01-04-2013، 11:06
بچه ها یه خاطره ی خنده دار
من و مامانم داشتیم میرفتیم بیرون من یادم رفت درو ببندم.برگشتیم مامانم گفت اوا خاک به سرم شد کلید نداریم
من برگشتم به باغچه نگاه کردم یه چوب برداشتم و با لحجه ی زیبا ی جادویی گفتم :آلاهومورا.خلاصه یه باد زد و در باز شد.به مامانم گفتم مامان دیدی در رو برات باز کردم؟!
مامانم سر من بد بخت داد زد میکشمت اگه چیزی دزدیده باشن

خلاصه جلود در همسایه آبروم فت
من و مامانم داشتیم میرفتیم بیرون من یادم رفت درو ببندم.برگشتیم مامانم گفت اوا خاک به سرم شد کلید نداریم

مامانم سر من بد بخت داد زد میکشمت اگه چیزی دزدیده باشن


خلاصه جلود در همسایه آبروم فت

