وقته تلافی رفتم سمت شیر آب و
مستقیم گرفتم رو امیرسام
امیرسام:چیکار میکنی دیوونه
_تلافیه اون دفو که انداختیم تو استخر
بد از این موش آبک شیدش کردم دویدم سمت خونه اونم افتاد دنبالم تند تر از
من میدویید
یهو دیدم رو هوام رفتم شایان و مهتاب ن ش سته بودنو باهم حرف میزدن که یهو
چششون به ما خورد امیرسام رفت طبقه بالا
سره:شانس بهت رو کرده که دارم باهات حرف میزنم
_برو بابا اعتماد بنفس زیادیشم خوب نی
داشتم از کنارش میرفتم
بازومو کشید
سره: ببین جوجه من باربد سالاریی ام کسی که همه با شنیدن اسمش لرزه به
تنشون میوفته هیپکس جرعت نکرده با من تا حالا اینطوری حرف بزنه
با شدت بازومو کشیدم
_چون ترسو ان که از یه آدمی که کلش ادعاست میترسن
یه لبخند کج بهش زدم باهاش بای بای کردم انقد بدم میاد از همپین آدمایی
رفتم تو دیدم امیرسام جای قبلی نشسته
امیرسام:کجا بودی
_رفتم بیرون هوا بخورم
همون موقو اون سره باربد با اخمای توهم اومد تو هه بهش برخورده
امیرسام:این سره یه جوریه رفتی بیرون اونم بود
عج تیزه ایناا
_اوهوم
امیرسام:چی میگفت
_مهمه؟
امیرسام:آره خیلی مهمه
شونم و بالا انداختم
_هیپی ، میگفت که همه ازم میترسن از این چرت و رتا بد اداشو دراوردم
صدامو کلفت کردم
_من باربد سالاریم
امیرسام :گفتی اسمش چیه
_ وووف فک کنم باربد سالاری
امیرسام:دریا سعی کن زیاد جلو چشم این نباشی
سرمو با تعج تکون دادم
این امیرسامم مشکوک میزنه ها
_کی این جشن تموم میشه
امیرسام :یکم صبر کن میریم
بعد بلند شد رفت اونور سالن یش یه آقای مسنی
ووویی من دشویی لازمم
بلند شدم رفتم تا بیابم دشوویی را
_ببخشید خانوم سرویس بهداشتی کجاست
خانوم بهم نشون داد منم با سرعت به همون سمت رفتم
حریر لباسمو برداشتم اوه اوه خوب شد حریر انداختما چون لباسم خیلی
ل*خ*تیه
داشتم دستامو میشستمو موهامو درست میکردم که یکی وارد دشوویی شد
توجهی نکردم برگشتم تا حریر لباسمو بردارم که با باربد رو به رو شدم
_تو اینجا چیکار میکنی
لبخند زدو اومد جلو
باربد:اومدم جواب گستاخیتو بدم
اومد سمتم
_کجا میای برو عق ببینم
هی من میرفتم عق اون میومد جلو انقد رفتم عق که چسبیدم به دیوار
سر شو خم کرد نف سای کبیفش بهم میخورد اومد نزدیک تر ناخوداگاه د ستم
رفت بالا و با تمام قدرت کوبونده شد تو صورت باربد
انگشتمو تهدید گرانه جلوش تکون دادم
_ببین اگه تو باربد سالاری من دریا مشرقیم تا حالا هیپکس جرعت نکرده
جلوی من از حدش فراتر بزاره داد زدم فهمیدی
هاج و واج مونده بود یه تنه بهش زدمو از کنارش رد شدم
امیرسام:کجا بودی تاحالا
_دشوییی بودم واسه دشویی رفتنم باید از تو اجازه بگیرم
داشتم اچه میگرفتم
امیرسام فقط بهم اخم کرد انگاری فکرش درگیر بود
_کی میریم خونه
امیرسام:بلندشو بریم
منم بی حرف بلند شدم و بد از خدافظی رفتیم به باربدم توجهی نکردم واقعا
مهمونی چرتی بود
وقتی رسیدیم خونه بد از عوض کردن لباسام شیرجه رفتم رو تخت مغزم
انقدر از اتفاقات امروز خسته بود که بدون هی فکری به خواب رفتم
صبح که اشدم طبقه معمول لباسامو وشیدمو رفتم واس صبحونه
_صبح بخیر
همه جوابمو دادن و طبقه معمول فقط مهتاب جواب نداد که در کچ اصلانم
مهم نی
امروز روزه تعطیچ بودو همه رفته بودن تو اتاقاشونو کاراشونو بکنن منم کر
ولو شده بودم رو کانا ه
ووووف امروزم که کلاس ندارم چیکار کنم حالا رفتم یه ذره خوراکی اماده
کردم و نشستم ای سیدی ها تا یه فیلمه خوب یدا کنم
توجهم به یه سیدی که اسمی روش نبود جل شد سیدیرو گذاشتم و مشغول
خوردن شدم یااا خدااا اینکه فیلم ترسناکه
غرق فیلم شدم یهو یه موجود بیریخت اومد و دست زنرو قطو کرد
_جیییییییییییییییییییغ
سرمو کرده بودم تو بالشت و جیغ میزدم آخه یکی نیست به من بگه تو که
میخوای بپه سوسول بازی در بیاری چرا فیلم ترسناک نگاه میکنی
امیرسام:چته چی شده
یهو چشمش به فیلم خورد
امیرسام:آخه بپه تو که جنبه نداری چرا نگاه میکنی
_ بپه خودتی تازشم نترسیدم فقط دارم جو میدم که فیلم قشنگ تر شه)آره
جون عمم(
امیرسام خودشو رت کرد رو مبچ کنار منو شروع کرد به فیلم دیدن
امیرسام:فقط لطفا به فیلم جو میدی گوش منو کر نکن
همش به جاهای تر سناک فیلم میر سید سرمو میکردم تو متکا و زیر چ شمی
فیلمو نگاه میکردم
عخیش فیلم تموم شد
_فیلم قشنگی بود مگه نه
امیرسام:تو کلا سرت تو متکا بود چیزی دیدی اصلا
_معلومه که دیدم
رفته بودم حیاط دا شتم قدم میزدم که اح ساس کردم یه چی شتمه همش این
احساسو داشتم که یکی میخواد منو بکشه
آخرش تحمچ نیاوردمو دوییدم تو خونه تا خود ش این حس و داشتمو خچ
بازی در میاوردم
تو اتاقم دراز کشیده بودم به کمد نگاه میکردم هر لحظه منتظر بودم از کمد یه
موجود بیاد بیرون یهو یپی کوبونده شد به نجره
سریو سیخ ن ش ستمو تو از رو خودم ک شیدمو سریو رفتم از اتاق بیرون خونه
تاریک بود دویدم سمت اتاق امیرسامو خودم انداختم توش
برقم زدم یهو دیدم امیرسام سیخ نشسته رو تختشو با چشمای سرخ منو نگاه
میکنه
_سلام
وایییی خاک تو سرم این سلام چی بود دیگه
امیرسام:هی میدونی ساعت چنده
_آره فک کنم ۳باشه
امیرسام:ساعت ۳صبح اومدی منو بیدار کردی میگی سلام
یعنی بهش بگم میترسم اگه همینطور مبچ بز نگاش کنم زنده زنده میخورتم
با صدای بغض دار گفتم
_من میترسم
امیرسام:من چیکار کنم
_میشه تو اتاق تو بخوابم
امیرسام:اونوقت من کجا بخوابم
_رو مبچ
امیرسام:عمرا
قیافمو دوباره خر کننده کردم
_ترو خدا
امیرسام:میتونی رو مبچ بخوابی یا یه گوشه از تخت
با قیافه آویزون رفتم رو مبچ دراز کشیدم وایی گردنم شکست آخ کمرم نیم
ساعت بود رو اون مبله خوابیده بودم آخر سر طاقت نیاوردمو رفتم گوشه تخت
خوابیدم
تورو کشیدم سمت خودم اونم کشید سمت خودش عهه اینطوریه تورو
محکم کشیدم رو خودم حتی نیم وجبشم روش نبود
هی مشتو لقد میپروندم اون بنده خداهم رفته بود گوشه تخت تقریبا داشت
رت میشد ایین آخر سر نشست رو تختو با چشمای به خون نشسته زل زد به
من
منم یه لبخند لیدو یروزمندانه زدم اونم متکاشو ورداشت رفت رو مبچ
خوابید منم با خیال راحت خوابیدم صبح که بیدار شدم یه خمیازه ک شیدم که
قشنگ حالم جا اومد
دیدم امیرسام داره کروات میبنده
_سلام صبح بخیر
امیرسام:صبح بخیر، ببین من امروز یه قراره کاری دارم که اون شخص قراره
بیاد خونه به نفو خودته از اتاق در نیای سرمو باگیجی تکون دادم
هنوز خوابم میومد ساعت تازه ۸صبح بودو من هی درکی از دورم نداشتم
بلند شدم رفتم اتاقم تا به ادامه خوابم برسم
ساعت ۱2 اینطورا بود که خیلی تشنم شد با موهای رو هوا و لباس خرسی گچ
و گشادم رفتم آب بخورم همینطور داشتم میرفتم که احساس کردم که صدا
خنده میاد
عهه اینکه همون باربده عههه اینم امیرسامه
باربد:سلام صبح بخیر
خمیازه کشیدم
_سلام صبح بخیر
تو آ شپزخونه دا شتم آب میخوردم که یهو گچ بولای مغزم بکار افتادو آب رید
تو گلوم
واقعا مونده بودم با چ رویی برم بیرون این امیرسام نکشتم خیلی ولی چ زایو
بازی شد آبه قشنگ کوفتم شد
خیلی عادی از جلوی نگاه خشمگین امیرسامو اون چشای هیز باربد گذشتم
و رفتم اتاقم
یهو دیدم صدای داد میاد خوبه شایانو مهتاب خونه نیستن
امیرسام :دریااااااا میکشمت
_خدایا خودت رحم کن
امیرسام:مگه من نگفتم از اتاقت درنیا
_یادم نی
امیرسام در مرز انفجار بودااا با حرف من
امیرسام:خیلی رو داری با این قیافه اومدی جلو مهمون من
_خیلیم دلش بخواد
امیرسام یهو دوید طرفم که ا گذاشتم به فرار رو تخت بودم اون ایین مبلا
خوا ستم زرنگ بازی درارم از کنار در برم که این امیر سام سه نقطه گرفتم رتم
کرد رو دوشش
امیرسام: باید ببینی جزای کسی که حرف منو گوش نمیده چی میشه
از له ها میرفت ایین منم مشتو لقد میزدمش داشتم موهاشو میکشیدم
امیرسام:وحشی کندی موهامو
ر سیدیم به حیاط کنار ا ستخری که فک کنم آب شو یه قرن می شه عوض نکردن
ره لجن بود ایستاد
وتالاپ صدای بنده بود که افتاده بودم تو اون آب کبافت به زور خودمو از اون
آب کشیدم بیرون خیلییی عصبانی بودم
_کبیف ، بیشعور ، بی ادبببب
امیرسام:دلت میخواد باز رتت کنم توش
_نههههه
رفتم اتاقم رفتم حموم و درحالی که موهام خوش میکردم به این اژدها فحش
میدادم
درک نداره یه ذره خوب خواب بودم، رفتم ایین داشتن ناهار میخورد
منم که صبحانه نخورده بودم عین لنگ افتادم رو غذا و به هیپکسم توجه
نکردم
بعد از ناهار رفتم تا برای کلاس زبان حاضر بشم یه شلوار جین با یه تیشرت و
ژیله لی وشیدم
یه ارایش مختصرم کردمو رفتم ایین امیرسام نشسته بود ای لو تابش قشنگ
غرق شده بود تو ل تاپ که حتی صدای ای منو نشنید
_اهم اهم
سریو سرشو اورد بالا و ل تا شو بست وااا
امیرسام : جایی تشریف میبرین؟؟
یه نگاه عاقچ اندر سفیهانه بهش کردم و گفتم :
_امروز چند شنبس ؟؟
امیرسام: نج شنبه
_و بنده کلاس دارم
امیرسام: آخخخ یادم رفت حالا نمیشه یه امروزو نری من کلی کار دارم
_ای بابااا امروز کوییز داریم
امیرسام: وووف
دیدم صدای ا میاد برگشتم دیدم شایانه
شایان : میخوایی من برسونمت؟؟
منم که دیدم دیرم شده و این امیرسامم همین جور بر بر داره منو نگاه میکنه
فرصتو غنیمت شمردمو با کله قبول کردم
و با کمال رویی در جواب منفی امیرسام گفتم :
_تو که منو نمیرسونی پ من با شایان میرم
و اونم دیگه چیزی نتونست بگه و دهنش بسته شد
رفتم تو ما شینه شایان ن ش ستم تا اون لبا سا شو عوض کنه دیدم امیر سام داره
میاد طرفه ماشین
امیرسام : مواظبه خودت باش و زیادم با این سره حرف نزن یا اصلانم
میخوایی گوش نکن من واسه خودت گفتم
اوووف خوب بابا باشه فهمیدم برات مهم نیستم
_اوکی بابا کلا ۱۰ دقیقه راهه ها
امیرسام:به هر حال لازم دونستم بگم
اینو گفتو رفت چند مین بعدش شایانم
خیلی شیک اراسته اومد نشست تو ماشین
شایان : انگاری میونت با امیرسام زیاد خوب نی
_اتفاقا خیلی خوبه چون دو سش دارم زود ازش ناراحت می شم البته باید درک
کنم اونم سرش شلوغه
خخخخ چی دارم میگم
وقتی رسیدیم از ماشین یاده شدم
_مرسی که رسوندیم
همون موقو رادوین و دیدم )همون استاد بهشتی ( که داره با اخم اینورو نگاه
میکنه این مدت انقدر اذیتش کرده بودم دیگه باهاش راحت بودم از شایان
خدافظی کردم و رفتم یشش
_استاد اخماتو باز کن اخم بهت نمیاد
رادوین : این سره کی بود
_یکی از دوستام
رادوین : اونی که بیشتر موقو ها هم باهاش میای دوستته
_آره دیه چقد سوال میکنی رادوین
رادوین : وووف جلو بپه ها اسم کوچیک صدام نکن روشون باز میشه
_مبله من
رفتم بالا و منتظر موندم تا رادوینم بیاد
دیگه مبچ اونموقو اذیتش نمیکنم اول اولا زیرش ونس میزا شتم زمین و خیس
میکردم بیوفته...
رادوین : سلام امیدوارم یه امروزو رعایت کنید ، مستقیم به من زل زده بود
رادوین : قرار مدیر کچ اینجا امروز بیاد و از اینجا بازدید کنه
رادوین درحال آموزش بود که یهو در باز شد سرم بردم بالا تا چهره شخص و
ببینم
اه اه اه من از این یارو انقدر بدم میاد همه جا هم باید ببینمش
باربد اومد داخچ اصلا بهش توجه نکردم اصلا دلم نمیخواست نگاش کنم یه
لحظه سرمو از کتاب اوردم بالا دیدم باربد در حال حرف زدن به من زل زده و
رادوینم داره با کنجکاوی نگاه میکنه
دوباره نگامو از اونا گرفتمو به زمین زل زدم ولی کاملا متوجه بودم دخترا دیگه
مبچ وزغ زل زدن به اون البته کم کسی نیست ولش از ارو بالا میره و قیافه
خوبیم داره ولی از نظر من یه آدم بی خودو ه*و*س بازه
بعد از این که زر زراشو کرد و رفت منم با خیال راحت به تدریس رادوین
گوش دادم
شادو شنگول دا شتم از ساختمون میزدم بیرون که دیدم یه لابورگینی م شکی
جلوم واستاد خواستم از کنارش رد شم
باربد : دریا
این اسم منو از کجا میدونه
_تو اسم منو از کجا میدونی
باربد:من همپیتو میدونم سوارشو
_به همین خیال باش تا سوارشم
همون موقو فراری امیرسامو دیدم رفتم سمتش سوار شدم
_سلاااام
امیرسام : سلام این ماشینه کی بود
_واییییی گفتی این بار بد بود نم یدونم چرا با ید همش اینو ببینم خیلی ازش
خوشم میاد
امیرسام تو فکر بود ماشین و روشن کرد اخماش توهم بود هی داشت سرعتش
زیاد میشد از ترس کبود شده بودم
_چرا انقد تند میری بابا
امیرسام:حواسم نبود
رفت سمت دریا و یاده شد
آخ جون دریا
_میگماااا تو خیلی مشکوک میزنی
امیرسام : چرا
_یهویی میری تو فکر تو اون مهمونی هم یجوری بودی
امیرسام زیر ل گفت
امیرسام : خیلی تیزه
_چیزی گفتی
امیرسام : نه
البته من شنیده بودما کلا من دختره تیزی هستم بعله
_من بستنی میخوام
امیرسام : چرا هر وقت میای اینجا ه*و*س بستنی میکنی
_خوب حال میده
امیرسام رفت بستنی خرید منم با ولو شروع کردم خوردن خیلی شیکمو ام
ولی بر عکس بیشتر شیکمو ها چاق نیستما
امیرسام : اگه بازم باربد و دیدی بهم بگو ، از اولم نباید تورو به اون مهمونی
میبردم
_چراااا
امیرسام:چون کلا دردسری
بی ادب
رفتیم سوار ماشین شدیم تا بریم خونه
_ ایه ایی یکم حال شایان و مهتابو بگیریم
امیرسام : چجوری
_نقطه ضعفه دخترا حسودیه
امیرسام:یعنی تو هم حسودی
_نخیر من اصلانشم حسود نیستم
امیرسام : پ شایان چی
_اونم دست کمی از دختر نداره
از ماشین یاده شدیم بریم خونه
مهتاب داشت با ناخوناش ور میرفت شایانم تو ل تابش بود
دستمو انداختم دوره گردنه امیرسام اونم که مطلبو زود گرف دستشو دوره
کمرم حلقه کردو منو به خودش فشرد و با خنده وارده سالن شدیم
_سلااامم
شایان : علیکه سلام
با کلی ناز گفتم :
_خوبین؟؟
شایان : ممنون
مهتاب که کلا سکوت اختیار کرده بودو با حرص نگامون میکرد البته شایانم
دسته کمی نداشت
رو به امیرسام گفتم
_بیا بریم بالا لباسامونو عوض کنیم
امیرسام : بریم
رفتیم بالا و هر کدوممون رفتیم اتاقه خودمون
رفتم یه شلوارک زیره زانو با بولوزه ا ستین کوتاهه م شکی و شیدم و به سمت
اتاق امیرسام رفتم
دره اتاقشو زدم
امیرسام : بیا تو
رفتم داخچ و در و بستم اونم لباساشو عوض کرده بود
_ببین نقشه دارم تابلو نکنیا
امیرسام : باشه حالا نقشت چیه ؟؟
_بماند تو فقط بگو هله هوله از جمله لواشک اینجا یدا میشه
امیرسام : فک کنم باشه
_اوکی پ حله . بریم؟؟
+بریم
دستو دست رفتیم ایین
اون دو تا نشسته بودن ای تی وی داشتن فیلم نگاه میکردن
_چی میبینین؟؟
مهتاب : کورم شدی؟؟
_عه عزیزم چرا علائمه خودتو به من میپسبونی
مهتاب : ایششش
رو به امیرسام گفتم :
_عشقم میشه بری خوراکی اینا بیاری ؟؟ و یه چشمکم بهش زدم
امیرسام رفت منم ن ش ستم ا سیدی ها و از قصد یه فیلمه ع شقولانه انتخاب
کردم
تا امیرسام میاد فیلمو گذاشتم تو دستگاه و گفتم :
_این بهتره
امیرسام خوراکیارو آورد جدا از نقشه جدی جدی چشام برق زد
داشتیم چیپس و فک میخوردیم و اون فیلم عشقولانیرو م یدیدیم و منو
امیرسام با هر قسمتش که این عاشق مشوقا یه کارایی میکردن ما هم واسه
حرص دادنه اون دوتا عین این خنگا به هم نگاه میکردیم و لبخند میزدیم
یهو چ شم به ا ستیچ د ست امیر سام خورد ا صن نق شه مق شه کیلو چنده من
پاستیل میخواااام
_ استیییییچ
امیرسام یه لبخند لید زد خواستم از دستش بگیرم که دستشو کشید بالا
همینطور در تلاش گرفتن ا ستیچ بودم که دیدم بعله ع شق ا ستیچ کار د ستم
داده
ریدم ب*غ*ل امیرسام بپر بپر میکنم دیگه شرم و حیا رو گذاشتم کنار
دستمو گذاشتم رو کتفش خواستم از دستش بگیرم ولی باز شکست خوردم
_عهههه امیر بده دیگه
امیرسام یه لبخند خوشگچ زده دماغمو کشید
امیرسام : بیا شیکمو من
استیچ و گرفت طرفم
چه عشقولانه بازی دراوردیماا
شایان : اینجا جای اینکارا نیستا
و بعد رفت بیرونو درو کوبید
مهتابم ناخوناش و میجویید فک نمیکردم انقد حرص بخورن البته آخرش جز
نقشه نبود
در حال خوردن خوراکیا بودم و فیلم نگاه میکردم
یدونه فک گرفته شد جلو دهنم منم گاز زدم نصف دیگش امیر سام انداخت
دهنش
یهو دیدم مهتاب با حرص از جاش بلند شد و رفت بالا لبخند لیدی زدم
_دمت گررررم بزن قدش
امیرسامم یه نگاه کرد دستشو کوبید به دستم
بعدش با خیال راحت نشستیم ادامه فیلمو دیدیم
امیرسام : دریا من از این به بعد بخاطر کارم مجبورم بیشتر باربد و ببینم
حواست به خودت باشه
_چرا حواسم به خودم باش
امیرسام : کلا گفتم حواست به خودت باشه
بعد از اینکه فیلمو دیدیم رفتم اتاقم نمیدونم چرا یاد گذشتم افتادم دلم گرفته
بود
میخواستم خودم و خالی کنم رفتم ته باغ رو سنگی نشستم اشکام دونه دونه
میومد کم کم به هق هق تبدیچ شد
یاد اون ش افتادم سرمو گذاشتم رو زانومو گریه کردم
یهو دیدم دستی اومد رو شونم
صدای زمزمه امیرسام و شنیدم
امیرسام : دریا
خودمو انداختم تو ب*غ*لش نیاز به آغوش یکی داشتم تا خودمو خالی کنم
بعضی وقتا گذشته یادم میومد و اینطوری میشدم
امیرسام : دریا چی شده
_چرا من سرنوشتم انقدر بده
امیرسام : اگه میخوایی برام تعریف کن تا سبک شی
واقعا نیاز داشتم تا خالی شم
_ در بزرگم با ازدواج مامان و بابام مخالف بود چون مامانم مبچ خانواده بابام
ولدار نبودن ولی بابام انقدر مامانمو دوست داشت که به قیمت طرد شدنش با
مامانم ازدواج کرد ، من تقریبا ۱۶ سالم بود زندگی معمولی و رو به ایینی
دا شتیم ولی خوب بود تا وقتی که مادربزرگم در بزرگمو راضی کرد تا برگردیم
ما از زندگیمون راضی بودیم ولی بخاطر مادر بزرگم رفتیم خونه دربزرگم
اونجا عمومم با زنش و سرش زندگی میکردند کم کم داشت برام زندگی اونجا
جا میفتاد هق هقم بلند شد تا مامان بابام تو یه تصادف فوت شدن بعدش من
موندم و خانواده عموم و دربزرگم ، مادر بزرگمم که خیلی دوسش داشتم وقتی
خبر فوت سرشو شنید دق کردو مرد ، تو اون خونه سرعموم خیلی اذیتم
میکرد ولی من همیشه جوابشو میدادم باهاش دعوا میکردم ولی به کسی
نمیگفتم تا یه ش خونه منو اون تنها بودیم اون می خوا ست ، اون میخواست
به من ت .. تج.. نتونستم کامچ بگم ، نمیدونم چرا آقاجون زود اومد میدونی
به من چی گفت به من گفت ه*ر*ز*ه گفت من اون سرو اغفال کردم گفت
گمشو از خونه من بیرون من فقط یه دختره ۱۷ ساله بودم هق زدم ازشون متنفرم
هی وقتی نمیبخشمشون
یکم خالی شدم انگار شونه هام سبک شد همه فکر میکنن من یه دختر شادم
و بیخیالم ولی نمیدونن شت خندهامو لبخندام غمی نهونه
امیرسام :زندگی منم بهتر از تو نبوده ، هفت سالم بود ک تویه تصادف مادرم
فوت کرد
دریا :خدابیامورزتش
امیرسام:مرسی ، بعد اون تصادفم بابام نگفت که اصلا بپه یی داره و منو
گذشت رفت ، مادربزرگم منو بزرگ کرد و بابام رفت ی خوش گذرونیش تا
الانم که 2۸ سالمه سراغمو نگرفتن
فقط تونستم یه لبخند بزنم
_به یکی احتیاج داشتم تا باهاش حرف بزنم مرسی حرفامو گوش دادی
امیرسام:هروقت دلت گرفت بیا باهم حرف بزنیم
_عهههه واقعا !من هر یه ساعت در میون دلم میگیره هااا
خخخخ قیافه امیرسامو بنده خدا الان میگه چ غلطی کردم به این گفتم دلت
گرفت با من حرف بزن
_شوخی کردم بابا
امیرسام:بیا بریم تو سرده
_بوشه بزن بریم
یهو چشم به شیر آب خورد لبخند لید زدم وقته تلافی رفتم سمت شیر آب و
مستقیم گرفتم رو امیرسام
امیرسام:چیکار میکنی دیوونه
_تلافیه اون دفو که انداختیم تو استخر
بد از این موش آبک شیدش کردم دویدم سمت خونه اونم افتاد دنبالم تند تر از
من میدویید
یهو دیدم رو هوام رفتم شایان و مهتاب ن ش سته بودنو باهم حرف میزدن که یهو
چششون به ما خورد امیرسام رفت طبقه بالا