مى خواهى بروى ؟بهانه مى خواهى ؟
بگذار من بهانه را دستت دهم ، برو و هرکس پرسید بگو :
لجوج بود..همیشه سرسختانه عاشق بود..
بگو فریاد مى کرد..همه جا فریاد مى کرد..
که فقط مرا مى خواهد..بگو دروغ مى گفت..
مى گفت هرگز ناراحتم نکردى..بگو درگیر بود..
همیشه درگیر افسون نگاهم بود..
بگو بی احساس بود..
به همه فریادها ، توهین ها و اخمهایم..فقط لبخند میزد
بگو او نخواست..نخواست کسى جز من در دلش خانه کند ...
بگذار من بهانه را دستت دهم ، برو و هرکس پرسید بگو :
لجوج بود..همیشه سرسختانه عاشق بود..
بگو فریاد مى کرد..همه جا فریاد مى کرد..
که فقط مرا مى خواهد..بگو دروغ مى گفت..
مى گفت هرگز ناراحتم نکردى..بگو درگیر بود..
همیشه درگیر افسون نگاهم بود..
بگو بی احساس بود..
به همه فریادها ، توهین ها و اخمهایم..فقط لبخند میزد
بگو او نخواست..نخواست کسى جز من در دلش خانه کند ...
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...
كه از قلبم بر قلم و كاغذ می چكد
لمس کن گونه هایم را که خیس اشك است و پُر شیار ...
لمس کن لحظه هایم را ...
تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...
كه از قلبم بر قلم و كاغذ می چكد
لمس کن گونه هایم را که خیس اشك است و پُر شیار ...
لمس کن لحظه هایم را ...
تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن