11-09-2020، 22:25
خواستم چیزی بگم که خودش حرف اومد ..
+اولن حق نداری فوش بدی چون تقصیر خودت بود .. مست کردی اینم عواقبش .. باید نقش رل منو بازی کنی ...
-چرا؟؟؟ برا چی؟؟ مگ من چیکارت کردم انقد اذیتم میکنی ؟؟؟ واقعا که ... اون امیر چه گناهی دارع ؟؟؟
+امیر قبلنم عشق منو دزدیع بود ... این دفعه من میخوام تلافی کنم و عشقشو ازش بگیرم ....
-عجب ادمایی هستین ... من این وسط بازیچتونم ؟؟ اصن چه سوتی هایی از من داری؟؟ من میرم همه چیزو به امیر میگم میگم ک حرفات دروغ بود ...
+باشه برو .. عواقبش پای خودت ...
-چرا اذیتم میکنییییییی....
+اذیت نمیکنم ... فقط میخوام انتقام بگیرم ...
-الان بیا بریم بیرون فکر میکنه داریم چیکار میکنیم این تو ...
+بزا فکر کنه ... منم میخوام همون فکرو بکنه ....
-میدونستی این وسط ابروی من میره ؟؟؟ این وسط میگن دختره هرزه رفته تو اتاق سامی کلی غلط کاری کردن باهم ... تو که چیزی پشت سرت نمیگن ....
+اتفاقا حرف پشت سر من زیاده اینم روش .... بدتر از اینم پشت سر من حرف میزنن ...
-نکنه اینا جزء افتخاراتته؟؟؟ شما پسرا به چه چیزایی افتخار میکنین ....
+خب حالا اونجا واینسا بیا یکم پیش عشقت بشین ...
-تو عشق من نیستی ...
+پس کیه ؟؟؟
-هر کی هس تو نیسی ... و من هیچ موقع عاشق تو یا هر پسر دیگه ای نمیشم ... شاید تو مستی زر زده باشم ولی امکان نداره عاشق بشم ....
+معلوم میشه ...
-معلوم میشه ...
رفتم بیرون و دیدم امیر رو مبل نشسته و داره فکر میکنه ... دلم براش سوخت ...
#SAYE(سایه)
امروز میخوایم بریم دانشگاه .. دیشب خیلی چیزارو فهمیدیم ... سارا و علی باهم دوست شدن .. سامی و مهتابم باهم دوست شدن .. اونقدر که از رل زدن مهتاب تعجب کردم از رل زدن علی تعجب نکردم ...
تو راه دانشگاه بودیم . داشتیم اهنگ گوش میکردیم .
رسیدیم به دانشگاه . با بچه ها پیاده شدیم و دیدیم پسرا اونجا وایسادن . با اومدن ما امیررضا رفت . از عکس العملش تعجب کردم . پرسیدم :
-بچه ها این چرا اینجوری کرد ؟؟؟
مهتاب سرش و انداخت پایین .
-سارا تو یه مدت باهاش صمیمی شده بودی فازش چیه ؟؟
سارا نگاهی به مهتاب کرد و نگاهی به من و گفت : بچم چیزیش نیس . بریم تو کلاس دیگ ...
رفتیم سمت پسرا و رفتیم تو کلاس . امروز با اون خانوم جذابه کلاس داشتیم . خانوم احمدی . شیدا احمدی . دختری با موهای شرابی که نصفشو از مقنعه انداخت بیرون . چشم هاش هم رنگ سامی بود . یه مانتوی معمولی ولی کوتاه مشکی و یه شلوار مشکی هم رنگش پوشیده بود . با اومدنش بلند شدیم . بعد از اینکه اجازه داد نشستیم . شنیده بودم پسرا زیاد اذیتش میکنن ولی خودش به کسی رو نمیده . ولی زن پایه ایه . دوسش دارم .
بعد از کلاس رفتم دست مهراد و گرفتم و رفتیم تو حیاط رو نیمکت دانشگاه نشستیم . مهراد تو فکر بود .
-چتع کجاهایی ؟؟؟
اصن نشنید چی گفتم . ب چی فکر میکنه این ...
-هووو مهراد خان . الووو
+ها . چیشد ؟؟
-کجاها سِیر میکنی ؟؟
+تو فکر امیرم . معلوم نیس چشه . چن روزه زیاد تو خودشه . هرکی باهاش حرف میزنه پشیمون میشه چون مـ*ـیرینه بهش .
-خب یعنی چشه ؟؟؟
+نمیدونم .. هنوز نمیدونم . ولی میفهمم .
-ب نظرت ممکنه .. نه ولش ..
+چی ممکنه ؟؟
-فک کنم از رل زدن یکی ناراحت شده ..
+از رل زدن کی؟؟ مهتاب و سامی؟؟
-نع بابا اون کاری ب کار مهتاب نداره . سامی هم ک رفیقشه چرا باید ناراحت شع .
+پس چی؟
-از رل زدن سارا و علی ناراحت شده . چون سارا و امیر یه مدت باهم صمیمی شده بودن . یا حتی اون روز که سارا در مورد احساسش به علی تو بیمارستان بهمون گفته بود امیر به یکی تیکه انداخت . گف باید زودتر احساستو قبل اینکه دیر بشه اعتراف کنی . شاید منظورش همون باشه .
+شاید ولی رفیقمو میشناسم . تا وقتی شما اومدین حالش خوب بود همین که اومدین رفت .
-اونو ک میدونم . حالا بیخیال . پاشو بریم بوفه .
داشتیم میرفتیم سمت بوفه که دیدم خانوم احمدی محو یه نفر شده . نگاهش یه احساس خاصی داشت . نگاهشو دنبال کردم که دیدم سامی و چنتا از بچه ها اونجا وایسادن دارن حرف میزنن . یعنی میشه... نه بابا شنیده بودم استادای مرد عاشق شاگردشون بشن ولی نشنیدم استادای زن عاشق شاگردشون بشن . البته سامی پنج سال از همه بزرگتر بود . فقط چون رفته بود سربازی چند سال عقب افتاد و هم ترم ما شد . یه سالم که بخاطر کنکورش بود .
بعد از چند کلاس حوصله سر بر رفتیم سمت خونه . با اومدن ما علی اومد پایین جلومون . سارا سریع رفت سمتش خواست بغلش کنه . میخواستم عکس العمل امیرو ببینم . ولی امیر عکس العمل خاصی نداشت . رفت سمت سارا و بهش گفت زشته جلو ما ازین کارا نکنین مام دلمون میخواد عشقِ.. نداشتمونو بغل کنیم .
سارا خندید و نگاهی به مهتاب کرد . مهتاب سریع رفت سمت در . ماهم پشت سرش رفتیم .
+اولن حق نداری فوش بدی چون تقصیر خودت بود .. مست کردی اینم عواقبش .. باید نقش رل منو بازی کنی ...
-چرا؟؟؟ برا چی؟؟ مگ من چیکارت کردم انقد اذیتم میکنی ؟؟؟ واقعا که ... اون امیر چه گناهی دارع ؟؟؟
+امیر قبلنم عشق منو دزدیع بود ... این دفعه من میخوام تلافی کنم و عشقشو ازش بگیرم ....
-عجب ادمایی هستین ... من این وسط بازیچتونم ؟؟ اصن چه سوتی هایی از من داری؟؟ من میرم همه چیزو به امیر میگم میگم ک حرفات دروغ بود ...
+باشه برو .. عواقبش پای خودت ...
-چرا اذیتم میکنییییییی....
+اذیت نمیکنم ... فقط میخوام انتقام بگیرم ...
-الان بیا بریم بیرون فکر میکنه داریم چیکار میکنیم این تو ...
+بزا فکر کنه ... منم میخوام همون فکرو بکنه ....
-میدونستی این وسط ابروی من میره ؟؟؟ این وسط میگن دختره هرزه رفته تو اتاق سامی کلی غلط کاری کردن باهم ... تو که چیزی پشت سرت نمیگن ....
+اتفاقا حرف پشت سر من زیاده اینم روش .... بدتر از اینم پشت سر من حرف میزنن ...
-نکنه اینا جزء افتخاراتته؟؟؟ شما پسرا به چه چیزایی افتخار میکنین ....
+خب حالا اونجا واینسا بیا یکم پیش عشقت بشین ...
-تو عشق من نیستی ...
+پس کیه ؟؟؟
-هر کی هس تو نیسی ... و من هیچ موقع عاشق تو یا هر پسر دیگه ای نمیشم ... شاید تو مستی زر زده باشم ولی امکان نداره عاشق بشم ....
+معلوم میشه ...
-معلوم میشه ...
رفتم بیرون و دیدم امیر رو مبل نشسته و داره فکر میکنه ... دلم براش سوخت ...
#SAYE(سایه)
امروز میخوایم بریم دانشگاه .. دیشب خیلی چیزارو فهمیدیم ... سارا و علی باهم دوست شدن .. سامی و مهتابم باهم دوست شدن .. اونقدر که از رل زدن مهتاب تعجب کردم از رل زدن علی تعجب نکردم ...
تو راه دانشگاه بودیم . داشتیم اهنگ گوش میکردیم .
رسیدیم به دانشگاه . با بچه ها پیاده شدیم و دیدیم پسرا اونجا وایسادن . با اومدن ما امیررضا رفت . از عکس العملش تعجب کردم . پرسیدم :
-بچه ها این چرا اینجوری کرد ؟؟؟
مهتاب سرش و انداخت پایین .
-سارا تو یه مدت باهاش صمیمی شده بودی فازش چیه ؟؟
سارا نگاهی به مهتاب کرد و نگاهی به من و گفت : بچم چیزیش نیس . بریم تو کلاس دیگ ...
رفتیم سمت پسرا و رفتیم تو کلاس . امروز با اون خانوم جذابه کلاس داشتیم . خانوم احمدی . شیدا احمدی . دختری با موهای شرابی که نصفشو از مقنعه انداخت بیرون . چشم هاش هم رنگ سامی بود . یه مانتوی معمولی ولی کوتاه مشکی و یه شلوار مشکی هم رنگش پوشیده بود . با اومدنش بلند شدیم . بعد از اینکه اجازه داد نشستیم . شنیده بودم پسرا زیاد اذیتش میکنن ولی خودش به کسی رو نمیده . ولی زن پایه ایه . دوسش دارم .
بعد از کلاس رفتم دست مهراد و گرفتم و رفتیم تو حیاط رو نیمکت دانشگاه نشستیم . مهراد تو فکر بود .
-چتع کجاهایی ؟؟؟
اصن نشنید چی گفتم . ب چی فکر میکنه این ...
-هووو مهراد خان . الووو
+ها . چیشد ؟؟
-کجاها سِیر میکنی ؟؟
+تو فکر امیرم . معلوم نیس چشه . چن روزه زیاد تو خودشه . هرکی باهاش حرف میزنه پشیمون میشه چون مـ*ـیرینه بهش .
-خب یعنی چشه ؟؟؟
+نمیدونم .. هنوز نمیدونم . ولی میفهمم .
-ب نظرت ممکنه .. نه ولش ..
+چی ممکنه ؟؟
-فک کنم از رل زدن یکی ناراحت شده ..
+از رل زدن کی؟؟ مهتاب و سامی؟؟
-نع بابا اون کاری ب کار مهتاب نداره . سامی هم ک رفیقشه چرا باید ناراحت شع .
+پس چی؟
-از رل زدن سارا و علی ناراحت شده . چون سارا و امیر یه مدت باهم صمیمی شده بودن . یا حتی اون روز که سارا در مورد احساسش به علی تو بیمارستان بهمون گفته بود امیر به یکی تیکه انداخت . گف باید زودتر احساستو قبل اینکه دیر بشه اعتراف کنی . شاید منظورش همون باشه .
+شاید ولی رفیقمو میشناسم . تا وقتی شما اومدین حالش خوب بود همین که اومدین رفت .
-اونو ک میدونم . حالا بیخیال . پاشو بریم بوفه .
داشتیم میرفتیم سمت بوفه که دیدم خانوم احمدی محو یه نفر شده . نگاهش یه احساس خاصی داشت . نگاهشو دنبال کردم که دیدم سامی و چنتا از بچه ها اونجا وایسادن دارن حرف میزنن . یعنی میشه... نه بابا شنیده بودم استادای مرد عاشق شاگردشون بشن ولی نشنیدم استادای زن عاشق شاگردشون بشن . البته سامی پنج سال از همه بزرگتر بود . فقط چون رفته بود سربازی چند سال عقب افتاد و هم ترم ما شد . یه سالم که بخاطر کنکورش بود .
بعد از چند کلاس حوصله سر بر رفتیم سمت خونه . با اومدن ما علی اومد پایین جلومون . سارا سریع رفت سمتش خواست بغلش کنه . میخواستم عکس العمل امیرو ببینم . ولی امیر عکس العمل خاصی نداشت . رفت سمت سارا و بهش گفت زشته جلو ما ازین کارا نکنین مام دلمون میخواد عشقِ.. نداشتمونو بغل کنیم .
سارا خندید و نگاهی به مهتاب کرد . مهتاب سریع رفت سمت در . ماهم پشت سرش رفتیم .