امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 3.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان خواستگاری یا انتخاب

#3
همون داخل مترو
مرد کوتوله با حالت دویدن فرار می کنه و یه مرتبه سی چها تا لنگه کفش همزمان پشت
سرش پرتاب می شه!
صحنه
فریبا اینا سوار مترو شدن . داخل مترو شلوغه . فریبا اینا واستادن . جلوششون یه مرد رو »
« صندلی نشسسته
فریبا : من دختري نیستم که بشینم تو خونه و برام خواستگار بیاد!
شهره : می خواي چی کار کنی؟
تو همین موقع همون آقا یه نگاهی به فریبا می کنه و می خواد مثلا محترمانه جاشو بده »
« به فریبا که تا می آد بلند شه، فریبا متوجه می شه و می گه
خیلی مممنون آقا. خواهش می کنم بفرمائین. ما ایستاده راحت تریم.
آقاهم یه نگاه به فریبا اینا می کنه و میششینه و فریبا دوباره با دوستاش مشغول حرف »
« زدن می شه
فریبا : من خودم می رم خواستگاري!
مریم : پدرت و فریبرز رو چه جوري راضی می کنی؟
فریبا : اونِ شو هنوز نمی دونم!
شهر : اگه گفتن نه چی؟
فریبا : جلوشون وایمیستیم!
« تو همین موقع اون آقاهه دوباره مودبانه می آد بلند شه که فریبا می گه »
خواهش می کنم بفرمائین بشینین آقاي محترم ! حقوق زن و مرد مساویه ! ما می ایستیم و
اصلا ناراحت نمی شیم!
« آقاهه دوباره می گیره می شینه. فریبا به دوستاش می گه »
نه به این لطف کردنشون، نه به اون زورگویی هاشون!
مریم : من یه همچین شهامتی ندارم اما تا هر کجا که باشه باهات هستم.
شهره : منم تا آخرش هستم.
تو همین موقع آقاهه دوباره می آد بلند بشه که فریبا این مرتبه با عصبانیت بهشمی گه »
«
آقاي محترم ممنون از ادب و محبت تون! اما ما ترجیح می دیم که باستیم!
« آقاهه این مرتبه به صدا می آد و با لهجه ي ترکی می گه »
ا خِانوم ول م می کنی یا نه! من دو تا ایستگاه قبل باید پیاده می شدم آخه.
همون روز دفتر شرکت بیمه
فریبا تو یه دفتر، پشت یه میز نشسته. یه نظافت چی داره دفتر رو پاك می کنه و یه »
خانم منشی، یه سري مدارك رو آورده که فریبا امضاش کنه. وقتی فریبا امضا کرد، منشی
می ره یرون و نظافت چی صورتش حالت موذیانه داره، بر می کرده طرف فریبا و یه خنده
« معنی دار می کنه. فریبا یه نگاه بهشمی کنه و می گه
حسین آقا زودتر تمومش کن برو بیرون.
« حسین آقا می خنده و می گه »
خانم رئیس یه خبر خِیلی خیلی خوب می خوام بهتون بدم!
فریبا : چه خبري؟!
حسین آقا : یه خبري که اگه بفهمین یه اضافه حقوق خوب بهم می دین!
فریبا : خب!
« حسین آقا می ره جلوي میز فریبا و با خنده می گه »
قراره این شب جمعه مهندس مهرداد بیاد خواستگاري شما!
« بعد دوباره می خنده و می گه »
چطور بود خبرش خانم؟
« فریبا یه مکث می کنه و بعد بحالت ذوق زدگی می گه »
راست می گی؟! حالا من یه خبر خیلی خیلی خوب بهت می دم!
حسین آقا : جون من؟! دست شما درد نکنه.
فریبا : اگه مهندس مهرداد همین شب جمعه بیاد خواستگاري من ...
« حسین آقا محکم دستاشو می زنه بهم و کیف می کنه »
فریبا : بعنوان شیرین، همون شنبه صبحشتو اخراجی!
همونجا
جلو در دفتر فریبا، مریم و شهره و یه خانم پیر چادري می خوان وارد دفتر فریبا بشن. »
یه مرتبه در دفتر وا می شه و حسین آقا خودشو پرت می کنه بیرون و پشت سرش یه
زونکن پرت می شه. درست می آد طرف پیرزن! پیرزنه بلافاصله دولا می شه و زونکن از
رو سرش رد می شه! مریم و شهره و پیرزنه می رن تو دفتر، در حالی که خیلی تعجب
« ! کردن
شهره : چی شده؟!
فریبا : هیچی، مژده گونی ش رو بهشدادم!مرتیکه دیوانه!
« بعد چشمش به پیرزنه می افته و می گه »
این دفعه چی شده مادر؟! مگه بیمه بهتون پول نداد؟
پیرزن : چرا مادر، داد. خدا عوض تون بده.
فریبا : پسدیگه براي چی اومدین اینجا؟
« پیرزنه می ره می شینه و می گه »
خدا خیرشون بده، بیشترم بهم پول دادن.
فریبا : خب؟!
پیرزنه : اومدم ببینم این بیمه تون وام واسه جهاز می ده؟
فریبا : به سلامتی می خواین براي دخترتون جهیزیه تهیه کنین؟
پیرزن : دخترم؟! نه جونم! واسه جاهاز خودم می خوام!
رتبه فریبا اینا، با هم و با حالت تعجب می گن »
واسه جاهار خودتون؟!!
خانم پیر : آره مادر. این سفر آخري که مریض خونه بودم، چشمم یه عاقله مرد رو گرفت
و ازش خوشم اومد. یعنی نه اینکه خوشم اومده باشه ها! دیگه بعد از جعفر آقا خدا بیامرز
و اکبر آقا خهدا بیامرز و حس آقا مرحوم و آتقی خدابیامرز، اسم مرد که می آد، چندشم
می شه اما بالاخره هر زنده اي زندگونی می خواد!
جونم براتون بگه، روز آخر که داشتم مرخصمی شدم ، رفتم بهش گفتم آقا مراد می آي
آخر عمري باهم زندگی کنیم؟ اونم نه نگفت. خلاصه ازش خواستگاري کردم و با هم قرار
مرا را مونو گوشتیم و ساعت دیدیم واسه همین عید که اونم از مریض خونه مرخص بشه.
حالا اومدم از این بیمه تون یه پولی بگیرم واسه جاهازم!
« ! تا این می گه یه مرتبه فریبا اینا شروع می کنن براش کف زدن »

gungunیه دستی بر سر این سپاس بکشید و یادتون نره نظر بدیدgungun
رمان خواستگاری یا انتخاب
پاسخ
 سپاس شده توسط بهاره 1377 ، دختر شاعر ، قاتل ، Kimia79 ، ازورا ، maria-masiha ، سپهر A


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان خواستگاری یا انتخاب - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 29-01-2013، 11:33

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان