نظرسنجی: کدوم شخصیت هارو بیشتر دوست دارید؟؟
سایه
مهراد
سامی
مهتاب
نگار
ارش
امیر رضا
سارا
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس

#28
خواستم چیزی بگم که خودش حرف اومد ..
+اولن حق نداری فوش بدی چون تقصیر خودت بود .. مست کردی اینم عواقبش .. باید نقش رل منو بازی کنی ...
-چرا؟؟؟ برا چی؟؟ مگ من چیکارت کردم انقد اذیتم میکنی ؟؟؟ واقعا که ... اون امیر چه گناهی دارع ؟؟؟
+امیر قبلنم عشق منو دزدیع بود ... این دفعه من میخوام تلافی کنم و عشقشو ازش بگیرم ....
-عجب ادمایی هستین ... من این وسط بازیچتونم ؟؟ اصن چه سوتی هایی از من داری؟؟ من میرم همه چیزو به امیر میگم میگم ک حرفات دروغ بود ...
+باشه برو .. عواقبش پای خودت ...
-چرا اذیتم میکنییییییی....
+اذیت نمیکنم ... فقط میخوام انتقام بگیرم ...
-الان بیا بریم بیرون فکر میکنه داریم چیکار میکنیم این تو ...
+بزا فکر کنه ... منم میخوام همون فکرو بکنه ....
-میدونستی این وسط ابروی من میره ؟؟؟ این وسط میگن دختره هرزه رفته تو اتاق سامی کلی غلط کاری کردن باهم ... تو که چیزی پشت سرت نمیگن ....
+اتفاقا حرف پشت سر من زیاده اینم روش .... بدتر از اینم پشت سر من حرف میزنن ...
-نکنه اینا جزء افتخاراتته؟؟؟ شما پسرا به چه چیزایی افتخار میکنین ....
+خب حالا اونجا واینسا بیا یکم پیش عشقت بشین ...
-تو عشق من نیستی ...
+پس کیه ؟؟؟
-هر کی هس تو نیسی ... و من هیچ موقع عاشق تو یا هر پسر دیگه ای نمیشم ... شاید تو مستی زر زده باشم ولی امکان نداره عاشق بشم ....
+معلوم میشه ...
-معلوم میشه ...
رفتم بیرون و دیدم امیر رو مبل نشسته و داره فکر میکنه ... دلم براش سوخت ...
#SAYE(سایه)
امروز میخوایم بریم دانشگاه .. دیشب خیلی چیزارو فهمیدیم ... سارا و علی باهم دوست شدن .. سامی و مهتابم باهم دوست شدن .. اونقدر که از رل زدن مهتاب تعجب کردم از رل زدن علی تعجب نکردم ...
تو راه دانشگاه بودیم . داشتیم اهنگ گوش میکردیم .
رسیدیم به دانشگاه . با بچه ها پیاده شدیم و دیدیم پسرا اونجا وایسادن . با اومدن ما امیررضا رفت . از عکس العملش تعجب کردم . پرسیدم :
-بچه ها این چرا اینجوری کرد ؟؟؟
مهتاب سرش و انداخت پایین .
-سارا تو یه مدت باهاش صمیمی شده بودی فازش چیه ؟؟
سارا نگاهی به مهتاب کرد و نگاهی به من و گفت : بچم چیزیش نیس . بریم تو کلاس دیگ ...
رفتیم سمت پسرا و رفتیم تو کلاس . امروز با اون خانوم جذابه کلاس داشتیم . خانوم احمدی . شیدا احمدی . دختری با موهای شرابی که نصفشو از مقنعه انداخت بیرون . چشم هاش هم رنگ سامی بود . یه مانتوی معمولی ولی کوتاه مشکی و یه شلوار مشکی هم رنگش پوشیده بود . با اومدنش بلند شدیم . بعد از اینکه اجازه داد نشستیم . شنیده بودم پسرا زیاد اذیتش میکنن ولی خودش به کسی رو نمیده . ولی زن پایه ایه . دوسش دارم .
بعد از کلاس رفتم دست مهراد و گرفتم و رفتیم تو حیاط رو نیمکت دانشگاه نشستیم . مهراد تو فکر بود .
-چتع کجاهایی ؟؟؟
اصن نشنید چی گفتم . ب چی فکر میکنه این ...
-هووو مهراد خان . الووو
+ها . چیشد ؟؟
-کجاها سِیر میکنی ؟؟
+تو فکر امیرم . معلوم نیس چشه . چن روزه زیاد تو خودشه . هرکی باهاش حرف میزنه پشیمون میشه چون مـ*ـیرینه بهش .
-خب یعنی چشه ؟؟؟
+نمیدونم .. هنوز نمیدونم . ولی میفهمم .
-ب نظرت ممکنه .. نه ولش ..
+چی ممکنه ؟؟
-فک کنم از رل زدن یکی ناراحت شده ..
+از رل زدن کی؟؟ مهتاب و سامی؟؟
-نع بابا اون کاری ب کار مهتاب نداره . سامی هم ک رفیقشه چرا باید ناراحت شع .
+پس چی؟
-از رل زدن سارا و علی ناراحت شده . چون سارا و امیر یه مدت باهم صمیمی شده بودن . یا حتی اون روز که سارا در مورد احساسش به علی تو بیمارستان بهمون گفته بود امیر به یکی تیکه انداخت . گف باید زودتر احساستو قبل اینکه دیر بشه اعتراف کنی . شاید منظورش همون باشه .
+شاید ولی رفیقمو میشناسم . تا وقتی شما اومدین حالش خوب بود همین که اومدین رفت .
-اونو ک میدونم . حالا بیخیال . پاشو بریم بوفه .
داشتیم میرفتیم سمت بوفه که دیدم خانوم احمدی محو یه نفر شده . نگاهش یه احساس خاصی داشت . نگاهشو دنبال کردم که دیدم سامی و چنتا از بچه ها اونجا وایسادن دارن حرف میزنن . یعنی میشه... نه بابا شنیده بودم استادای مرد عاشق شاگردشون بشن ولی نشنیدم استادای زن عاشق شاگردشون بشن . البته سامی پنج سال از همه بزرگتر بود . فقط چون رفته بود سربازی چند سال عقب افتاد و هم ترم ما شد . یه سالم که بخاطر کنکورش بود .
بعد از چند کلاس حوصله سر بر رفتیم سمت خونه . با اومدن ما علی اومد پایین جلومون . سارا سریع رفت سمتش خواست بغلش کنه . میخواستم عکس العمل امیرو ببینم . ولی امیر عکس العمل خاصی نداشت . رفت سمت سارا و بهش گفت زشته جلو ما ازین کارا نکنین مام دلمون میخواد عشقِ.. نداشتمونو بغل کنیم .
سارا خندید و نگاهی به مهتاب کرد . مهتاب سریع رفت سمت در . ماهم پشت سرش رفتیم .
قَــبـلَــنـآ دَرمُـــونــ✨اَلــآنــآ دَردیـــ(:
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - mahkame - 11-09-2020، 22:25

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان