27-12-2012، 22:42
ای کـــاش محــبت اثری داشـــــــــت
یکی را دوست می دارم،ولی افسوس او هـــــــرگز نمی داند
نگاهــــش می کنــــــم ،شاید بخـــواند راز پنهـــــــانم
که او را دوســــــــت می دارم
ولی افسوس و صد افسوس و صد افسوس که او هـــــــرگز نگاهـــــــم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من،تو را من دوست می دارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
شبانگه گفتم ای مهتاب:سر راهــــــت به گوش او
سلام من رسان و گو تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بســـــــــترش لغزید
یکی ابره سیاه آمد که روی مه بپوشاند
صبا را دیدم و گفتم :صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم،تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابره تیره جرقی جست که قاصد را میان ره بسوزاند
کنون وامانده از هــــــر جا
دگر با خود کنـــــــم نجوا
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هــــــرگز نمی داند
یکی را دوست می دارم،ولی افسوس او هـــــــرگز نمی داند
نگاهــــش می کنــــــم ،شاید بخـــواند راز پنهـــــــانم
که او را دوســــــــت می دارم
ولی افسوس و صد افسوس و صد افسوس که او هـــــــرگز نگاهـــــــم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من،تو را من دوست می دارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
شبانگه گفتم ای مهتاب:سر راهــــــت به گوش او
سلام من رسان و گو تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بســـــــــترش لغزید
یکی ابره سیاه آمد که روی مه بپوشاند
صبا را دیدم و گفتم :صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم،تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابره تیره جرقی جست که قاصد را میان ره بسوزاند
کنون وامانده از هــــــر جا
دگر با خود کنـــــــم نجوا
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هــــــرگز نمی داند