20-10-2011، 14:34
(آخرین ویرایش در این ارسال: 20-10-2011، 14:53، توسط nadia.persian.)
کیک بهشتی مادر بزرگ
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح می دهد که چگونه همه جیز ایراد دارد: مدرسه...خانواده..دوستان.....
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک است از پسر کوچولو می پرسد که کیک دوست دارد؟ و پاسخ پسر کوچولو البته مثبت است.
-روغن چطور؟
-نه!
-و حالا 2تاتخم مرغ؟
-نه مادر بزرگ!
-آرد چی؟ از آرد خوشت میاد؟ جوش شیرین چطور؟
-نه مادر بزرگ! حالم ازهمه شان به هم می خورد.
-بله همه ی اینها به تنهایی بد به نظر میرسند.اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند یک کیک خوشمزه درست می شود. خداوند هم به همین ترتیب عمل می کند. خیلی وقت ها تعجب می کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم. اما او می داند که وقتی همه ی این سختی ها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است.
ما تنها باید به او اعتماد کنیم در نهایت همه ی این پیشامد ها با هم به یک نتیجه ی فوق العاده می رسد.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک است از پسر کوچولو می پرسد که کیک دوست دارد؟ و پاسخ پسر کوچولو البته مثبت است.
-روغن چطور؟
-نه!
-و حالا 2تاتخم مرغ؟
-نه مادر بزرگ!
-آرد چی؟ از آرد خوشت میاد؟ جوش شیرین چطور؟
-نه مادر بزرگ! حالم ازهمه شان به هم می خورد.
-بله همه ی اینها به تنهایی بد به نظر میرسند.اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند یک کیک خوشمزه درست می شود. خداوند هم به همین ترتیب عمل می کند. خیلی وقت ها تعجب می کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم. اما او می داند که وقتی همه ی این سختی ها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است.
ما تنها باید به او اعتماد کنیم در نهایت همه ی این پیشامد ها با هم به یک نتیجه ی فوق العاده می رسد.
](( من یک سنت پیدا کردم..))
[/align]روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول آن هم بدون هیچ زحمتی ذوق زده شد. این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز سرش را پایین بگیرد.(به دنبال گنج!!!!!!!!)
او در مدت زندگیش, 296 سکه ی 1 سنتی, 48 سکه ی 5 سنتی, 2 سکه ی نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده ی 1 دلاری پیدا کرد. یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت.
در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت, او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید, درخشش 157 رنگین کمان و منظره ی درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد.
او هیچ گاه حرکت ابر های سفید را بر فراز آسمان, در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند, ندید.
پرندگان در حال پرواز, درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر, هرگز جزئی از خاطرات او نشد.
اونم کوتاه بود