بغض قلم ❥ .. (نسخه یازدهم)

[THEDARKNESS]

شاید من هر لحظه باشم به یادت ،
اما تو هم هستی به یادم حتی یک لحظه؟
دلم برایت تنگ‌می‌شود!
هرشب با فکر تو به خواب فرو میرم.
میبینم تورا در رویا های خود که به دنبال تو میدوم در دشتی باز،
می‌بینم خواب لبخند زیبایت را،
هر بار که به تو می‌اندیشم، سینه ام را از درد می‌فشارم.
قلبم بی تاب است،
بی تاب کسی که قرار نیست بیاید،
بی تاب عشقی پوچ، علاقه ای واهی، فردی که مال من نیست
می‌دانم نداری علاقه ای من ،
ندارم جاهی در نگاهت،
آینده ای در کار نیست، نخواهم داشت با تو بودنم را،
اما بازم....
 بازم قلبم برای هر لحظه فکر تو،
بی‌تابی میکند! بی قرار است! درد دارد! میرنجد و می‌تپد
واقعا راهی نیست؟
راهی که به تو دست یابم؟
راهی به میان قلبت؟
راهی به وسط میدان نگاهت؟
راهی ندارم که بتوانم با تو باشم؟
راهی برای خوشحال بودنم؟
میدانم یا شاید هم نه!
اما میخواهم که بدانم چرا تو..
چرا تو نداری توجهی به من؟
چرا من شده ام مجذوب تو؟ مجذوب وجود یخی تو؟
لاقل جوابی به من ده!
جوابی سر راست برای بقای من
ردم کن تا بدانم
اینگونه راحت ترم تا اینکه بمانم و بمانی و جای نداشته باشم که بدانم‌...