جنگ که شد،
برای اولین بار از ته دلم، دلم میخواست برای کسی مهم باشم!
آیا کسی شخصِ من را یادش می ماندد؟ آیا بعد از مرگم، کسی سینه ترگ میکند و با عزاداریش، دلهای مهمانان را میسوزاند؟
آیا کسی تا صبح، برایم پیامک میفرستد؟ یا کسی هست که نترسد و زیر این بمباران هر روز را به هوای آخرین دیدارم بیاید؟
جنگ که شد،
شجاعت زنانه میخواستم، شهامت زنانه میخواستم، از آنهایی که بگویی بیخیال مهاجرت، بیخیال تحصیل، بیخیال پول، بیا دست هم را بگیریم و زیر بمباران شهر، بدویم و پشت دیواری پناه بگیریم و در چشم های هم نگاه کنیم، گویی که که انگار کلاغی قالب پنیری دزدیده است و دلش نمیاید بخورد.
جنگ که شد،
میخواستم کسی به صورت نصفِ ساعت، نصفِ ساعت مزاحم افکارم شود،
مزاحم افکاری که آینده و امیدم را میبلعید، مزاحمی که مثل اینترانت، مرا از دنیای افکار دیسکانکت کند و در محبت خود محدود!
جنگ که شد،
دوست داشتم محبت بورزم، کشف کرده بودم که در من توانایی محبت هم هست!
فهمیدم آری، میشود راحت تر دوست داشت، چقدر صحبت های ساده درباره کتاب های نخوانده زیباست.
برای اولین بار از ته دلم، دلم میخواست برای کسی مهم باشم!
آیا کسی شخصِ من را یادش می ماندد؟ آیا بعد از مرگم، کسی سینه ترگ میکند و با عزاداریش، دلهای مهمانان را میسوزاند؟
آیا کسی تا صبح، برایم پیامک میفرستد؟ یا کسی هست که نترسد و زیر این بمباران هر روز را به هوای آخرین دیدارم بیاید؟
جنگ که شد،
شجاعت زنانه میخواستم، شهامت زنانه میخواستم، از آنهایی که بگویی بیخیال مهاجرت، بیخیال تحصیل، بیخیال پول، بیا دست هم را بگیریم و زیر بمباران شهر، بدویم و پشت دیواری پناه بگیریم و در چشم های هم نگاه کنیم، گویی که که انگار کلاغی قالب پنیری دزدیده است و دلش نمیاید بخورد.
جنگ که شد،
میخواستم کسی به صورت نصفِ ساعت، نصفِ ساعت مزاحم افکارم شود،
مزاحم افکاری که آینده و امیدم را میبلعید، مزاحمی که مثل اینترانت، مرا از دنیای افکار دیسکانکت کند و در محبت خود محدود!
جنگ که شد،
دوست داشتم محبت بورزم، کشف کرده بودم که در من توانایی محبت هم هست!
فهمیدم آری، میشود راحت تر دوست داشت، چقدر صحبت های ساده درباره کتاب های نخوانده زیباست.