امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دنیاتم دنیامی یه رمان قشنگ عاشقانه.طنز.کلکلی

#17
تلفن از دستم ول شد و افتاد زمین بدنم تحمچ وزنمو نداشت اولین قطره اشک
از چشمم چکید.
صدای ممتدد بوق گوشی تو سرم میپیپید .
ن ن ن الان وقتش نی ست باید برم یش امیر سام اح ساس میکردم قچ*ب*م تو
سینم نمی تپه
با سستی از جام اشدمو هرچی که به دستم اومد وشیدم
رفتم سمت تاکسی اسم بیمارستانه چی بود
ووف حالم خیلی بد بود بعد از چند دقیقه فکر کردن اسم بیمارستان یادم
اومد به راننده تاکسی اسم بیمارستانو گفتم
_لط..طفا تند تر برید
جلو در بیمارستان با هول و ولا یاده شدم اصلا نمیدونستم چطور رسیدم
بیمارستان
نفس نفس میزدم
اصلا انگلیسی از ذهنم ریده بود خودم دیگه قاطی کرده بودم چی میگم
_خانو..م ..م امیرسام تهرانی کدوم اتاقن
رستار : آروم باش گلم چنده لحظه صبر کن نگاه کنم
با استرس و بغض به رستاره زل زده بودم
رستار : عزیزم ایشون تو کمائه و توی اتاقه شماره ۱2۶ هستن
انگار که شده بودن تو سرم هی میپیپید کما
یهو بغضم ترکید و هق هقم شروع شد چشام سیاهی میرفت
دیوار و گرفتم و رفتم و از له ها بالا اصلا حواسم نبود یهو سرم گیج رفتو
تاریکی مطلق
وقتی چشمامو باز کردم رستار بالا سرم بود و سرم هم تو دستم بود یهو یادم
افتاد چیشده سرمو از تو دستم کشیدمو از جام اشدم
رستاره هم تقلا داشت منو نگه داره ولی بهش توجه نکردم به اتاقیه خصوصی
که امیرسام توش بود رسیدم دوتا مامور جلو در وایستاده بودن
با کلی بدبختی اجازه گرفتم که برم از شته شیشه ببینمش
از شت شیشه نگاش کردم بهش کلی د ستگاه و سیم وصچ بود ا شکام آروم
آروم از چشمام سر میخورد
امیر سام کی برام انقدر مهم شد که الان وقتی رو تخت بیمار ستان میبینمش
انگار قچ*ب*م وایستاده و دارم دیوونه میشم
رفتم تا از دکترش وضعیت امیرسامو بپرسم در اتاقشو زدمو رفتم تو
بهش گفتم که برام انگلیسی بگه از بین حرفاش یه چیزایی فهمیدم که کاش
دروغ باشه هنوز برام انگلیسی سخت بود ازش خواستم تا بهم واضح تر بگه
چشامو آروم بستم سرم داشت منفجر میشد
از صحبت های دکتر فهمیدم که تیری به سمته امیرسام شلیک شده و به کلاهه
ایمنی که سرش بوده اصابت کرده و الانم به خاطره شدته ضربه رفته تو کما
اما تیر واسه چی ، از دکتر سر سری تشکر کردمو از اتاق زدم بیرون
انگار یه چیزی راهه گلومو بسته بودو نفس کشیدن برام سخت شده بود
رفتم جلوی در اتاقش همونجا که سربازا ایستاده بودن به اشتباه فارسی به
سربازا گفتم
_چرا امیرسام این اتفاق براش افتاده
اومدم به انگلیسی جملمو بگم ولی در کمال تعج فارسی جواب دادن
سرباز : نسبتتون چیه
تو فکر رفتم واقعا نسبت منو امیرسام با هم چیه با یاد آوری صیغه که بینمون
افتاد ناخوداگاه گفتم
_همسرشون هستم
چ فرقی داره صیغه یی یا عقد در حال حاضر همسرش حساب میشدم دیگه
سربازه حیرت زده گفت :
سرباز:شما همسر سرگرد تهرانی هستین ؟!
چییییی سرگرد!!
هاج و واج داشتم سربازرو نگاه میکردم سرمو تکون دادمو رو صندلی نشستم
تازه دلیچ همه رفتاراشو میفهمم ولی تا اون جایی که میدونم امیرسام کلی
کارخونه و شرکت داره
فعلا بیخیال این بحبا شدم چون واقعا مغزم با این همه اتفاقات قفچ شده بود
_میخوام ببینمش
سرباز : اول که باید شنا سنامتونو ببینیم که صابت ب شه شما زن شید چون ما
اینجاییم برای اینکه از ایشون مواظبت کنیم و اینکه باید با دکترش هم صحبت
کنید
ووووووففف
فضای بیمارستان برام خیلی خفه بود برای همین تصمیم گرفتم برم خونه
جلو در یاده شدم برق خونرو آروم رو شن کردم همه اتفاقاتی که با امیرسام تو
همین خونه افتاد اومد جلو چشمم همین دیروز بود کاسه بستنی و کوبوند
توصورتم یه خنده تلخ اومد رو ل*ب*م
خواستم برای سلامتی امیرسام چند رکعت نماز بخونم هرچند مهر نبود یه
سنگ یدا کردمو با لباس وشیده رفتم به سجده خدا تا سلامتی امیرسامو ازش
بخوام
کلی با خدا درد و دل کردم همونطور افسرده کنار در اتاق بودم که یاد صیغه
نامه افتادم شاید قبول کنن
سریو رفتم تو اتاق امیرسام بد نیم ساعت گشتن یداش کردم دوباره راه افتادم
سمت بیمارستان
صیغه نامرو به سربازه نشون دادمو با دکتر صحبت کردم
اجازه دادن برم تو اتاق خصوصی لباس مخصوص تنم کردمو آروم رفتم سمت
امیرسام فقط ۱۰ دقیقه میتونستم بمونم
_سلام خیلی بدی چرا بهم نگفتی لیسی ، هرچند دیگه مهم نی فقط توروخدا
چشاتو باز کن یه قطره اشک از چشمام اومد دستمو بردم سمت دستش ،
دستشو گرفتم تو فقط بیدار شو اونوقت هرچقدر دوست داری به من ضدحال
بزن
رستار : خانوم وقتتون تموم شد
آروم یه باشه گفتمو نگاه آخرم به امیرسام
کردم از اتاق رفتم بیرون
تحمچ جو بیمارستان و نداشتم حالمو بدتر میکرد با این که دوست داشتم کنار
امیرسام باشم اما تحمچ نیاوردمو رفتم خونه ،
خونه یی که دلگیر بود
حتی برقو روشن نکردم رفتم همونجا رو مبچ نشستمو به دیوار زل زدم ،
یه هفته یی میگذره ولی حال امیرسام هی تغییری نکرد تو این یه هفته کلا از
بین رفتم چند کیلو از وزنم کم شده بود
کارم شده رفتن به بیمارستان اومدن خونه و به دیوار زل زدن
الان میفهمم امیرسام برام خیلی مهمه تو این چند روز که نبود انگار هیپی
نبود تو بیمارستان وقتی میرفتم یش امیرسام کلی گریه میکردم
همه یجوری نگاه میکردن از چند نفرم شنیده بودم که میگفتن عشق واقعی
یعنی این هرچند من فقط نگران بودم
صدایی درونم : خودت حرف خودتو قبول داری
واقعا حالم خنده داره نمیتونم حتی جواب صدای درونمم نمیتونم بدم
بلند شدم تا طبق هر روز برم بیمار ستان اتاقش که ر سیدم دیدم کلی دکتر بالا
سر امیر سامن وایی خدای من خطی که ضربان قلبو ن شون میده صاف بود و
صداش تو سرم اکو میشد و دنیا دور سرم میپرخید
دیوارو گرفته بودم تا نیوفتم از شیشه به جسم امیرسام خیره شدم که خطه صافه
شده دکترا ملافه رو کشیدن
درکی از اطرافم نداشتم همونطور که به اون جسم که روش ملافه کشیده بودن
نگاه میکردم افتادم رو زمین و از حال رفتم
رستار:دکتر ، دکتر بهوش اومد
چشامو که باز کردم همه چی یادم اومد گریم گوش فلک و کر میکرد
امیرسام چرا رفتی حالا که من تونستم به خودم اعتراف کنم دوست دارم
نباشی میمیرم چراااا آخه چراااا
دیگه نای جیغ زدنم ندا شتم بی جون مبه مرده متحرک رو تخت افتادم دکتره به
انگلیسی گفت
دکتر:چی میگی دخترم چی شده
بی جون فقط تونستم بگم
_امیرسام
دکتر :همون سره جوونو میگی
لکامو بهم زدم همزمان اشکم جاری شد
یهو دیدم صدا خنده میاد
دکتر:دخترم همه حرکتات واسه اینه اون مریض صبح حالشون بهتر شدو
دسگاهارو قطو کردیم و اونی که فوت شد یه آقا مسن بود یهو چشام مبه وزغ
گشاد شد
یعنی من دارم واسه هیپی خودمو میکشم یهو یاد اعترافم افتادم
سیخ نشستم رو تخت همپین نشستم رو تخت که سرم از دستم کشیده شدو
خون از دستم فواره زد
_آقای دکتر میتونم ببینمش
دکتر : آره دخترم
هیجان زده اومدم از تخت ایینو اصلا به دستم توجه نکردم
همراهه دکتر به سمته اتاقش رفتیم
انقد شاد بودم که خدا میدونه
در اتاقو باز کردمو رفتم تو امیرسام خواب بود جوری بهش زل زدم انگار قرن
هاست که ندیدمش یهو چشاشو باز کرد
میخواستم چشامو بدزدم ولی ه*و*س دیدن چشماش نذاشت
دکتر : جوون بالاخره بهوش اومدی همسرت تو این مدت مرد و زنده شد
امیرسام داشت باتعج نگاه میکرد
بعد نگاش به من افتاد وفف این همسر دیگه چی بود گفتی آخه دکی
_من نه اصلا فقط یکم نگران بودم
دکتر: امان از دست این جوونا
چشای امیرسام شیطون شد
_اوممم همسرم
خواستم یجوری بح و بپیپونم که همون لحظه رستار اومد تا وضعیت
امیرسامو چک کنه
رستار :
واقعا ع شقتون ستودنیه خانومتون که تو این مدت همش اینجا بودن ا شکشون
خوش نمیشد جای تعج داشت
میخواستم سرمو بکوبونم به دیوار چ با جزئیات هم توضیح میده
امیرسام مرموز و با نیش باز نگام میکرد
رستاره اصن نفهمید چپکی چپکی نگاش میکنم ادامه داد :
شوهرتون تا بهوش اومد فقط میگفت دریا
این دفعه نوبت من بود نیشم باز بشه و مرموز نگاش کنم
امیر سام ا صلا به روی خودش نیاورد ر ستارم بد از اینکه و ضعیت امیر سامو
چک کرد از اتاق رفت بیرون
2 روز بعد** **
بلند شدم برم بیرون که امیرسام گفت
امیرسام : کجا
_الان میام
از بیمارستان رفتم بیرونو از یه فروشگاه که محصولای ایرانی داشت کلی
کمپوت گرفتم و برگشتم تو اتاق
امیرسام خواب بود ووووف اینما حالا
انگار زایمان کرده بعد 2 روز اینطوریه
رفتم بالا سرشو تو گوشش فوت کردم این 2 روز کلا از شوق بهوش اومدنش
کرم میریختم
امیرسام گوششو خاروند دوباره خوابید یه ر از تو بالشت دراوردم و کردم
دماغش این دفعه صدای امیرسام بلند شد
امیرسام:اَههههه
چشاشو باز کردو با نیشه باز من رو به رو شد
امیرسام : چیکار میکنی دریا
_کار خوا ستی نمیکنم خوا ستم بیدارت کنم کمپوت بخوری تقویت شی نکه
بپه زا ...
یهو به خودم اومدمو فهمیدم دارم چی میگم
_یعنی چیزه حالت خوب نبود
امیرسام بهم یه چشم غره توپ رفت که خندیدم کمپوتو باز کردمو گرفتم
جلوش
_بیا کمپوت بخور
امیرسام : نمیخورم
_مگه دست خودته
بعد قاشقو ر کردمو گرفتم جلویه دهنش
_باز کن دهنتو
امیرسام با تعج نگام میکرد
_عهههه دهنتو باز کن دیگه
امیرسام ناخوداگاه دهنشو باز کرد نیم ساعتی بود که داشتم به زور کمپوت
میریختم حلق امیرسام
امیرسام : اَهههه دریا حالم بهم خورد بسه
_این قاشق آخرو بخور دیگه نخور باشهه؟
امیرسام با لحنی که توش خنده موج میزد گفت
امیرسام : چ اصراری داری کمپوت بریزی تو حلق من
_آخه تو که ل به غذای بیمارستان نمیزنی باید یه چی بخوری بالاخره
امیرسام قیافشو مبه بپه کوچولو هایی کرد که دوس ندارن غذا بخورن کردو
منم مبه مامانا قاشقو گذاشتم دهنش
بد از اینکه کچ کمپوتارو خالی کردم حلقش رفتم رو مبچ نشستم
_حالا استراحت کن
خیلی بی تفاوت رو صندلی نشستم
امیرسامم نفسشو صدا دار داد بیرونو خوابید یه ساعت گذشته بود
نفسای امیرسام منظم شده بود رفتم بالا سرشو با اشتیاق زل زدم بهش خوب
چیکار کنم موهاش خیلی وسوسم کرده بود که لمسشون کنم
آخرم طاقت نیوورمو دستم کردم تو موهاش خوابه دیگه به چهرش زل زده
بودمو موهاشو نوازش میکرم
یهو امیر سام چ شاش و باز کرد خوا ستم د ستمو از موهاش بک شم بیرون که
دیگه دیر بود
امیرسام:مپتو گرفتم
منم مبه خنگا زل زدم به مپم
_کو نگرفتی که
امیرسام:دختر آخه تو چرا انقدر خنگی
یه لحظه فک کردم تازه فهمیدم چیشد ولی خودمو نباختمو گفتم
_منظورتو فهمیدم به شوخی گفتم
یه نگاه بهم انداخت از اون نگاها که میگه خرخودتی
_من برم با دکترت حرف بزنم

و اینگونه بود که امیرسامو یپوندمو از اتاق رفتم بیرون ، رفتم سمت اتاق دکتر
در زدم
دکتر:بیا تو
_سلام
دکتر:سلام دخترم
_آقای دکتر میخواستم ببینم امیرسام کی مرخص میشه
دکتر:همسرتونو میگین
با اکراه سرمو تکون دادم هرچند تو دلم کیلو کیلو قند بود که آب میشدا
دکتر: حدوده یه هفته دیگه میتونه بره خونه
از دکتر تشکر کردمو اومدم از اتاق بیرون
این یه هفته مبه برق و باد گذشت هرچند شده بودم غلام حلقه به گوش
امیرسام
_این چند روز خیلی بت خوش گذشت ولی دیگه تموم شد ، بلند شو بریم
خونه
امیرسام :بیا کمکم کن نمیتونم خودم بیام
_ سرت ضربه خورده چلاق نشدی که
زنگ زدم به آژانسو رفتم تا به امیرسام کمک کنم اونم نامردی نکردو کچ وزنشو
انداخت رومن
تا از بیمارستان زدم بیرون دیگه جونی واسم نموند
_وای الان میوفتم
تا اینو گفتم امیرسام که خودشو کاملا رو من انداخته بود مبچ آدمای آدی راه
رفت سره بوووووووق...
میخواستم گریه کنما من باشم که دیگه دلم واسه این نسوزه
ماشین اومد بدون اینکه توجه یی به امیرسام کنم سوار ماشین شدم اونم انگار
نه انگار سوار شد
جلو در خونه رسیدیم بدون اینکه به امیرسام توجه کنم رفتم سمت خونه
امیرسام : مبلا همین الان از بیمارستان مرخص شدما
_فعلا که از منم سرحال تری
ووووف کاش بیهوش میموند اینطور منو حرص نمیداد یهو خودمو زدم
زبونتو گاز بگیر دختر
امیرسام : تعادل روانی نداریا
بعد سری از تاسف برام تکون
رفتیم داخچ خونه
امیرسام : من میرم اتاقم غذامو بیار اتاق
دست به کمر شدم
_نکرت بابات غلام سیا
ووووووف باز دعوا های ما شروع شد
هرچند من انقد خوشم میاد حرصش میدمو باهاش دعوا میکنم خیلی حال
میده
بیخیال غذا درست کردن شدم از کنجکاوی داشتم میمردم باید میفهیدم جریان
چی بود
سرمو انداختم ایینو در اتاق امیرسامو باز کردم رفتم تو سرمو بلند کردم تا
دهنمو باز کردم دیدم امیرسام حوله دور کمرش بسته و بالا تنش ل*خ*ته
برگشتم برم از اتاق بیرون از هولم حواسم نبود در بستس با کله رفتم تو در و
افتادم زمین
_آییییییی
امیرسام اومد بالا سرم دستمو گذاشتم رو چشام
_ااوا خاک تو سرم سر بی حیا برو اونور
یه چشمو باز کردمو از لای انگشتام نگاش کردم امیرسام قرمز شده بود معلوم
بود خندش گرفته نگاه کردم
بلند شدمو چ شم ب سته از در دا شتم میرفتم بیرون که باز خوردم تو دیوار به رو
خودم نیاوردمو اومدم از اتاق بیرون
به محض اینکه از اتاق اومدم بیرون صدا قهقه امیرسامو شنیدم
نیم ساعت بعد دوباره رفتم اتاقش ایندفعه دیگه مبه بپه خوب در زدم
امیرسام:بیا تو
_سلام
امیرسام با صدایی که ته خنده داشت گفت
امیرسام:علیک سلام
_خوب بریم سر اصچ مطل ، چراااااا بم نگفتی سرگردی
امیرسام:دلیلی نداشت بهت بگم
خوب حسابی خیط شدم برم سراغ سوال بدی
_حداقچ حق دارم بدونم جریان باربد اینا چیه
امیرسام سرشو تکون داد
امیرسام:باربد از زیر د ستای یکی از کله گنده ها مواد مخدر بود از طریق اون
میخواستیم این باندو دستگیر کنیم
_خوب الان باربد و دار و دستش کجان
امیرسام : زندان
_اصن بش نمیخورد سری به اون خوشگلی خلافکار باشه
امیرسام : چ ربطی داره
بعد با حسادت آشکاری ادامه داد
امیرسام : کجاش خوشگله
لبخند شیطانی زدم
_هست
امیرسام با اخمای تو هم گفت
_برو بگیر بخواب
ادامش و خودم تو ذهنم گفتم
نری میزنم لهت میکنم
_ش بخیر ، ولی باربد مرد خیلی جذابی بود
سریو از اتاق رفتم بیرون که متکایی که امیرسام رت کرد خورد تو در
یش خودم برای چندمین بار اعتراف کردم من این مرد حسود و اخمو و دوس
دارم
***امیرسام***
چرا دریا گفت که باربد خوشگله نکنه ازش خوشش میاد
مبه بپه کوچولو ها شده بودم تا ساعت ۴ صبح به حرف آخر دریا فک
میکردمو خوابم نبرد
صبح با صدا تلق تولوق از خواب بیدار شدم ساعت نگاه کردم ۸صبح بود
خوابالود بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه
دیدم دریا داره زمزمه وار در حالی که آهنگ میخونه صبحانه درست میکنه
دریا :
این حال خوشو
مدیونم به تو
با تو آروم میشم
بزار آروم باشم
تویی آرامشم
مجنونم به تو
ریدم وسط آهنگ خوندنش اگه ادامه میداد میرفتم ب*غ*لش میکردم
_من خواب میبینم
***دریا***
با صدا امیرسام از حس اومدم بیرونو دو متر ریدم هوا
امیرسام:من خواب میبینم
_عههه کی اومدی ترسیدم ، چرا خواب ببینی
امیرسام:آخه غیر ممکنه زودتر از ۱2 بیدار شی
_چیکار کنم دیگه از بیمارستان مرخص شدی گفتم صبحانه مقوی برات
درست کنم ، البته دکتر گفتااا وگرنه عمرا بیدار میشدم
امیرسام:بله بله
بد براش یه صبحانه مشتی رو میز چیدم با ذوق گفتم چطوره
امیرسام:بد نی
دیگه باهاش راحته راحت شده بودم
_میام موهاتو میکنمااا از خوابم زدم
امیرسام:خیچ خوب بابا عالی
دوباره نیشم باز شد
_حالا شد، نوش جون
خودمم نشستمو شروع کردم خوردن
_میگم ماموریتت که تموم شد بر نمیگردیم ایران ؟
امیرسام:چرا برای هفته دیگه بلیط گرفتم
-آها
امیرسام:راستی امش به مناسبت تموم شدن این ماموریت با چندتا از
دوستامون که تو این ماموریت شرکت داشتن قراره جشن بگیریم
_خوش بگذره بهت
امیرسام : توهم باید بیای
_یپی میگیا یعنی من بیام وسط اون همه نظامی
امیرسام خندید و گف
امیرسام : اونطور که فکر میکنی نیست ، جَوش دوستانستو همه با دوست
دختراشون میان
_وا مگه لیسام دوست دختر دارن
امیرسام چو چپی نگام کرد
امیرسام : دریا منم یه لیسم
_عههه راس میگیا ولی خیلی گوگولی بهت نمیخوره
امیرسام : چیییی
_ها نه هیپی با تو نبودم
امیرسام یه چشم غره خفن بهم رفت
ووووف باید خودمو کنترل کنما هرچی میاد جلو زبونم میگم
امیرسام صبحانه و خوردو بلند شد بره
_دستم درد نکنه
امیرسام : مرسی
بعد از اینکه ظرفارو جمو کردم رفتم سربخت کمدم که ببینم واسه امش چی
بپوشم
یه لباس م شکی که ن سبت به لبا سای دیگم و شیده تر بودو بردا شتم فکر کنم
برای امش خوب باشه
تا ساعت ۵خودمو یجورایی سرگرم کردم امیرسامم طبق معمول نبود
بلند شدم رفتم حموم از حموم که درومدم تا موهام خوش بشه شروع کردم
آرایش کردن
یه خط چشم گربه یی کشیدم و ریمچ زدم با رژ قرمز موهامم مدل شلوغ
درست کردم به قولی قیافم وحشی شده بود لباسمو وشیدم کفشامم ام کردم
ساعت ۷حاضر و آماده بودم فکر کنم امیرسامم تا الان اومده و حاضر شده
رفتم اتاق امیرسامو در زدم
امیرسام:بیا تو
_سلام من حاضرم
امیرسام:دریا میتونی این کرواتو برام ببندی؟
سرشو آورد بالا یهو اخم کرد
_آره بده
کرواتو از دستش گرفتمو رفتم نزدیکش تا ببندم کرواتو دور گردنش بستم نگاه
اخمو و سنگینشو رو خودم حس میکردم
_خوب دیگه تمومه
خواستم بیام عق که امیرسام با قفچ کردن دستاش دور کمرم مانو شد
امیرسام:دریا روژت خیلی ر رنگه
با دهن باز نگاش میکردم
_خوب مگه چ اشکالی داره
امیرسام:خیلی اشکالا داره
یه دستمال برداشتو آروم کشید رو ل*ب*ا*م منم مسخ داشتم نگاش میکردم
امیرسام:حالا بهتر شد
چیزی نگفتمو سرمو تکون دادم
_میشه حالا بریم
لبخند زد
امیرسام : بریم
سوار ماشین امیرسام شدیمو راه افتادیم جلو یه ویلا نگه داشت
داخچ ویلا شدیم چشام داشت میزد بیرون
بابا ایول چ لیسا یشرفته شدن
البته خارجه دیگه
بعد از اینکه امیرسام با همه سلام احوال رسی کرد رفتیم سر یه میز نشستیم
داشتم دور و اطراف و دید میزدم
که امیرسام گفت
امیرسام : دریا چند لحظه اینجا بشین تا من بیام
سری تکون دادم ، رفت سمته یه آقایی
همون موقو یه سره که چهره قشنگی داشت اومد کنارم
سره : سلام میتونم اینجا بشینم
_بفرمایید
سره : اسم من مهبده افتخار آشنایی با چ کسیو دارم
لبخند کوچیکی زدم
_منم دریا هستم
سره همینطور حرف میزد منم با لبخندای کوچیک سرمو تکون میدادم
دیدم امیرسام با صورت قرمز داره میاد سمتمون همون لحظه سره گفت
مهبد : میشه بیشتر باهاتون آشنا بشم
امیرسام : نه نمیشه
مهبد با تعج گفت امیر
امیرسام با قیافه که کاملا تابلو بود خون خونشو میخوره گفت
امیرسام : سلام مهبد جان
بد دست منو کشید
امیرسام : معرفی میکنم نامزدم دریا ایشونم یکی از دوستانم هستن
وا این چشه ، مهبد سری تکون دادو بعد یه معذرت خواهی کوتاه رفت
_امیر چرا اینطوری گفتی ، میذاشتی مخشو بزنم بلکه از بی شوهری درام
امیرسام قرمز تر شد
امیرسام : خیلی غلط میکنی
از اون جایی که من یکم کرم تو تنم میلوله تصمیم گرفتم یکم امیرسام و اذیت
کنم
_وا مگه چیه خوب کیس خوبی بود خوشگچ، ولدار ، اخلاقشم که معلوم
بود خوبه ، منم که وقت شوهر کردنمه
بدش الکی یه لبخند خجول زدم زیر چشمی به امیرسام نگاه کردم مبچ آتش
فشان در حال فوران بود
یهو دستم کشیده شد از مهمونی اومدیم بیرون و تقریبا رتم کرد تو ماشین
داشتم سکته میکردم

امیرسام:که وقته شوهر کردنته ها
آب دهنمو قورت دادم
امیرسام:تو فعلا زن منی
با داد ادامه داد
امیرسام:فهمیدی
سرمو آروم تکون دادم، من فقط میخواستم یکم شوخی کنم فکر نمیکردم
امیرسام این طوری کنه
واقعا ترسیده بودم بخاطر همین ترجیح دادم ساکت بشینم سمت خونه
نمیرفت یکم که دقت کردم دیدم میره سمت دریا
ما شین و روبه رو دریا نگه دا شت و یاده شد من عا شق اینجا بودم به ما شین
تکیه داد و سیگارشو روشن کرد تا اونجایی که میدونم امیرسام سیگار
نمیکشید
دیگه تحمچ نیاوردمو از ماشین یاده شدم
رفتم کنارش به ماشین تکیه دادم
_امیر واقعا دلیچ این رفتارات چیه
امیرسام نفس عمیقی کشید و کلافه دستشو کشید تو موهاش سیگار شو
انداخت زمین
امیرسام : هه دلیلش ... خواست ادمشو بگه که انگار نتونست
امیرسام : لعنت به تو لعنت به من
همون موقو رد و برق زد اون ش بارونی جلو چشمم تداعی شد
ناخوداگاه لبخند رو ل*ب*م اومد و سرمو رو شونه امیرسام گذاشتم
امیرسام با تعج نگام کرد خواست حرفی بزنه دستمو گذاشتم رو
ل*ب*ا*ش
_هیسسس بیخیال همه چیز ، باشه ؟
امیر سام بی حرف ب*غ*لم کرد من عا شق این آغوش بودم ولی حیف که مال
من نیست دنیا من کجا و دنیا امیرسام کجا
داشتم معتاد میشدم به آغوشش به بودنش
بارون گرفته بود هر لحظه شدید تر میشد
امیرسام : بریم تو ماشین بارون خیلی شدیده سرما میخوری
سرمو تکون دادم رفتیم تو ماشین
امیرسام ضبط و روشن کرد صدای آرمین
یپید تو ماشین
**
با تو آرومم بی تو داغونم
اینارو دوباره بهت میگم
چون خاطره داریم با بارونم
با تو آرومم اینه قانونم
که بمونی از یشم نری
چون دوست دارم تورو خانومم
**
اصلا نفهمیدم کی رسیدیم دم ویلا
امیرسام ماشینو برد تو
از ماشین یاده شدم
_ش بخیر من میرم بخوابم
امیرسام:ش خوش
رفتم تو اتاقم ، هرچند ا صلا خوابم نمیومد لبا سامو عوض کردمو ن ش ستم رو
تختم هندسفیری و گذاشتم تو گوشم
تقریبا ساعت ۳صبح بود تشنم شد بلند شدم برم آب بخورم که دیدم امیرسام
رو کانا ه نشسته
_عه چرا نخوابیدی
امیرسام برگشت طرفم ، چشماش قرمز شده بود
_حالت خوبه
رفتم کنارش نشستمو دستمو گذاشتم رو گونش که یهو کشیده شدم تو
ب*غ*لش
چشمم به شیشه مشروب خورد
خوا ستم از ب*غ*لش بیام بیرون هرچند دو ست ندا شتم امیر سام محکم تر
ب*غ*لم کرد
امیرسام:چیکار کردی تو با من دریا دارم قولی که به خودم دادمو میشکنم
تو هنگ بودم زبونم باز نمیشد چیزی بگم
_م...من که کاری نکردم
نمیدونم چرا امیرسام خندید
امیرسام:عاشق همین خنگ بازیاتم
یا خدا فک کنم م ست شده زده به سرش بلند شدم برگردم که دوباره د ستمو
کشید و افتادم تو ب*غ*لش به شدت ل*ب*ا*شو گذاشت رو ل*ب*ا*م
چشام گرد شده بود
ولی امیرسام داشت به شدت ل*ب*ا*مو می *و*سید
ازش جدا شدم نفس نفس میزدم
_امیر ...ر... تو زده به س...
نذاشت جملم تموم شه و دوباره ل*ب*ا*ش و گذاشت رو ل*ب*ا*م
آروم دم گوشم زمزمه کرده
_آره دیوونه شدم زده به سرم
کتشو برداشتو رفت بلند شدمو رفتم شت نجره یه تیکاف کشید و با سرعت
از ویلا زد بیرون
منگ منگ همونجا وایستاده بودم وقتی به خودم اومدم واقعا نگران امیرسام
شدم که با اون حال رفتش بیرون
***امیرسام***
من چم شده دریا با من چیکار کرده رفتم یه جای خلوت از ماشین یاده شدم
داد کشیدم
_خدایا دارم قولمو میشکنم ، قول دادم دیگه اعتماد نکنم ولی به دریا اعتماد
کردم قول دادم دی..گه دل نبندم
صدام اومد ایین
ولی دل بستم
***دریا***
من کوفت بخورم آخه ن صف شبم وقت آب خوردن بود خیلی نگران امیر سام
شدم
صدای در اومد از جام ریدم
امیرسام:دریا
_دریاو کوفت دریا و زهرمار بمیرم راحت شم از دست تو
امیر سام: ساکت شو ببینم یه بند داری حرفای چرت و رت و بیخود میزنی ،
حالا که هیپی نشده برو بگیر بخواب
لجم از ریلکسیش درومد امو کوبوندم زمینو بی توجه بهش رفتم سمت له
ها
امیرسام:وسایلتم جمو کن بلیط گرفتم فردا میریم ایران
رفتم تو اتاقمو شروع کردم به جمو کردن وسایلم موندم اگه بیدار نمیشدم کی
میخواست بگه وسایلمو جمو کنم
خوابالود داشتم وسایلمو جمو میکردم ساعت ۶بود که کلا بیهوش شدم
احساس کردم یه چی رو صورتم آروم کشیده میشه یه خمیازه کشیدمو چشامو
باز کردم
_اینجا چیکار میکنی
امیرسام:اومدم بیدارت کنم تو که مبه خرس خوابیدی
بی تربیت به من میگه خرس متکارو برداشتمو کوبوندم بهش
_خرس عمته
اونم یه متکا ورداشت یدونه آروم بم زد که چسبیدم به تخت از جام بلند شدمو
رو تخت وایسادم متکارو محکم تر زدم به امیرسام
از اونجا جنگمون شروع شد و اتاق به گند کشیده شد امیرسام انداختم رو
تختو دستاشو دو طرفم گذاشت
امیرسام: جوجه یی هنوز
دماغمو کشیدو رفت سمت در همونطور که دماغمو میمالیدم بش چش غره
میرفتم
امیرسام : یه ذره خودتو از هپلی درار بریم
بی تربیت هپلی عمته رفتم صورتمو آب زدمو یکم به قیافم سرو سامون دادم
بندو بساتمو جمو کردم رفتم ایین یعنی واقعا روز آخری که اینجاییم
خاطره های خیلی خوبی داشتم
_من حاضرم
امیرسام : س کم کم بریم
سرمو تکون دادمو از ویلا زدیم بیرون ساکارو گذاشتیم تو ماشین ا د برو که
رفتیم ، زیاد بم دیگه خوش گذشته ، سوار هوا یما شدیم تموم خاطرات این
چند وقت تو سرم میومد
به مرز ایران که رسیدیم رو سریمو سر کردم
وقتی که از هوا یما یاده شدم حس خیلی
خوبی داشتم
خخخ حالا همپین میگم انگار بعد از سالها دوری به وطن برگشتم کلا جمو
کنی دو ماه نمیشه ها
راننده اومده بود دنبالمون ، دریا خانوم خوشی دیگه تموم شد باید برم سر کار
قبلیت
دلم واسه این ویلا هم تنگ شده بود یاد روزای اولی افتادم که اومده بودم تو
این ویلا
دنبال اتو میگشتم که افتادم رو امیرسام هی یادش بخیر رفتم
از له ها بالا رفتمو وسایلمو گذاشتم اتاقم میدونستم از این به بد امیرسام باید
بشه برام همون آقا و منم خدمتکارش رفتم تا یه چیزی بپزم
داشتم وسایچ غذارو آماده میکردم که امیرسام اومد تو آشپزخونه
امیرسام:دریا چیکار میکنی تو راه بودیم خسته یی غذا سفارش میدم
_ن وظیفمه
دستای امیرسام رو کمرم قرار گرفتو منو برگردوند طرف خودش
امیرسام:لازم نیست کار کنی
_به چ دلیچ اونوقت؟
امیرسام:چون من میگم
_من کارمو میکنم و حقوق میگیرم
امیرسام:دریا با من بح نکن
_باش س بزارید به کارم برسم
امیرسام:حالا که اینطوره زنمی دوست ندارم زنم کار کنه
تو دلم داشت کیلو کیلو قند آب میشد ولی گفتم
_من زنت نیستم ، حالا هم دیگه میتونیم بریم صیغرو باطچ کنیم
امیرسام : دریا چرا لج میکنی
_لج نمیکنم میگم دیگه لزومی نداره صیغت باشم
امیرسام : دریا داری کلافم میکنی
_فکر کنم دیگه نیاز به خدمتکار نداری
داشتم میرفتم که وسایلمو جمو کنم
امیرسام : کجا میری دریا
_میرم وسایلمو جمو کنم برم ، تو که خدمتکار نمیخوای
یهو امیرسام دستم کشید
امیرسام : فکرشو از سرت بیرون کن که بزارم اتو از این خونه بزاری بیرون
_به تو چ ربطی داره
امیرسام : زنمی ، بفهم
میخواستم سرمو بکوبونم تو دیوار
خواستم دستمو از دستش در بیارم
امیرسام : در ضمن من این دریا لوسو زیاد دوس ندارم
چو چپی نگاش کردم که ادامه داد
_من اون دریا خنگ و دوس دارم
نمیدوستم بپرم ماچش کنم یا بزنمش
با حرص داشتم نگاش میکردم ولی خدا میدونه درونم چه خبره فعلا باید
حفظ ظاهر کرد
امیرسام که دید یکم دیگه اونجا بمونه خونش حلاله لو مو کشید و در رفت
صدای در ن شون از رفتنش میداد رو صندلی ولو شدم و یه لبخند ت و هن
اومد رو ل*ب*م
به خودم که اومدم دیدم یه یک ربو مبله خلا با یه لبخند ژک وند دارم در و
دیوارو نگاه میکنم
رفتم یخپالو باز کردم که دیدم خداروشکر به جز یکم سوسیس و چند تا تخم
مرغ و چند تا شه چیزی یدا نمیشه .
سوسیس و تخم مرغ در اوردمو مشغول سرخ کردنه سوسیس شدم
داشتم تخم مرغ میزدم تو تابه که صدای چیریک باز شدن در اومد
غذارو ریختم تو ظرف و گذاشتم سر سفره یکم نونم گذاشتم توی ظرفو
گذاشتم سره میز
امیرسام اومد توی اشپزخونه و با یه لبخند ملیح که معنیشو نفهمیدم نشست
سره میز
منم که گشنهههه تقریبا خودمو رت کردم رو صندلی
بعد غذا رفتم تو اتاقم و رو تخت ولو شدم
وقتی اشدم هوا تاریکه تاریک بود
وووف عین خرس فقط میخوابماا
رفتم جلو اینه که یه لحظه شک کردم این موجود عجی غری منم یا نه
یکم به قیافه اعجوبم سروسامون دادمو رفتم ایین
یه نگاه به داخچ حال انداختم که دیدم امیرسام رو کانا ه خوابش برده
رفتم یه تو براش اوردمو انداختم روش که یه تکونی خورد چرخید که صورتش
اومد مقابچ صورتم
وسوسه شدم که دستمو بکنم لای موهاش
با یکم دو دلی بالاخره دستمو بردم و گذاشتم لای موهاش
داشتم موهاشو نوازش میکردم و به صورتش نگاه میکردم که خیلی غیر منتظره
چشماشو باز کردو منم که توقو نداشتم از جام ریدمو ایستادم
_اممم چیزه خواب بودی گفتم برات تو بیارم نپایی
واایی خدا اک ابروم رف این چه طرز حرف زدن بود اخهههه
حالا یکی بیاد خنده اینو جمو کنه
امیرسام : حالا مگه من ازت رسیدم برای چی اینجایی؟؟
ده بیا اومدم ابروشو درست کنم زدم چشمشم کور کردم
_نهههه ولی کلا گفتم درجریان باشی
بد برای اینکه بیشتر سوتی ندم گفتم
_من میرم بخوابم خیلی خوابم میاد
امیرسام:تا الان که خواب بودی
_نه خواب نبودم داشتم فیلم نگاه میکردم
امیرسام:من که اومدم انگار به خواب زمستونی رفته بودی
حالا چ جوری جمعش کنم اا واسا ببینم این اصن چرا اومد اتاق من
با قیافه شیطانی گفتم
_اصن واس چی اومده بودی اتاق من
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/17100514030732
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دنیاتم دنیامی یه رمان قشنگ عاشقانه.طنز.کلکلی - єη∂ℓєѕѕღ - 28-10-2020، 18:11

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  *رمان اسرار يك شكنجه گر*
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان