24-12-2020، 2:35
.
امروز قراره برم دانشگاه . شنبه بود . ساعت هشت کلاسم شروع میشه پس خودم ساعت شیش راه میوفتم . چون دانشگاهم یه شهر دیگه اس و تا اونجا راه طولانیه . وسایلم رو جمع کردم و اروم در و باز کردم و رفتم چون مامان بابا خواب بودن . پرایدمو روشن کردم و راه افتادم . چون ما خونواده معمولی بودیم ازون خرپولا نبودیم پورش بدن دسمون . از این فکرا بیرون اومدم و صدای اهنگو زیاد کردم تا یکم خوابم بپره بلکه تصادف نکنم . چشمام میسوخت . دیشب تا ساعت سه فقط داشتم فکرو خیال میکردم . حس بدی داشتم . و چون حس بدی داشتم مثل همیشه هرموقع حالم بده میرم سراغ نوشتن . تا الان ترانه های زیادی نوشتم ولی واسه کسی نفرستادمشون . ملودی ملودی زیاد بلد نبودم ولی باز واسه بعضیاشون یچیزی با گیتار میزدم . گیتار خیلی دوس دارم . از بچگی گیتار تمرین میکردم ولی بخاطر کلاس کنکور دیگه ادامه اش ندادم تا الان که دانشگاه میرم . تو همین افکار بودم که گوشیم زنگ خورد . مهشاد بود . اوخی رفیق خلوچلم . دلم واسش تنگ شده بود . اون تو یه شهر دیگه اس و من تو یه شهر دیگه . بخاطر دانشگاه هامون . همو دیر میبینیم ولی تلفنی همیشه باهم در ارتباطیم . جواب دادم : سلامممممممم گوسالهههههه چطوریییییی ؟؟؟؟
از جیغم وحشت کرده بود بچم .با صدایی که به زور میشد شنید گفت : زهر مار ... همین الان بیدار شدم خواستم باهات حرف بزنم . پشیمونم کردی با عربده زدنت ...
یه خمیازه بلند کشید . دلم براش سوخت .
-عوو افرین شما بلدی یه یادی از ما بکنی ؟؟؟؟
+چی میگی بابا تو الان سه چهار روزه رفتی خونه گموگور شدی یه خبری از ما میگیری؟؟ راستی مامانت چیکارت داش؟
-هیچ کار خاصی نداشت دارم شوعر میکنم ...
میخندید ... مث خر میخندید . صدا عر زدناش تا پشت تلفن میومد ... بعد از اینکه دس از خنده برداش گفت : عای ... این چه شوخی ... مزخرفی بود ... اخه .. فک کن ... عاشق و دلداده اقا اشکان واسش خاستگار بیاد .. اگ واقعا خاستگار داشتی انقد شنگول نبودی . ولی دمت گرم سر صبحی خندیدم یکم حالم جا اومد ...
پریدم وسط زرزر کردناش چون اگه نمیپریدم تا فردا حرف میزد . بلانصبت خودم .
-باور نمیکنی؟؟؟ ببین اون روز ک رفتم خونه ...
و همه چیو براش توضیح دادم . بعضی جاهاشو از تعجب زبونش بند میومد بعضی جاهاشم از خنده عر میزد .
تقریبا نزدیک خونه کوشولوم که یکم با دانشگام نزدیک بود رسیدم که حرفامون تموم شد . بعد از خدا حافظی قطع کردم و وسایلمو گذاشتم تو خونه و لباسمو عوض کردم . مانتو مشکی و شلوار مشکی و کتونی مشکی و مقنعه سرمه ای . چیه نکنه انتظار دارین مقنعه قرمز بزارم؟؟؟ البته من قرمزو خیلی دوس دارم ولی نه در حد ابی و یادتون نره پرسپولیسیم . (خب حالا راه بیوفت سمت دانشگاه امروز با اون استاد رو مخه کلاس داریم ) عه وجی صب بخیر . (راتو برو زود باش )
حرف وجدانمو گوش کردم و راه افتادم سمت دانشگاه .
وارد کلاس ک شدم پشت سر من چند نفر دیگم اومدن ک هر سه تاشون دختر ودن . دخترای بدی نبودن ولی دخترای بدی بودن . ازون بدا نه ازون بدا . میدونم نفهمیدین ولی میفهمین . (حالا دیگه به روانی بودنت اعتقاد پیدا کردیم )
با اومدن من پسرا از جاشون بلند شدن با احترام سلام کردن بهم میگفتن خانوم سلطانی . هیچکس اسممو صدا نمیزد از بینشون همه رسمی صدام میزدن چون زیاد حرف نمیزدم باهاشون در حد سلام . دخترای پشت سر من با اومدنشون پسرا اومدن جلوشون باهم دست دادن حتی دوتاشون که باهم رل بودن نزدیک بود همو بغل کنن ولی کلا من بهشون رو نمیدم با همه خشکو رسمیم البته بغیر از یکیشون . رفیقه واقعی . تو این دانشگاه تنها رفیقی که واقعا با مرامه و هیچ چیز بدی ندیدم ازش یه نفره اونم آرشه . خیلی با وفاس . میدوستمش . در حد رفیق . من هیچ رفیق صمیمی تو این دانشگاه ندارم ولی تنها کسی که رفیق صمیمیمه ارشه . از دخترای اینجا خوشم نمیاد حس بدی بهشون دارم اصلا شبیه من نیستن . دخترای پاستوریزه . نازک نارنجی . دختر باید رو پای خودش باشه نه محتاج اینو اون .
تو همین فکرای مزخرف بودم که رفیقه بیریختم سر کلش پیدا شد . حلال زادس . با اومدنش اومد سمت من . با اخم گفت : زشته بیریخت حال بهم زن .این چن روز کجا تشریف داشتی ؟؟؟؟ چرا به من چیزی نگفتی؟؟؟ میدونستی پنج شنبه قرار بود بیای بریم بستنی کاکائویی بهم بدی؟؟ نه .. چون یادت رفته بود ... چون هر موقع نوبت تو میشه یادت میره . منم میدونم چیکار کنم ازین به بعد .. لواشک بی لواشک .
و از توی کیفش یه لواشک بیرون اوردو تنهایی کوفت کرد . منم گفتم : علیک سلام . اول ببین چی میخوام زر بزنم بعد اینطوری کن . من خونه پیش مامان بابام بودم . رفتم شهرستان .
خودشو زد به بیخیالی ولی معلوم بود داره گوش میده . چص کرد باز . ای بابا . قهر نکن دیگ . اصن به پسر بودنش شک کردم . البته عادی شده برام همش . خب یکم ازین ارش بیریخت بگم واستون . یه پسر با چشمای قهوه ای و موهای بلند صاف که البته خدابیامرزه همشونو کوتاه کرد و باید بگم با موهای کچل و یکم ته ریش و سییل که اونارم کوتاه کرد . و الان بدون ریش و سیبیل با یکوچولو مو وسط بالای کلش مونده . هیکلش لاغره . یه مدت عینک میزد ولی بچه ها یعنی پسرا مسخرش کردن برداشت . چون این اصلا هیچ دوستی نداشت . یجوری مثل حال و روز خودم وقتی تازه اومده بودم . پسرا چون خرخون بود مسخرش میکردن و به عینکش گیر میدادن . عینکه گرد . خیلی بهش میومد ولی بخاطر حرف چنتا میمون برداشت . قیافش به ادمای مغرور میخوره ولی ازون مغرورا نیست زود گرم میگیره . نمیدونم چرا ولی همه ازش بدشون میاد با اینکه کار به کار کسی نداشه فقط چون خر خونه . داستان دوست شدن ماهم به اون روزای اول میرسه که چند تا دختر شاخ اومدن بهم تیکه انداختن . منم اوایل بود اومده بودم نمیخواستم همون اول دعوا کنم و همینطور حوصله بحث نداشتم . خواستم برم که ارش اومد جوابشونو داد . ارش شاید جلو پسرا حرف نزنه ولی جلو دخترا بلبل زبونه . ازون هیزا نیستا اتفاقن از دخترا بدش میاد چندشش میشه . ولی دخترا جونشونم واسش میدن . رفتم تو بوفه نشستم بعد ارش هم اومد پیشم نشست منم ازین که اومد پشتم درومد تشکر کردم بعد از این چرتو پرت بازیا چند بار سر کلاس چون هردومون خر خون بودیم سر چیزای علمی و مسخره خنده مون میگرفت بقیه نمیفهمیدن سر چی ولی ما میفهمیدیم . از اون به بعد دیگه شدیم رفیقای صمیمی . البته که من به چشم داداش میبینمش و اونم منو به چشم خواهر میبینه و همه چیزو در مورد اونی ک دوسش داره بهم میگه همونطور که من بهش میگم . مثل دخترا میاد میشینه درد و دل میکنه . هرچیزی میشه بهم میگه . هر موقع منم باهاش دردرودل میکنه مث مشاور میمونه . خیلی باحاله زیاد فهش میده مث خودمه . مهشادم مث منه و مهشاد که البته جای خود داره اون اجیمه ولی اینم داداشمه .
با صدای در و وارد شدن استاد از این فکرا بیرون اومدم و به ارش گفتم بعد این کلاس کلاس بعدی رو میپیچونیم میریم کافه از دلت در بیارم .
بعد از یه زنگ مسخره ارش بدون توجه به من از جاش بلند شد و رفت بیرون از کلاس . جوجه ارش زشت .
صداش کردم : جوجه ارش زشت وایسا ... اونم خندش گرفت وایساد . دخترای دلباخته ارش با چشم قره نگام کردن واسشون زبون در اوردم و رفتم .سمت ارش .
با لحن کلافه و خنده دار گفت : دست خودم نیست حس فضولیم گل کرد . بیا فرار کنیم بریم بستنی بزنیم . همه چیو بهم میگیااااا .
بعد اینکه بستنی رو گرفتم رفتم تو ماشین . بستنی رو دادم دست بچم (ارش ) و خودمم بستنیم رو خوردم . هااا؟؟ چیه؟؟ بچمه دیگه مث بچس اخلاقاش (بلانصبت خودم)
همه چیزو واسش تعریف کردم . یه سوال ؟؟ بنظرتون ممکنه کسی با بستنی خفه شه؟؟؟ خب حالا که شده ... ارش خان بس که مث خر عر زدن بستنی پرید گلوشون و تا یه ربع فقط سرفه میکردن . هربارم سرفه میکرد خندش میگرفت . منم از فرصت استفاده میکردم با مشت میکوبیدم تو کمرش . بعد از کلی خنده یهو یه سکوتی بینمون حکم فرما شد ...(نبابا) جونه تو وجی . ارش با یه لبخند مهربون بهم گفت : خیلی خوش حالم بهش رسیدی . به نظرت منم بهش میرسم ؟؟؟ یعنی .. اون دوسم داره؟؟
-منم فک میکردم اشکان دوسم نداره ولی دیدی ... خودش اومد خاستگاریم .. عاشقم شد ..
(خب .. یه نکته باید بگم راستش ... من به مهشاد و ارش نگفتم که عروسی سوریه . و همه چی الکیه . الان اونا فکر میکنن همه چیز واقعیه . چون اگه بهشون بگم مخالفت میکنن . مخصوصا مهشاد . ارش که باز مث همیشه قهر میکنه . منم نمیگم . میگماا ولی نمیدونم کی بگم )
یه لبخند ملیح زد و هیچی نگف .
-ارش بیریخت ...
+باز این منو ارش صدا زد .
-چیه خب ارش قشنگ تره . (یه نکته دیگه . ارش اسمش ارش نیست و اسمش آرشامه . من از این اسم متنفرم واسه همین به ارش تغییرش دادم . تازشم ارش بیشتر به قیافش میخوره تا ارشام ایش )
+باش هر کوفتی صدام میکنی صدام کن من الان جیش دارم بریم دانشگاه .
-بریم برینی تو دانشگاهمون .
+بشاشم ...
+همون ...بشاش تو دانشگاهمون ...نه ... نظرت چیه امروزو کلا بپیچونیم ؟؟؟ این یه هفته میگم بخاطر کارای عروسی نرفتم .
(بازم یه نکته . شاید بگید من مگه خرخون نیستم مگه خرخونام میپیچونن؟؟ ولی باید بدونین خرخونا از هر فرد دیگه موذی تر هستن و یه روی شیطانی درونشون نهفته است که خودشون فقط خبر دارن و وجدانشون . (جون بابا یبارم از من حرف زدی ) خب دیگه اینطوریه ماهم میپیچونیم .. البته چون خر خونیم کسی کار به کارمون نداره )
رفتم کلی خوراکی خریدم . که با جوجه(ارش(ارشام)) بریم خونه من و بخوریم و با مهشاد حرف بزنیم . (و بازهم نکته . منو ارش چون صمیمی شدیم باهم یجوری ارش و مهشادم باهم صمیمی شدن . خب راستش کراشه ارش مهشاده . مهشادم ارش رو مث خر دوست داره . ولی هیچکدوم به همدیگه نمیگن و میترسن بگن فک میکنن این اونو دوس نداره . من فقط میدونم . و به هیچکدومشونم نگفتم . بعضی وقتا دلم میخواد بگم به مهشاد که ارش هم مث اون دوسش داره . یا به ارش بگم . ولی نمیگم .
رسیدیم به خونه من . یه خونه که حیاتش کوچیک بود و یه پارکینگ واس ماشین (اععع پارکینگه ماشین؟؟من فکر کردم تو پارکینگ شتر پارک میکنن ) مزه نریزززززز....
از پله ها رفتم بالا و ارش دویید رفت . مثل اینکه نشد تو دانشگاه برینه میخواد خونه من برینه .. یعنی بشاشه .
بعد اینکه خوراکیا رو خوردیم فهمیدیم که الان کلاسای مهشاد تموم شده و شروع کردیم به ویدیو کال گرفتن . زنگ زدیم واسش . کلی حرف زدیم . نزدیک یه ساعت . بلاخره خواستم بهشون بگم . شروع کردم .
-بچه ها ...من یچیزیو بهتون نگفتم ...
مهشاد : چیو نگفتی ؟؟؟
همه چیزو تعریف کردم . که ازدواجم سوری و الکیه . ارش عصبانی شده بود . مهشادم عصبانی بود . میگفتن نباید ازدواج کنم باهاش و خودمو بدبخت کنم .
- ولی من میخوامش . چه سوری چه الکی . رویام بود و تازه دست خودمم نبود . مامان بابامون انتخاب کردن . حرف ما واسشون مهم نبود .
بعد از کلی حرف زدن بلاخره راضی شدن قهر نکنن . بعد ازین که نزدیک دو ساعت حرف زدیم ارش راه افتاد که بره و اژانس گرفت رفت خونش . چیه؟؟؟ ها؟؟؟ انتظار داشتی من ببرمش؟؟ حال ندارم بنزینم گرونه . تازشم الان خوابم میاد . سرم درد میکنه . با جیغو دادای امروزمون بایدم درد بکنه . فردا کلاس دارم . پس فردا کلاس ندارم . از شانس خوبم استادمون که فردا باهاش کلاس داریم... استاد کلاس دوممون فردا داره بچه میزاد و نمیتونه بیاد کلاس . پس کلاسم فردا ساعت دو سه تموم میشه .
دوشنبه :
بعد از دیروز که فکر میکردم روز خوبی باشه با نبودن استاد فهمیدم اشتباه میکردم و روز مرخرفی بود . امروز خداروشکر تعطیلم . ساعت یازده و با صدای زنگ ایفون بیدار شدم . ارش که الان خوابه چون دیشب تا ساعت چهار با مهشاد چت میکردیم . مامان بابامم که بیخبر نمیان . بسم الله این کیه . چقد سمجه چرا نمیره . برم ببینم کیه . رفتم سمت ایفون و برداشتم و با صدای خواب و الود و زشتم گفتم : الو ؟؟
یهو فهمیدم سوتی دادم . اخههه خررر کی وقتی ایفون جواب میده میگه الو که تو دومیش باشی؟؟؟ همه چیزای مسخره باید از من در بیاد .
اونی که پشت در بود مث خر یهو خندش گرفت . ازین خندیدنای مث خر فقط کار یکی بود .
امروز قراره برم دانشگاه . شنبه بود . ساعت هشت کلاسم شروع میشه پس خودم ساعت شیش راه میوفتم . چون دانشگاهم یه شهر دیگه اس و تا اونجا راه طولانیه . وسایلم رو جمع کردم و اروم در و باز کردم و رفتم چون مامان بابا خواب بودن . پرایدمو روشن کردم و راه افتادم . چون ما خونواده معمولی بودیم ازون خرپولا نبودیم پورش بدن دسمون . از این فکرا بیرون اومدم و صدای اهنگو زیاد کردم تا یکم خوابم بپره بلکه تصادف نکنم . چشمام میسوخت . دیشب تا ساعت سه فقط داشتم فکرو خیال میکردم . حس بدی داشتم . و چون حس بدی داشتم مثل همیشه هرموقع حالم بده میرم سراغ نوشتن . تا الان ترانه های زیادی نوشتم ولی واسه کسی نفرستادمشون . ملودی ملودی زیاد بلد نبودم ولی باز واسه بعضیاشون یچیزی با گیتار میزدم . گیتار خیلی دوس دارم . از بچگی گیتار تمرین میکردم ولی بخاطر کلاس کنکور دیگه ادامه اش ندادم تا الان که دانشگاه میرم . تو همین افکار بودم که گوشیم زنگ خورد . مهشاد بود . اوخی رفیق خلوچلم . دلم واسش تنگ شده بود . اون تو یه شهر دیگه اس و من تو یه شهر دیگه . بخاطر دانشگاه هامون . همو دیر میبینیم ولی تلفنی همیشه باهم در ارتباطیم . جواب دادم : سلامممممممم گوسالهههههه چطوریییییی ؟؟؟؟
از جیغم وحشت کرده بود بچم .با صدایی که به زور میشد شنید گفت : زهر مار ... همین الان بیدار شدم خواستم باهات حرف بزنم . پشیمونم کردی با عربده زدنت ...
یه خمیازه بلند کشید . دلم براش سوخت .
-عوو افرین شما بلدی یه یادی از ما بکنی ؟؟؟؟
+چی میگی بابا تو الان سه چهار روزه رفتی خونه گموگور شدی یه خبری از ما میگیری؟؟ راستی مامانت چیکارت داش؟
-هیچ کار خاصی نداشت دارم شوعر میکنم ...
میخندید ... مث خر میخندید . صدا عر زدناش تا پشت تلفن میومد ... بعد از اینکه دس از خنده برداش گفت : عای ... این چه شوخی ... مزخرفی بود ... اخه .. فک کن ... عاشق و دلداده اقا اشکان واسش خاستگار بیاد .. اگ واقعا خاستگار داشتی انقد شنگول نبودی . ولی دمت گرم سر صبحی خندیدم یکم حالم جا اومد ...
پریدم وسط زرزر کردناش چون اگه نمیپریدم تا فردا حرف میزد . بلانصبت خودم .
-باور نمیکنی؟؟؟ ببین اون روز ک رفتم خونه ...
و همه چیو براش توضیح دادم . بعضی جاهاشو از تعجب زبونش بند میومد بعضی جاهاشم از خنده عر میزد .
تقریبا نزدیک خونه کوشولوم که یکم با دانشگام نزدیک بود رسیدم که حرفامون تموم شد . بعد از خدا حافظی قطع کردم و وسایلمو گذاشتم تو خونه و لباسمو عوض کردم . مانتو مشکی و شلوار مشکی و کتونی مشکی و مقنعه سرمه ای . چیه نکنه انتظار دارین مقنعه قرمز بزارم؟؟؟ البته من قرمزو خیلی دوس دارم ولی نه در حد ابی و یادتون نره پرسپولیسیم . (خب حالا راه بیوفت سمت دانشگاه امروز با اون استاد رو مخه کلاس داریم ) عه وجی صب بخیر . (راتو برو زود باش )
حرف وجدانمو گوش کردم و راه افتادم سمت دانشگاه .
وارد کلاس ک شدم پشت سر من چند نفر دیگم اومدن ک هر سه تاشون دختر ودن . دخترای بدی نبودن ولی دخترای بدی بودن . ازون بدا نه ازون بدا . میدونم نفهمیدین ولی میفهمین . (حالا دیگه به روانی بودنت اعتقاد پیدا کردیم )
با اومدن من پسرا از جاشون بلند شدن با احترام سلام کردن بهم میگفتن خانوم سلطانی . هیچکس اسممو صدا نمیزد از بینشون همه رسمی صدام میزدن چون زیاد حرف نمیزدم باهاشون در حد سلام . دخترای پشت سر من با اومدنشون پسرا اومدن جلوشون باهم دست دادن حتی دوتاشون که باهم رل بودن نزدیک بود همو بغل کنن ولی کلا من بهشون رو نمیدم با همه خشکو رسمیم البته بغیر از یکیشون . رفیقه واقعی . تو این دانشگاه تنها رفیقی که واقعا با مرامه و هیچ چیز بدی ندیدم ازش یه نفره اونم آرشه . خیلی با وفاس . میدوستمش . در حد رفیق . من هیچ رفیق صمیمی تو این دانشگاه ندارم ولی تنها کسی که رفیق صمیمیمه ارشه . از دخترای اینجا خوشم نمیاد حس بدی بهشون دارم اصلا شبیه من نیستن . دخترای پاستوریزه . نازک نارنجی . دختر باید رو پای خودش باشه نه محتاج اینو اون .
تو همین فکرای مزخرف بودم که رفیقه بیریختم سر کلش پیدا شد . حلال زادس . با اومدنش اومد سمت من . با اخم گفت : زشته بیریخت حال بهم زن .این چن روز کجا تشریف داشتی ؟؟؟؟ چرا به من چیزی نگفتی؟؟؟ میدونستی پنج شنبه قرار بود بیای بریم بستنی کاکائویی بهم بدی؟؟ نه .. چون یادت رفته بود ... چون هر موقع نوبت تو میشه یادت میره . منم میدونم چیکار کنم ازین به بعد .. لواشک بی لواشک .
و از توی کیفش یه لواشک بیرون اوردو تنهایی کوفت کرد . منم گفتم : علیک سلام . اول ببین چی میخوام زر بزنم بعد اینطوری کن . من خونه پیش مامان بابام بودم . رفتم شهرستان .
خودشو زد به بیخیالی ولی معلوم بود داره گوش میده . چص کرد باز . ای بابا . قهر نکن دیگ . اصن به پسر بودنش شک کردم . البته عادی شده برام همش . خب یکم ازین ارش بیریخت بگم واستون . یه پسر با چشمای قهوه ای و موهای بلند صاف که البته خدابیامرزه همشونو کوتاه کرد و باید بگم با موهای کچل و یکم ته ریش و سییل که اونارم کوتاه کرد . و الان بدون ریش و سیبیل با یکوچولو مو وسط بالای کلش مونده . هیکلش لاغره . یه مدت عینک میزد ولی بچه ها یعنی پسرا مسخرش کردن برداشت . چون این اصلا هیچ دوستی نداشت . یجوری مثل حال و روز خودم وقتی تازه اومده بودم . پسرا چون خرخون بود مسخرش میکردن و به عینکش گیر میدادن . عینکه گرد . خیلی بهش میومد ولی بخاطر حرف چنتا میمون برداشت . قیافش به ادمای مغرور میخوره ولی ازون مغرورا نیست زود گرم میگیره . نمیدونم چرا ولی همه ازش بدشون میاد با اینکه کار به کار کسی نداشه فقط چون خر خونه . داستان دوست شدن ماهم به اون روزای اول میرسه که چند تا دختر شاخ اومدن بهم تیکه انداختن . منم اوایل بود اومده بودم نمیخواستم همون اول دعوا کنم و همینطور حوصله بحث نداشتم . خواستم برم که ارش اومد جوابشونو داد . ارش شاید جلو پسرا حرف نزنه ولی جلو دخترا بلبل زبونه . ازون هیزا نیستا اتفاقن از دخترا بدش میاد چندشش میشه . ولی دخترا جونشونم واسش میدن . رفتم تو بوفه نشستم بعد ارش هم اومد پیشم نشست منم ازین که اومد پشتم درومد تشکر کردم بعد از این چرتو پرت بازیا چند بار سر کلاس چون هردومون خر خون بودیم سر چیزای علمی و مسخره خنده مون میگرفت بقیه نمیفهمیدن سر چی ولی ما میفهمیدیم . از اون به بعد دیگه شدیم رفیقای صمیمی . البته که من به چشم داداش میبینمش و اونم منو به چشم خواهر میبینه و همه چیزو در مورد اونی ک دوسش داره بهم میگه همونطور که من بهش میگم . مثل دخترا میاد میشینه درد و دل میکنه . هرچیزی میشه بهم میگه . هر موقع منم باهاش دردرودل میکنه مث مشاور میمونه . خیلی باحاله زیاد فهش میده مث خودمه . مهشادم مث منه و مهشاد که البته جای خود داره اون اجیمه ولی اینم داداشمه .
با صدای در و وارد شدن استاد از این فکرا بیرون اومدم و به ارش گفتم بعد این کلاس کلاس بعدی رو میپیچونیم میریم کافه از دلت در بیارم .
بعد از یه زنگ مسخره ارش بدون توجه به من از جاش بلند شد و رفت بیرون از کلاس . جوجه ارش زشت .
صداش کردم : جوجه ارش زشت وایسا ... اونم خندش گرفت وایساد . دخترای دلباخته ارش با چشم قره نگام کردن واسشون زبون در اوردم و رفتم .سمت ارش .
با لحن کلافه و خنده دار گفت : دست خودم نیست حس فضولیم گل کرد . بیا فرار کنیم بریم بستنی بزنیم . همه چیو بهم میگیااااا .
بعد اینکه بستنی رو گرفتم رفتم تو ماشین . بستنی رو دادم دست بچم (ارش ) و خودمم بستنیم رو خوردم . هااا؟؟ چیه؟؟ بچمه دیگه مث بچس اخلاقاش (بلانصبت خودم)
همه چیزو واسش تعریف کردم . یه سوال ؟؟ بنظرتون ممکنه کسی با بستنی خفه شه؟؟؟ خب حالا که شده ... ارش خان بس که مث خر عر زدن بستنی پرید گلوشون و تا یه ربع فقط سرفه میکردن . هربارم سرفه میکرد خندش میگرفت . منم از فرصت استفاده میکردم با مشت میکوبیدم تو کمرش . بعد از کلی خنده یهو یه سکوتی بینمون حکم فرما شد ...(نبابا) جونه تو وجی . ارش با یه لبخند مهربون بهم گفت : خیلی خوش حالم بهش رسیدی . به نظرت منم بهش میرسم ؟؟؟ یعنی .. اون دوسم داره؟؟
-منم فک میکردم اشکان دوسم نداره ولی دیدی ... خودش اومد خاستگاریم .. عاشقم شد ..
(خب .. یه نکته باید بگم راستش ... من به مهشاد و ارش نگفتم که عروسی سوریه . و همه چی الکیه . الان اونا فکر میکنن همه چیز واقعیه . چون اگه بهشون بگم مخالفت میکنن . مخصوصا مهشاد . ارش که باز مث همیشه قهر میکنه . منم نمیگم . میگماا ولی نمیدونم کی بگم )
یه لبخند ملیح زد و هیچی نگف .
-ارش بیریخت ...
+باز این منو ارش صدا زد .
-چیه خب ارش قشنگ تره . (یه نکته دیگه . ارش اسمش ارش نیست و اسمش آرشامه . من از این اسم متنفرم واسه همین به ارش تغییرش دادم . تازشم ارش بیشتر به قیافش میخوره تا ارشام ایش )
+باش هر کوفتی صدام میکنی صدام کن من الان جیش دارم بریم دانشگاه .
-بریم برینی تو دانشگاهمون .
+بشاشم ...
+همون ...بشاش تو دانشگاهمون ...نه ... نظرت چیه امروزو کلا بپیچونیم ؟؟؟ این یه هفته میگم بخاطر کارای عروسی نرفتم .
(بازم یه نکته . شاید بگید من مگه خرخون نیستم مگه خرخونام میپیچونن؟؟ ولی باید بدونین خرخونا از هر فرد دیگه موذی تر هستن و یه روی شیطانی درونشون نهفته است که خودشون فقط خبر دارن و وجدانشون . (جون بابا یبارم از من حرف زدی ) خب دیگه اینطوریه ماهم میپیچونیم .. البته چون خر خونیم کسی کار به کارمون نداره )
رفتم کلی خوراکی خریدم . که با جوجه(ارش(ارشام)) بریم خونه من و بخوریم و با مهشاد حرف بزنیم . (و بازهم نکته . منو ارش چون صمیمی شدیم باهم یجوری ارش و مهشادم باهم صمیمی شدن . خب راستش کراشه ارش مهشاده . مهشادم ارش رو مث خر دوست داره . ولی هیچکدوم به همدیگه نمیگن و میترسن بگن فک میکنن این اونو دوس نداره . من فقط میدونم . و به هیچکدومشونم نگفتم . بعضی وقتا دلم میخواد بگم به مهشاد که ارش هم مث اون دوسش داره . یا به ارش بگم . ولی نمیگم .
رسیدیم به خونه من . یه خونه که حیاتش کوچیک بود و یه پارکینگ واس ماشین (اععع پارکینگه ماشین؟؟من فکر کردم تو پارکینگ شتر پارک میکنن ) مزه نریزززززز....
از پله ها رفتم بالا و ارش دویید رفت . مثل اینکه نشد تو دانشگاه برینه میخواد خونه من برینه .. یعنی بشاشه .
بعد اینکه خوراکیا رو خوردیم فهمیدیم که الان کلاسای مهشاد تموم شده و شروع کردیم به ویدیو کال گرفتن . زنگ زدیم واسش . کلی حرف زدیم . نزدیک یه ساعت . بلاخره خواستم بهشون بگم . شروع کردم .
-بچه ها ...من یچیزیو بهتون نگفتم ...
مهشاد : چیو نگفتی ؟؟؟
همه چیزو تعریف کردم . که ازدواجم سوری و الکیه . ارش عصبانی شده بود . مهشادم عصبانی بود . میگفتن نباید ازدواج کنم باهاش و خودمو بدبخت کنم .
- ولی من میخوامش . چه سوری چه الکی . رویام بود و تازه دست خودمم نبود . مامان بابامون انتخاب کردن . حرف ما واسشون مهم نبود .
بعد از کلی حرف زدن بلاخره راضی شدن قهر نکنن . بعد ازین که نزدیک دو ساعت حرف زدیم ارش راه افتاد که بره و اژانس گرفت رفت خونش . چیه؟؟؟ ها؟؟؟ انتظار داشتی من ببرمش؟؟ حال ندارم بنزینم گرونه . تازشم الان خوابم میاد . سرم درد میکنه . با جیغو دادای امروزمون بایدم درد بکنه . فردا کلاس دارم . پس فردا کلاس ندارم . از شانس خوبم استادمون که فردا باهاش کلاس داریم... استاد کلاس دوممون فردا داره بچه میزاد و نمیتونه بیاد کلاس . پس کلاسم فردا ساعت دو سه تموم میشه .
دوشنبه :
بعد از دیروز که فکر میکردم روز خوبی باشه با نبودن استاد فهمیدم اشتباه میکردم و روز مرخرفی بود . امروز خداروشکر تعطیلم . ساعت یازده و با صدای زنگ ایفون بیدار شدم . ارش که الان خوابه چون دیشب تا ساعت چهار با مهشاد چت میکردیم . مامان بابامم که بیخبر نمیان . بسم الله این کیه . چقد سمجه چرا نمیره . برم ببینم کیه . رفتم سمت ایفون و برداشتم و با صدای خواب و الود و زشتم گفتم : الو ؟؟
یهو فهمیدم سوتی دادم . اخههه خررر کی وقتی ایفون جواب میده میگه الو که تو دومیش باشی؟؟؟ همه چیزای مسخره باید از من در بیاد .
اونی که پشت در بود مث خر یهو خندش گرفت . ازین خندیدنای مث خر فقط کار یکی بود .