امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دنیاتم دنیامی یه رمان قشنگ عاشقانه.طنز.کلکلی

#16
موقو یتزا خوردن خیلی دقت میکردم ل*ب*م سوسی نشه و مسخره امیرسام
نشم از بالای چرخ و فلک همه چی کوچیک شده بود
_خیلی باحاله ها هرش بیایم اینجا شام بخوریم
امیرسام خندید
امیرسام : ررو
داشتم با لذت اطرافو نگاه میکردم که با امیرسام چشم تو چشم شدم چشاش
برق قشنگی داشت
یه لبخند ملیح زدم که یهو چرخ و فلک یه تکون وحشتناک خورد که رت
شدمو مستقیم افتادم تو ب*غ*ل امیرسام عین منگا نگاش میکردم
امیرسام:فکر کنم چرخ و فلک خراب شد
یهو به خودم اومدم خودمو جمو جور کردم
_من اگه شانس داشتم اسمم شمسی خانوم بود دیگه غلط کنم اینجا شام
بخورم
امیرسام:تو اول از این جا بیا بیرون بد فکر دفعه بدی باش که کجا میخوای شام
بخوری
_اینم حرفیست ، آقا من حوصلم سر رفت یتزامم تموم شد
امیرسام:من چیکار کنم
_بیا بازی کنیم
امیرسام:کودک درونت شدید فعاله
چشامو چو کردم واسش
_بیا بازی هرکی لک بزنه سوخته
امیرسام:این بازیارو از کجا یاد میگیری خدایی
با ذوق گفتم
_از باب اسفنجی اتریک و باب اسفنجی بازی میکنن انقد خوووبه
یهو قهقه امیرسام بلند شد
در حالی که میخندید گفت : باشه
یه لحظه یه فکری زد به سرم ،چرا که نه ؟
چشمامو مظلوم کردم و بهش خیره شدم
امیرسام:باز چی میخوای که قیافتو عینه گربه شرک کردی؟
بی شعور خودتی اصن حالا که من گربه شرکم تو خوده شرکی ولی چون کارم
گیر بود چیزی نگفتم و جاش تو دلم حسابی بهش چیز گفتم
_برای بازنده یه چیزی بگیم که مجازاتش باشه
امیرسام:حال و حوصله این مسخره بازیا رو ندارم دریا
_اااا لطفا باحال میشه دیگه ، قبول؟؟؟
یه نگاه بهم کرد و گفت : خیله خوب حالا چی تو سرته
با لبخندی که نشون از خر ذوقی زیادم بود
گفتم :
_بازنده باید هرکاری برنده میخوادو انجام بده یا حتی یه سوالم بپرسه
لبخ ندی زد ، من که م یدونم منظورش از این لبخ نده چی بود من که
میدونم
خیله خوب حالا ، فهمیدیم میدونی ...!
امیرسام : هر چند که میدونم بازنده ای ولی باشه
_اوهوک بشین تا ببازم ، سه ... دو .....یک
شروع کردیم اول هیپی نبود خیلی ریلکس داشتم نگاهش میکردم یکم دیگه
که گذشت حس کردم چشمام داره میسوزه اه
حالا خو به هزار بارم قبلا بازی کردماااااا اوففف خدا حالا دقیقا باید جلو
امیرسام ضایو شم ؟؟
رو ل*ب*ا*ش یه لبخ ند حرص دراری بود که ا گه الان جاش بود ج فت
چ شا شو در می اوردم چند لحظه بعد حس کردم چ شای امیر سام داره ابکی
میشه
ایول داره کم میاره بعد که کم اورد ، میبازه یوهاها منم برنامه ها دارم براش
سعی کردم حواسمو بدم به امیرسام چشمام واقعا داشت از حدقه میزد بیرون
خیلی نزدیک بود که دیگه لک بزنم که یهو کابین تکون خورد و چون ناگهانی
بود امیرسام چشماش بسته شد
صدامو انداختم رو کولمو گفتم : اخخخخخخخ جووووووون لک
زدیی باختی
دیدی امیرسام خان هرکی با من درافتاد ور افتاد و زبونمو براش در اوردم
با اخمی که ناشی از باختش بود گفت :
امیرسام:قبول نیست کابین تکون خورد ..!
_اااااا جر نزن دیگه مرده و حرفش
تا این حرفو زدم اخم کمرنگی نشست رو یشونیش
امیرسام:باشه
با ذوق گفتم :
_ایول خ حالا چیکار کنم؟؟
با بیخیالی گفت
امیرسام:هر کاری میخوای
لبخند خبیبی زدم
خوب دیگه وقتشه سوالایی که چند وقته مغزمو مشغول کرده بپرسم
الانم که اینجا گیر افتادیم نمیتونه از جواب دادن بهشون در بره س اینجوری
لااقچ جواب سوالامو میگیرم
صدامو صاف کردم :
_خ فکرامو کردم
امیرسا:میشنوم
_چند تا سوال دارم ازت باید بهشون جواب بدی
یه نگاه بهم کرد که یعنی بنال ببینم چی میگی
**امیرسام**
منتظر نگاش کردم که سوالاشو بپرسه
دریا:خ سوال اول چرا میخوای سر از کارهای باربد در بیاری ؟
فک میکردم این یکی از سوالاش باشه با خونسردی نگاهمو بهش دوختم
_باربد یکی از رقیبای اصلیم تو عرصه کاریمه اینکه کارها و قدم های بعد شو
بدونم برای یشرفت کاریم لازمه
دریا:خ سوال دوم چرا راج کارت بهم دروغ گفتی و سعی کردی دورم
بزنی؟
با تعج نگاهش کردم :
_کی گفته بهت دروغ گفتم ؟! یا اصلا چرا باید یکی مبچ تورو دور بزنم؟!
دریا:ببین من و نمیتونی بپیپونی راستشو بگو کارت چیه؟
_ببین من نپیپوندمت کارمم همون جور که قبلا گفتم مهندسه عمرانم و تو
کاره ساختو سازم
دریا:میشه بگی یه مهندس اسلحه میخواد چیکار ؟اصلن به چه دردت میخوره
یا اصلا چرا هر موقو صدایی میاد گارد میگیری!!؟ راستشو بگو
سرشو اورد نزدیکم و ادامه داد : تو خلافکارییییی؟؟
از سوالاش شکه شدم فکرشم نمیکردم تا این حد تیز باشه و رو حرکاتم دقیق
فکرش به کجاها که نکشیده بود
برای اینکه بیشتر از این داستان سازی نکنه گفتم :
_از اسلحم برای حفاظت استفاده میکنم و محض اطمینان هم همیشه با
خودم دارمش و اون شبم فکر کردم دزدی چیزی اومده
دریا:خوب چرا همیشه همراهته؟؟
_گفتم که محضه احتیاط و اطمینان بالاخره منم تو زمینه کارم خیلی رقی
دارم و خیلیا میخوان جامو بگیرن برای همین باید از خودم محافظت کنم
دریا:تو که اینهمه دشمن داری جوری که به خونت تشنن و میخوان بکشنت
س چرا محافظ استخدام نمیکنی ؟
_خوشم نمیاد لولو سرخرمن داشته باشم و دو تا کنه هرجا میرم بپسبن بهم و
تو کارام فضولی کنن بعدشم اونجوری توجه ها بیشتر بهم جل میشه
سرشو به نشونه استفهام تکون دادو در حالی که خمیازه میکشید گفت :
دریا:میگم مطمئنی باربدم مبچ تو کار ساخت و سازه ؟؟
-چطوره مگه ؟!!
دریا:اخه اون بار داشت راج حمچ و نقچ و معامله و این چیزا حرف میزد
مشکوک میزنه
اهامو روهم انداختم و دستم به شت کابین تکیه دادم :
_گفتم که اون رقی کاریمه س مطمئن باش اونم تو کار ساخت و سازه .
سوالات تموم نشد؟؟
دریا:چرا تموم شد
_چه عج
**دریا**
نیم ساعت بعد بالاخره چرخ و فلک درست شد و ماهم یاده شدیم ساکت و
اروم کنارهم قدم بر میداشتیم
امیرسامو نمیدونم ولی من تو فکر جواب های امیرسام بودم
وقتی رسیدیم خونه چراغا خاموش بود و نشون از خواب بودن اون دوتا میداد
منم رفتم تو اتاقم و رو تخت ولو شدم و به دقیقه نکشید که خوابم برد
صبح که بیدار شدم خیلی دلم میخواست برم بیرون و ورزش کنم لباس
ورزشی آدیداس صورتیمو وشیدمو رفتم ایین
_سلام صبح بخیر
شایان:سلام خانوم ورزشکار
خانوم از دماغ فیچ افتاده هم سرشو فقط تکون داد
امیرسام: دریا میخوای ورزش کنی
_ آره ه*و*س کردم
امیرسام از جاش بلند شد
امیرسام: س تو تا صبحانتو بخوری منم میرم آماده شم باهم بریم
با خوشحالی سرمو تکون دادم ۱۰ دقیقه بد امیرسام با یه تیو ورزشی
خوشگچ اومد از له ها ایین
_ بزن بریم
امیرسام:از اینجا تا دریا بدوییم
_جونمون درمیاد که
امیرسام: بگو جون من در میاد جوجه جمو نبند
_نخیرم من که واسم آب خوردن مگه چقد راهه با ماشین 2۰ دقیقه است
همش بخاطر تو گفتم
امیرسام:خوشم میاد کم نمیاری ، بریم ؟
با لجبازی گفتم
_بریم
تقریبا یه نیم ساعتی بود داشتیم میدوییدیمو رو به موت بودم ولی عمرا اگه
چیزی میگفتم دیگه به هن هن افتاده بودم
امیرسام:کم آوردی
_ن ..ه .. ه
امیرسام :لجباز
_چقد راه مونده
امیرسام: زیاد نمونده اگه بتونی تحمچ بیاری و بدویی ۵ دقیق دیگه میرسیم
با خوشحالی سرعتمو زیاد کردم وقتی دریارو دیدم گچ از گلم شکفت و از
خستگی خودمو رو ماسه ها ولو کردم
امیرسام اومد کنارم و ولو شد خوشم میاد مبچ خودم مهم نیست براش ماسه
ای میشه و مردم یه جوری نگاه میکنن
_میگم
امیرسام: هوم؟
_این باربد و چیکارش کنم فعلا
امیرسام: کار خاصی نمیخواد بکنی فقط باید هرچی که میشنوی و به من بگی
_خوب س باید باهاش قرار بزارمو و چندبار بیرون برم تا بهم اعتماد کنه
امیرسام:فقط مواظ خودت باش
_باشه ولی اصلا به باربد حس خوبی ندارم ، آها راستی
امیرسام سرشو برگردوند طرفمو منتظر نگاه کرد تا حرفمو بگم
_از آرمان خبری نداری دلم براش تنگ شده
امیرسام:آرمان و دوست داری؟
_آره خیلی
یهو اخمای امیرسام رفت توهم و صورتش و برگردوند رو به آسمون ااوا چرا
این طوری شده عههههه تازه منظورشو گرفتم
***امیرسام***
نمیدونم چرا وقتی دریا گفت آرمان و دوست داره ناخوداگاه اخمام رفت تو هم
سرمو برگردوندم شاید چون اخلاقش مبچ دریاست دریا ازش خوشش اومده
آرمانم که معلومه یه حسایی داره با این فکر بیشتر اعصابم بهم ریخت البته
نمیدونم دلیلش چیه
دریا : البته مبچ برادرمااااا
با حرف دریا انگار خیالم راحت شد اما برای چی!!!
***دریا***
امیرسام: برام مهم نیست بهمم ربطی نداره
منوباش به کی توضیح میدم از جام بلند شدمو خودمو تکون دادم
_میدونی الان چی میپسبه ؟
امیرسام:چی؟
لبخند شیطانی زدم
_آب بازی
امیرسام: از اون دفعه ادب نشدی
_نوچ
بد رفتم سمت آب و یه بطری یدا کردم ر آب کردمشو ریختم رو امیرسام ،
امیرسام از جاش ریدو افتاد دنبالم
ا د دَرو داشتم در میرفتم که امیرسام گرفتمو دستشو انداخت زیر امو اون یکی
دستشم انداخت زیر گردنم رفت سمت دریا دستو ا میزدم
_نههههه نندازم تو آب
امیرسام:تا تو باشی منو خیس نکنی
قبچ از اینکه بندازتم تو آب یق شو گرفتم و ک شیدم سمت خودم تا اونم بیوفته و
خیس بشه
اما نمیدونم چی شد که وقتی ک شیدمش سمت خودم ل*ب*ا*م رو لبای داغ
امیرسام قرار گرفت و قچ*ب*م یه جوری شد
انگاری لرزید و باهم افتادیم تو آب
منگ منگ مونده بودم و مبچ مونگولا به امیرسام زل زده بودم
امیر سامم ساکت با ابروهای بالا رفته نگام میڪرد یهو فهمیدم چی شد کاش
آب میشدم میرفتم زمین احساس کردم لپام داغ شد و گچ انداخت از قسط
نمیخواستم ب *و*سمش ، میخواستم یه جوری در برم و باهاش چشم تو
چشم نشم
_ام چیزه من میرم بستنی بخرم
شتم کردم و داشتم میرفتم که دستمو و کشید و قهقش بلند شد
امیرسام:کوچولو خیس آبی کجا میری
با لبخند بهم زل زده بود
سرم ایینه ایین بود چونم و گرفت و صورتمو آورد بالا لبخندش باع شد
بیشتر خجالت بکشم یهو لپمو کشید
امیرسام: قیافت خیلی بامزه شده
امیرسام خیلی عادی بود انگار که اتفاقی نیوفتاده منم پ میزنم رگ بیخیالی
_میگم آب بازی خوبی بود بازم بیایم آب بازی

امیرسام :آره خیلی خوب بود ، سرما نخوری
غیر مستقیم به روم آورد ،حالا که اینطوره من از تو رو ترم
_خیلی، نه باو سرما نمیخورم
امیرسام سویشرتشو که قبچ از این که بیوفته دنبالم در آورده بودو انداخت
روشونم
امیرسام:سرما میخوری حوصله مریض داری ندارم
خوبی کردنشم مبچ آدمیزاد نیست
_حالا چطوری بریم تا خونه با این سر و وضو
امیرسام:ماشین میگیریم
امیرسام یه ماشین گرفت
مرده به خارجی گفت
مرده:ماشینم خیس میشه سوار نمیکنم
امیرسام بهش یه تراول داد که یارو نیشش تا بناگوش باز شد و راه افتاد
رفتیم خونه به نظر من جریان شایان و مهتاب خیلی دیگه چرت شده باید با
امیرسام حرف بزنم
رفتم اتاقمو یه دوش گرفتم بد لباسامو عوض کردمو رفتم اتاق امیرسام در زدم
امیرسام:بیا تو
سره بی حیا خجالت نمیک شه ل*خ*ت ل*خ*ت ن ش سته نمیگه دختر مجرد
هست اینجا
امیرسام:کاری داری
_میخواستم در مورد جریان شایان و مهتاب حرف بزنیم
امیرسام :بیا بشین اینجا و به کنار تخت اشاره کرد رفتم نشستم کنارش مدیونید
فک کنید سیکس بکای امیرسامو دید میزدمااا
امیرسام:خوب
_جریان شایان و مهتاب دیگه خیلی مسخره شده
امیرسام:آره نظر منم همینه فردا براشون یه خونه میگیرم
اونجوری که منو امیرسام باهم تنها میشم وای چ غلطی کردم گفتماا
_باشه ، ش بخیر
امیرسام:ش بخیر
بلند شدم رفتم اتاقم انقد امروز خسته شده بودم که زود خوابم برد
دیگه عادت کرده بودم که صبحا با نور آفتاب اینجا از خواب اشم صورتمو
شستمو رفتم ایین هنوز کسی بیدار نشده بود خواستم میزو بپینم تا بقیه
بیدارشن
شایان:خانوم سحر خیز صبح بخیر
_صبح بخیر
بدون توجه بهش داشتم میزو میپیدم ولی نگاه سنگینشو کاملا حس میکردم
امیرسام : صبح بخیر
صدای امیرسامو شنیدم گچ از گلم شکفت اصلا دوست نداشتم با شایان تنها
باشم
_صبح بخیییییر
مهتابم اومد و نشستیم سر میز
امیرسام : راستی شایان براتون خونه گرفتم تا راحت باشین
صورت شایان و مهتاب جمو شد
شایان با بد عنقی گفت
شایان :نیازی نبود داداش چرا زحمت کشیدی
امیرسام : زحمتی نی وسایلتونو امروز میبرن
مهتاب که کلی ایش و اوش کرد
شایان و مهتاب رفتن اتاقشون تا وسایلشونو جمو کنن
من موندمو میز صبحانه که باید جمو میکردم هعی خدا
بعد از اینکه میزو جمو کردم چون هوا سرد بود یه شال انداختم رو شونمو رفتم
حیاط ، حیاط واقعا قشنگ بود ته حیاط گلای قشنگ زیاد داشت ، داشتم
گلارو نگاه میکردم که احساس کردم دستی دور کمرم حلقه شد
از جام ریدمو رفتم عق
برگشتم ببینم کیه که با شایان روبه رو شدم
_این چ کاریه شایان
شایان:دریا من عاشقت شدم
یه لحظه موندم این اصن کی وقت کرد عاشق من بشه
_شایان چرت و رت نگو
شایان :اینکه میگم دوست دارم چرت و رته؟؟
_آره به نظرم جک ساله
شایان : دریا امیرسام دوست نداره
_دوسم داشته باشه یا نداشته باشه هی ربطی به تو نداره
شایان همزمان با حرف زدنش سمتم میومد و من عق عق میرفتم
شایان:ربط داره خیلیم ربط داره اگه امیرسام نبود من و تو الان باهم بودیم
_شایان لطفا برو من امیرسامو دوست دارم
شایان:همیشه هرچی که من میخوا ستم مال امیرسام بود ولی ایندفعه نمیزارم
دریا تورو مال خودم میکنم
اومد سمت و کمرمو گرفت خواستم خودمو بکشم کنار که سرشو آورد ایین
تا ب *و*ستم که دستمو بردم بالا با تموم قدرتم زدم تو صورتش
_اینو زدم تا بفهمی تو لیاقت نداری که خیلی چیزارو داشته باشی بی لیاقتی
خودتو گردن امیرسام ننداز
شتمو بهش کردمو رفتم سمت ویلا
سره بیشعور خوبه که دارن از اینجا میرن
با اخم رفتم سمت ویلا
امیرسام:چیشده دریا
_هیپی
رفتم اتاقم رو تخت نشسته بودم که احساس کردم صدا ویبره میاد
از رو میز گوشیمو برداشتم نگاه به صفحه کردم
_اَه اینو کم داشتم
_بله
باربد : سلام عزیزم
من کی شدم عزیز این
_سلام باربد خوبی
باربد : تو خوبی ؟ کم یدایی خانومی
وای من چقد از این آدم بدم میاد
_مرسی ، هستیم
باربد : میای خونه من دلم برات تنگ شده
هه همینم مونده برم خونه این سره زبون باز اون دفعه هم مجبور شدم
_نه خونه حوصله آدم سر میره بریم بیرون
باربد : باشه میام دنبالت ساعت ۶ اونجام
_باش خدافظ
باربد :بای گلم
سرم داشت منفجرررررر میشد باربد و نکشم خیلیه بی اعصابه بی اعصابم
رفتم ایین تا یه قرص سر درد بخورم و آماده شم
امیرسام خونه نبود شمارشم نداشتم یه برگه ورداشتمو توش نوشتم که با باربد
میرم بیرون
گذاشتم تو اتاقش بی حوصله یه چی وشیدم و منتظر شدم تا باربد تک بندازه
باربد زنگ زد رفتم ایین
باربد: سلام دریا خانوم
_سلام
باربد :کجا بریم، دیسگو خوبه ؟؟
_نه ترجیح میدم بریم یه جای آروم
باربد سرشو تکون داد و راه افتاد
باربد :رسیدیم
یاده شدم و همراه باربد راه افتادم ، فضای بازی بود که میزو صندلی چیده
شده بود
شت سر باربد میرفتم رفت قسمتی که خیلی خلوت تر بود و قشنگ
_چ جای خوشگلیه
باربد:به خوشگلی شما نیست که
الان مبلا باید من ذوق کنم
خیلی بی تفاوت سرمو تکون دادمو گفتم
_مرسی
باربد یه چیزایی سفارش داده بود تا بیارن مشغول دید زدن اطراف بودم که
گوشی باربد زنگ خورد
باربد:بله
نمیدونم طرف شت تلفن چی گفت که باربد اخماش رفت تو همو از میز دور
شد اَه حالا چجوری حرفاشونو گوش کنم
خیلی دور شده بود از جام بلند شدمو آروم رفتم نزدیکش تا ببینم چی میگه
باربد:مرتیکه حرومزاده میخواد منو دور بزنه فعلا ببرینش کارخونه متروکه تا
من خودمو برسونم
تلفن و قطو کرد قیافش تو هم بود
یجوری عادی از شت درخت درومدم و رفتم سمتش با تعج نگام کرد
_دنبال سرویس بهداشتی میگشتم
باربد سمتیو نشون داد
باربد : اونجاس
رفتم همون سمت و گفتم الان میام
شماره امیرسامو که نداشتم بش زنگ بزنم مونده بودم چیکار کنم دستمو الکی
آب زدمو اومدم بیرون
باربد کلافه راه میرفت
باربد : دریا ببخشید کاری واسم یش اومده مجبورم برم
_چ بد
حالا تو دلم عروسی بر ا بودا ، باربد حساب کردو رفتیم سمت ماشین
جلو در خونه واستاد
باربد:ببخشید خانومی
میخواستم بگم برو باو چی میگی ولی گفتم
_عی نداره
باربد:دفعه بعد جبران میکنم
این میدونه به بیرون رفتن باهاش حساسیت دارم هی میگه
_باشه خدافظ
باربد : خدافظ عزیزم
رفتم تندی داخچ ویلا امیرسام خونه بود
_سلام
امیرسام با تعج گفت
امیرسام:سلام چرا انقدر زود اومدی
_امیر یکی به باربد زنگ زد بعد باربدم میگفت میخواد منو دور بزن مرتیکه
فلان بعدش گفت ببرینش کارخونه متروکه
امیرسام دستشو کلافه کشید تو موهاشو نفسشو صدا دار داد بیرون
_امیرسام من اونقدر خنگ نیستم که نفهمم اینجا یه خبرایی هست لطفا
توضیح بده چ خبره اینجا
امیرسام : الان وقتش نی دریا بعد رفت سمت اتاقشو درو بست
وووف خدایا عج گرفتاری شدیما
داشتم میرفتم سمت اتاقم که دیدم امیرسام در حالی که کتش و با عجله
میپوشه با گوشی صحبت میکنه از اتاق اومد بیرون
رفتم تو اتاقمو درو بستم لباسامو عوض کردم و ولو شدم رو تخت وووف
حو صلم سررفته چیکار کنم کتابای زبانم که از اون موقعی که میرفتم زبان یه
بارم لاشو باز نکردم آوردم و شروع کردم تمرین
بیخیال امیرسامو باربد باو همینطور دستم زیر چونم بود که نمیدونم کی
چشام گرم شد و خوابم برد
***امیرسام***
امروز روز مسخره و خسته کننده یی بود کاش زودتر این کار تموم بشه
میخواستم با دریا حرف بزنم از این جریان زیاد بدونه به نفو خودش نیست
رفتم از له ها بالا و در اتاقشو زدم ولی جواب نداد
نگران شدم در اتاقو باز کردم دیدم رو صندلی نشسته و سرش و گذاشته رو میز
و خوابش برده رفتم بالا سرش چهره خیلی معصومی داشت
ناخوداگاه د ستم رفت سمت صورتش و آروم ک شیدم رو گونش نمیدونم چرا
وقت یش این دختر بودم یه حس خوبی داشتم
یه چیزی مبچ آرامش که برام شده بود رویا اگه تا صبح اینجوری میخوابید
خشک میشد رفتم آروم ب*غ*لش کردم اونم تو خواب محکم تر چسبید بهم
آروم گذاشتمش رو تختو از اتاق اومدم بیرون
*** دریا ***
آخیش چ خواب خوبی بود ان گار امیرسام تو خواب ب*غ*لم کرده بود
ب*غ*لش که تو خواب خیلی خوب بود
حیا و خوردم یه آبم روش خخخ بند تاب خرسیم افتاده بود رو شونمو شلوارکم
که کاملا کج شده بود رفته بود بالا موهامم که هیپی صد رحمت به ادیسون
رفتم صورتمو شستم حس لباس عوض کردن نبود کسی هم خونه نبود
امیرسامم که سرکارش بود شایان و مهتابم که رفته بودن
رفتم تو آشپزخونه تنهایی چقد خوبه حسابی گشنم بود همونطور که واسه
خودم لقمه میگرفتم بلند بلند شعر میخوندم و کلمو همراهش تکون میدادم
_میاد یشتون با خوشحااالی باب اسفنجی عاشق آبه این تو ولی باب
اسفنجی اسفنج کوچیک دندو خرگوشی باااااب اسفنجی بااااااا
برگشتم دیدم امیرسام داره لبخند میزنه و سعی میکنه نخنده قیافه منو که دید که
دیگه کاملا منفجر شد
_ عهههه مگه تو نمیری سرکار
امیرسام:امروز جمعست
_ راس میگیا
امیرسام با خنده گفت
امیرسام:دریا یکم بزرگ شو فک کنم بپه دار بشی بپت باید تورو نگه داره
_اولا بپه کجا بود بدشم نخیر من هیپم بپه نیستم
امیرسام:کاملا مشخصه
حوصله بح کردن نداشتم اول صبحی وگرنه من عمرا کم بیارم
_تا کی کارت اینجا طول میکشه فقط قرار بود یه ماه بمونیم
امیرسام:دیگه کاره دیگه معلوم نمیکنه
_آخه چجور کاریه
امیرسام:دریا ب...
ریدم وسط حرفش
_من اصلا دیگه علاقه یی ندارم بدونم این کار چیه
امیرسام :باشه
داشتم میرفتم سمت اتاقم
امیرسام:راستی
منتظر نگاش کردم
امیرسام:امش باربد یه جشن برگزار میکنه به احتمال زیاد توهم دعوت میکنه

_باشه
امیرسام:امروز بریم خرید لباس بگیریم
_نیاز نیست همینا خوبه
امیرسام:این جشن مهمه
_باشه باوا ساعت چند؟
امیرسامم:ساعت ۴ حاضر باش بریم
خمیازه کشیدم
_باش من میرم بخوابم
انگار نه انگار تازه ازخواب بیدار شده بودم ساغر بهم میگف خوش خواب اون
موشه تو شهر موشها
آخی دلم براشون تنگ شده رفتن شت سرشونم نگاه نکردن بی معرفتا
با دیدن تخت خواب چشام برق زدو شیرجه رفتم روش آخیش
ولی هرکاری کردم خوابم نمیبرد دلم مردم آزاری می خواست گوشیم زنگ
خورد باربد بود
_بله
باربد:سلام عزیزم
_سلام
باربد :بخاطر اون روز که دلخور نیستی
_نه باو
باربد:زنگ زدم به جشن دعوتت کنم
_مناسبتش چیه
باربد:کاریه ، ولی شما نباشی جشن لطفی نداره
_باشه
بعد از اینکه با باربد حرف زدم رفتم یکم تلویزیون تماشا کردم و بلند شدم تا
حاضر شم
سریو لباس وشیدمو رفتم رو مبچ نشستم تا امیرسام بیاد
امیرسام:حاضری
_آره بریم
سوار ما شین شدیمو رفتیم مرکز خرید دا شتم ویترین مغازه هارو میدیدم که
چشمم به یه مغازه عروسک فروشی خورد که یه خرس ناز توش بود بی هوا
دست امیرسامو که حواسش ی لباسا بودو کشیدم
_واییییی امیر اونجارو
امیرسام با تعج برگشت و مغازه خورد
امیرسام : دریا مبلا اومدیم لباس بگیریم مهمونی ساعت ۸شروع میشه
_ع نداره یه لحظه بیاااا
امیرسام با چشم غره اومد با ذوق رفتم تو و اون خرسرو گرفتم
مرده فروشنده گفت
فروشنده : واسه بپتون میخوای
کی بپه منو امیرسام خندم گرف باو
امیرسام درحالی که خندش گرفته بود گفت
امیرسام : آره یه دختر بپه
فروشنده : عزیزم اسمش چیه
آخه یکی نیس بگه به توچه فوضول
امیرسامم که فک کنم خوشش اومده بود گف
امیرسام : دریا کوچولو
اخمام حسابی توهم بود
امیرسام ول خرسو حساب کرد
وقتی خرسو گرف طرفم باز نیشم باز شدو خرسو تو ب*غ*لم گرفتم و از مغازه
زدیم بیرون
امیرسام : فقط با اون عروسکی که دستته از من فاصله بگیر فک نکنن با منی
_چیییییش خیلی دلت بخواد
بعد در حالی که خرس دستم بود مغازه هارو میگشتم
رفتم داخچ یه مغازه یه لباس سفید بود که قشنگ بود رفتم امتحانش کردم تو
تنمم ناز بود
امیرسامم که دیگه بیخیال شده بود خیلی عادی کنارم میومد
_همینو میخوام
امیرسام سرشو تکون داد و حساب کرد
از مغازه زدیم بیرون یه کفش اشنه بلند سفید هم گرفتم
ساعت ۳۰:۶ بود
_واییی من حسابی خسته شدم تشنمم هست من بستنی میخوام
امیرسام رفت برام یه بستنی خرید
_خودت نمیخوری
امیرسام : نه
در حالی که آروم آروم راه میرفتم خر سم د ستم بودو ب ستنی میخوردم امر سام
گف
امیرسام : دیرشدش
بعد دستامو گرف و کشید
حس بپه یی و داشتم که باباش دستش و گرفته
هرکی مارو میدید نمیدونم چرا لبخند میزد
سوار ماشین شدیمو راه افتادیم سمت خونه
امیرسام : دریا زود حاضرشو
_باشه
رفتم اتاقمو یه دوش ده مینی گرفتم
شروع کردم آرایش کردن خط چشم کلفت مشکی کشیدمو ریمچ زدمو با
رژگونه و رژ صورتی آرایشمو تکمیچ کردم
همه موهامم فر درشت کردم کفشامم وشیدم
دقیقا ساعت ۸ آماده بودم داشتم از له ها میرفتم ایین امیرسامم ایین له ها
داشت ساعتشو میبست
سرشو آورد بالا چند ثانیه به چشم هم زل زدیم
_من حاضرم بریم
امیرسام : دریا قبچ از اینکه بریم بهت بگم من مبلا سرخاله تو ام بخاطر کارم
تو این مهمونی دعوتم
_باشه ، اونجا من باید چیکار کنم
امیرسام انگار سخت بود براش که بگه
امیرسام : سعی کن بیشتر کنار باربد باشی و حرفایی که با بقیه میزنه بفهمی
بعد مکسی ادامه داد
امیرسام : البته زیاد بهش نزدیک نشو
خلاصه من نفهمیدم نزدیکش بشم یا نه
_این کارایی که میکنم اصلا چ سودی برام داره
امیرسام : خونه شمال و بعد تموم شدن کار طبق قولم به نامت میکنم
یشنهاد بدی نیس میتونم با ول اون ویلا زندگی راحتی برای خودم درست
کنم
_باشه قبوله
جلو ویلا باربد بودیم
امیرسام : دریا کم سوتی بده حداقچ امشبو
خندم گرفتش امیرسامم منو شناخته
گفتم الان توی ویلا باربد با آدمای کله گنده رو به رو میشم ولی همیشه
تصورات من برعکسه دخترا سرا تو هم می لولیدنو مبلا میر*ق*صیدن
ولی بعضی افراد که فک کنم اون دسته بودن که من اول فک میکرم قسمت
دیگه نشسته بودنو حرف میزدن
دنبال باربد میگشتم که دیدم بین همون افراد بود تا مارو دید اومد سمتمون
باربد:سلام خوش اومدید
_سلام
باربد : خوبی عزیزم
بعد روبه امیرسام کردو گفت
باربد : شما خوبین
بعد از سلام و احول رسی مارو برد سمت یه میز
باربد : راستی نسبت شما باهم چیه
امیرسام : دریا دختر خالمه
التوم هنوز تنم بود گرمم شده بود
_کجا میتونم لباسمو عوض کنم
باربد:بیا من راهنماییت کنم
امیرسام کلافه بود وا خوب چرا دیگه اینطوریه خوبه خودش گفت یش باربد
باش
از له ها بالا میرفتیم
باربد : چطوری خانومم
ووووف با این تنها شدم باز شروع کرد
_مرسی تو خوبی
به زور حالشو رسیدم
باربد : تا وقتی تو باشی یشم چرا بد باشم
رفت سمت یه اتاق و در شو باز کرد تا من برم تو خود شم شت سرم اومد تو
اتاق وا این کجا میاد
_باربد میخوای تو برو به مهمونات برس
باربد : هستن ذیرایی می کنن
سرمو تکون دادم و التومو دراوردم برگشتم دیدم باربد یه جوری نگاه میکنه
خواستم برم سمت درو و برم بیرون که باربد دستمو گرف
باربد : خیلی خوشگچ شدی دریا
بهم نزدیک تر شد نفساش به صورتم میخورد وای خدا چیکار کنم سرش
کاملا نزدیک شده بود یهو درو زدن باربد کلافه نفسشو داد بیرون
باربد : ووووف
منم یه نفس راحت کشیدم
مستخدم : آقا ایین سراغتونو میگیرن
باربد : دریا جان بریم ایین
انگار زورش میومد
خندم گرفته بود بد ضدحال خورده بود
رفتیم ایین دا شتم از کنار امیرسام رد می شدم که بم چ شمک زد فهمیدم کار
خودشه
خندیدمو آروم بش چشمک زدم و مبچ جوجه اردک شت سر باربد رفتم ،
رفت و رو مبچ یش همون آدمای کله گنده نشست منم کنارش نشستم
یه مرد مسن گف
مرد : باربد جان قراره بارارو بیارن س فردا
داشتم همه حرفارو تو ذهنم ضبط میکردم
یکی دیگه گف
مرده : باربد از رئیس چ خبر
باربد زیر چشمی به من نگاه کردو گفت
باربد : قراره با همه سرمایه دارا جلسه بزاره
نمیدونم چرا احساس میکردم رمزی حرف میزنن
میدونم برای بودن من اونجا اینطوری حرف میزدن ولی اونقد رو ام که به رو
خودم نیارم
اونا دیگه رفتن سراغ حرفای متفرقه ولی من ذهنم درگیر رئیس بود
همه دا شتن باهم حرف میزدن فک کنم خبر باربد همین جل سه رئیس بود که
داد
-باربد جان من میرم یش سرخالم
باربد:باشه برو
رفتم یش امیرسام که داشت با یه مرده حرف میزد
وقتی رفتم یش امیرسام اون مرده رف
_امیراونا....
امیرسام : هیششش فعلا هیپی نگو بعدا تو خونه در موردش حرف میزنیم
سرمو تکون دادمو نشستم کنارش
یه آهنگ دونفره گذاشتن دیدم باربد داره میاد سمتم
_واییی امیر یکاری کن تا این نیومده من نمیخوام باهاش بر*ق*صم
امیرسام یه لحظه مکس کرد ولی دستمو گرف و رفت تو یست ر*ق*ص
احساس کردم نیشم تا بناگوش باز شد هرچند فک نمیکنم انقد هام ذوق
داشته باشه
دستمو گذاشتم رو شونه امیرسام ، امیرسامم دستشو دور کمرم حلقه کرد
با خنده سرمو آوردم بالا
_دمت گرم
امیرسامم لبخند زد ، با لبخند چ خوشگچ میشه هرچند با اخمم جذابه
نمیدونم چرا ته دلم قیلی ویلی میرف وقتی با امیرسام میر*ق*صیدم
جدیدا نمیدونم چرا احساس میکردم دوست دارم کنار امیرسام باشم بهش
نزدیک باشم
تو چشش زل زدم که با برق چشماش رو به رو شدم انگاری قچ*ب*م هورییی
ریخت
حالا من تو یه فضای دیگه بودم که یهو برقا رفت همه دخترا مجلس شروع
کردن جیغ و داد
و زدن تو حسم
_امیر من هی جایی رو نمیبینم چیکار کنم
دستمو آوردم بالا تا امیرسامو یدا کنم
شا الاق خوردم به یه چیزی که صدای امیرسام درومد
امیرسام:دریا چیکار میکنی تو
_وای چیشدش
_دستتو کوبوندی تو دماغم
به جای اینکه خجالت زده بشم هر هر خندیدم فک کنین من زدم تو دماغ
امیرسام با اون دک و وز
_من یه یشنهاد دارم
امیرسام : بگو
_میگم بیا تو همین تاریکی جیم شیم بریم خونه
امیرسام : سویی ماشین رو میزه
_بیخیال اون بدن از باربد میگیریم
امیرسام :باشه بریم
به زور دستشو تو تاریکی یدا کردمو باهم زدیم بیرون
بارون شدیدی میومد
_وایی یخ میزنیم ولی حال میده
امیرسام : بیا بریم ماشین بگیریم
_نوچ زیر بارون قشنگه تازه خونه هم نزدیکه دلت میاد
دستشو کشیدمو رفتیم زیر بارون همه مردم درحال فرار بودن ولی منو امیرسام
داشتیم فارغ از همه چیز کنار هم راه میرفتیم
وقتی کنارهم راه میرفتیم دستامون بهم میخورد
یهو دستام تو دستای امیرسام قفچ شد برگشتم سمتشو تو چشماش نگاه کردم
با ید یش خودم اعتراف کنم دی گه از خودم نمیتونم فرار کنم وقتی ک نار

امیرسامم حس خوبی دارم آرامش دارم چیزی که خیلی وقته تو زندگیم شده یه
آرزو
انگار امیرسامم تو فکر بود نمیدونم چرا دستمو که تو دستش بود فشار دادم
انگاری به سمتش کشیده میشدم نمیدونم این چه حسی ولی هرچی هست
قشنگه
امیرسام بهم نزدیک ترشد گرمی نفساش تو صورتم خش میشد
بوی خاک و بارون خیلی رویایی بود برام تو چشاش زوم بودم آروم چشامو
بستم احساس کردم امیرسام بهم نزدیک شد
یه لحظه انگار بهم برق وصچ کردن نرمی ل*ب*ا*ش رو ل*ب*ا*م من و برد
یه دنیای دیگه این ب*و*سه باهمه ب*و*سه ها فرق داشت حس خواستن بود
که داشتم
د ستای امیرسام دور کمرم حلقه بود و نرم ل*ب*ا*مو می *و* سید و من بی
حرکت مونده بودم قچ*ب*م مبچ گنجشک میزد نمیدونستم بخندم ، گریه کنم
زده بود به سرم
آروم همراهیش کردمو به این فکر نکردم من کی امو امیرسام کیه و واسه چی
اینجام
کوچه خلوت بودو بارون به شدت به زمین میخورد
از هم فاصله گرفتیم ولی دستامون هنوز تو دست هم بود
بینمون فقط سکوت بود چرا دروغ یکم خجالت کشیدم ولی هیجانم خیلی
زیاد بود
چند لحظه احساس کردم قچ*ب*م ایستاد گرمای دستاش بهم حس این و
میداد که ک سی ازم حمایت میکنه اح سا سی که بد فوت در مادرم هی وقت
دیگه سراغم نیومد
آروم کنار هم قدم میزدیمو میرفتیم سمت خونه سرمو بالا آوردم بارون میخورد
تو صورتم
آسمون همراه بارون خیلی قشنگ بود
دوس نداشتم برسیم خونه ولی حیف که این ش بارونیم تموم شد
جریان باربد و نمیخواستم امش بگمو با چیزای متفرقه مغزمو مشغول کنم
جلو در بودیم
امیرسام: کلیدا ک تو ماشینن
_حالا چیکار کنیم
امیر سام کت خی سه آب شو داد د ستم با یه حرکت رف از در بالا یکی باید فک
منو جمو میکرد
درو امیرسام باز کرد
_دمت گرم بابا
از له ها داشتم میرفتم بالا
_ش بخیر
امیرسام :ش بخیر
رفتم اتاقم تا صبح چشم روهم نذاشتم همه صحنه ها میومد جلو چشمم
وقتی فکر میکردم کلی علامت سوال میومد تو ذهنم
ساعت تقریبا ۶ صبح بود که دیگه تحمچ نیاوردمو خوابیدم
تو خواب و بیداری بودم که احساس کردم در اتاقو میکوبن
امیرسام:دریا ، دریا ، حالت خوبه
خوابالود در اتاقو باز کردم
صدای داد امیرسام هوشیارم کرد
امیر سام : میدونی ساعت چنده ، ساعت ۶غروبه هی صدایی ن شنیدم فکر
کردم طوریت شده ، چرا در اتاقتو قفچ کردی
خجالت میکشیدم بگم
امیرسام دوباره با صدای بلند گفت
امیرسام : با توام
_راستش ، راستش من بد خوابم شبا تو خواب راه میرم
دیگه ادامشو نگفتم که اگه درو قفچ نکنم معلوم نیس سر از کجا دربیارم سر
کوچه...
امیرسام : دیگه در اتاقو قفچ نکن ، تا ساعت ۶هم هی آدمی نمیخوابه
خیلی چشامو مظلوم کردم
_باشه
***امیرسام***
دیش به کچ جریان باربد از یادم رفته بود باور کردن دیش هنوز برام غیر
ممکنه من....
ولی یه حسی باع کششم نسبت به دریا میشد ساعت ۵ بود ولی هی خبری
از دریا نبود
نگران شدم منی که هیپکس برام مهم نبود نگران دریا شده بودم
آروم در اتاقشو زدم ولی کسی درو باز نکرد خواستم درو باز کنم که قفچ بود
عصبی شدم گفتم حتما اتفاقی افتاده محکم درو زدم
_دریا، دریا ، حالت خوبه
در باز شدو قیافه خوابالود دریا بین چهارچوب در نمایان شد
یه لحظه عصبانیتم با دیدن قیافه دریا یادم رفت
کلی سرش داد بیداد کردم آخر میگه بدخوابم درو قفچ کردم
_دریا یه آبی به صورتت بزن بیا ایین درمورد جشن دیش حرف بزنیم
***دریا***
یه خمیازه طول و دراز کشیدمو گفتم
_باشه
سر صورتمو آب زدمو رفتم ایین
امیرسام ایین نبود تو حال و هوای خودم بودمو مبلا صبحانه میخوردم
امیرسام : خوب؟
همونطور که مل مولوچ میکردم گفتم
_خوب چی
امیرسام : دیش چی شد
نیشم تا بناگوش باز شد با یاد آوری دیشب
بعله همپین آدم ررویی هستم
امیرسام : منظورم از دیش جریان باربده
_آها واسا بگم برات ، ببین اونا در مورد یه آدم حرف میزدن که بش میگفتن
رئیس
امیرسام دقیق و موشکافانه نگاه کرد
_مبه اینکه این رئیسه قرار بود جلسه بزاره فک کنم باربد تو این جشن
میخواست جلسه رئیس و بگه ولی جلو من یجوریا رمزی حرف میزدن
امیرسام زمزمه وار گفت
امیرسام : بالاخره داره تموم میشه
_چی
امیرسام : هیپی
هرچند من شنیده بودم
_من حوصلم سر رفت میرم لی استیشن بازی کنم
داشتم بازی میکردمو جو میدادم وقتی میبردم
امیرسام : اون و بپه کوچولو هم میتونه ببره ذوق نکن
حرصم گرفت از دستش گفتم
_بابابزرگ بیا با بپه بازی کن اگه جرعت داری
امیرسام انگار بش بر خورد اومد کنار نشست
یه دسته دادم بش و شروع کردیم بازی نامرد خیلی وارد بود ست اول و برد منم
د رس شدما ست دومو تمام دقتمو گذاشتم
_هورررررااااا
یهو به خودم اومدم دیدم ب*غ*ل امیرساممو دارم بنده خدا و خفه میکنم
خودمو جمو و جور کردم
_ ببخشید از خوشحالی زیاد بود
بعد مبه یه بپه مودب که از من بعیده نشستم جام
امیرسام کلش و تکون داد
امیرسام : عی نداره ، من دیگه میرم خیلی کار دارم امروز ، دیگه کم کم داره
وقتش میشه که بریم ایران
_واقعا اخ جووون
امیرسام بلند شدو گفت
امیرسام : آره ، فعلا
***امیرسام***
دیگه کم کم کار داره تموم می شه باید بفهمم کی و کجا قراره این جل سه برگزار
بشه گوشیمو برداشتم
_الو مهرداد
مهرداد : سلام آقا امیر
_سلام ، یه زحمتی برات داشتم
مهرداد : بگو در خدمتم
امیرسام : یه جلسست که رئیس قراره این چند روز برگزار کنه میتونی تهو توی
کی و کجا بودنشو دراری؟
مهرداد : آره داداش کارمه خیالت تخته تخت
_ س سپردمش به خودت
+باش
بعد از اینکه با مهرداد حرف زدم رفتم تا به کارام برسم
**دریا**
دیگه حالو حوصله بازی نداشتم
رفتم واس خودم یه ظرف ره بستنی حاضر کردم و رفتم تو اتاقم
یه فیلمه طنز انتخاب کردم و گذاشتم تا خش بشه
مشغوله بستنی خوردن بودم که یه دفعه از خنده وکیدم و محتوای داخله دهنم
شوت شد بیرون
از اوله فیلم ب ساطم همین بود نفهمیدم این بستنیه اصلا چه مزس همش یا از
دهنم رت میشد بیرون یا میریختم رو لباسم
سر و صورتمم که نگم بهتره
چنان محو فیلم بودم که متوجه هیپی نبودم نه گذر زمان نه اطرافم یهو یه جا
فیلم رسید که فوق العاده خنده دار بود دهنمو باز کردم بخندم
که صدا دادی شنیدم
امیرسام : دریاااا باتواما
برگشتم سمتش درحال خنده بودم یهو تموم محتویات دهنم اچید تو صورتش
مبه مادر مرده ها بش زل زده بودم که عصبانی نشه
یهو ب ستنی شکلاتی آروم آروم از صورتش لیز خورد ریخت رو لبا سش دیگه
نتونستم جلو خودمو بگیرمو قی زدم زیر خنده
از دماغ امیرسام انگار بخار میزد بیرون
کاسه بستنی و برداشت و تالاپ کوبوند تو صورتم
من مات و مبهوت مونده بودم
دویدم سمت آشپزخونه و در یخپالو باز کردم تا یه چی یدا کنم بریزم رو این
نامرد حیف اون کیک خوشمزه ای که کوبونده شد تو کله امیرسام
امیرسام دویید طرفم الفرار
نفهمیدم از یخپال چی برداشت
شت دیوار قایم شده بودم
یه لحظه برگشتم دیدم امیرسام روبه رومه آب دهنمو با سرو صدا قورت دادم
_مامااااااااااااااااااااان
سره سه نقطه یه بطری آبه یهو خالی کرد روم
بعد از اینکه کچ خاندانشو مورد عنایت قرار دادم رفتم تا لباسمو عوض کنم
***امیرسام***
بعد از اینکه دریا و حسابی ادب کردم رفتم اتاقم
داشتم ل تابمو چک میکردم که دیدم از مهرداد ایمیچ دارم جای دقیق قرار و
گفته بعد از اینکه ازش تشکر کردم رفتم تو فکر
فردا ممکن هر اتفاقی بیوفته ولی فردا همه چی تموم میشه
***دریا**
امروزمم مبه روزای دیگم چرت بود هرچند امیرسام کلی اذیتم کرد ولی فکر
امروزو که میکنم لبخند میاد رو ل*ب*م
بیخیال این حرفا شدمو گرفتم خوابیدم
صبح که بیدار شدم یه دلشوره عجیبی تو دلم بود نسبت به روزای دیگه زودتر
بیدار شده بودم
رفتم ایین که دیدم امیرسام داره میره هیپوقت انقدر زود نمیرفت
_امیرسام
امیرسام : بله
_چرا انقد زود میری
امیرسام : امروز کارم زیاده
ناخوداگاه دویدمو ب*غ*لش کردم
احساس کردم موهامو نوازش میکنه
امیرسام:دریا...
_امیر مواظ خودت باش
نمیدونم چرا اینطور شدم تو دلم انگار آشوب بود
امیرسام : توهم همینطور خدافظ
از در رفت بیرون رفتم کنار نجره و از کنار رده به رفتنش خیره شدم نمیدونم
چرا دلم نا آروم بود
***امیرسام***
از خونه زدم بیرون انگار دریا بهم انرژی داد ، ماشین و روشن کردمو رفتم
سمت جایی که رئیس و دار و دستش اونجا قرار دارن همه چی آماده بود باربدم
اونجا بود به بپه ها علامت دادم
***دریا***
هیپی از ناخونام نمونده بود ووووف این چ وضعیه چرا این ریختی ام من
بیخیال باو بلند شدمو رفتم تو آشپزخونه واسه خودم تو کاسه بستنی ریختم .
که تلفن خونه TV ۳ ساعتی از رفتن امیر سام میگذ شت دا شتم میرفتم سمت
زنگ زد .
_بله
+سلام منزل تهرانی
تهرانی کیه یهو یادم افتاد فامیلی امیرسام تهرانی
_بله بفرمایی
د
+از بیمارستان تماس گرفتم
تلفن تو دستم شچ شد
_کدو..وم .. بیمارستان ،ب..ب رای چ چی
+ بیمارستان )...(یه آقایی به نام امیرسام تهرانی و آوردن اینجا .
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/17100514030732
پاسخ
 سپاس شده توسط _leιтo_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دنیاتم دنیامی یه رمان قشنگ عاشقانه.طنز.کلکلی - єη∂ℓєѕѕღ - 14-10-2020، 16:05

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان