روزی آدم تنهایی از خیابان می گذشت
بلند بلند می خندید
گامهایش را گاه بلند و گاه کوتاه بر می داشت
برگ درختان را بو می کشید
ساز خود را در دست می گرفت
و مهربان مینواخت
مردم هم گاهی سکه ای به او میدادند
ناگهان به جوانی بر خورد کرد که از شدت ناراحتی
بغض کرده و سر به زیر انداخته بود و مرد را ندید
مرد نوازنده از این برخورد روی زمین افتاد
اما با لبخند از جا بلند شد و برای مرد جوان نواخت
دلیل حال زار وی را جویا شد
جوان گفت من تنهایم...
خیلی تنها...خی...و بغضش ترکید
مرد نوازنده اجازه داد تا از به اندازه ای که دوست دارد گریه کند
سپس به او گفت:این که اصلا بد نیست!!
من هم تنهایم... و از آن لذت میبرم
جوان:مگر نشنیدی که تنهایی بد ترین کابوس است؟شعار نده!
نوازنده:وقتی که تنهایی...محدود نیستی
پر کننده ی تنهایی هایت یک فرد...یک چیز....یک... نیست
بلکه میتوانی به قلمرو وسیع تری پناه ببری
دلیل خوشحالی تو ثانیه ای است که در آن نفس میکشی
و نگران از دست دادنش هم نیستی
چون در روز هزاران هزار ثانیه
دلیل خوشحالی تو اند
چیزی برای از دست دادن نداری
پس...
به دست می آوری
یاد میگیری که بی توقع باشی
ببخشی
به محدوده ای نا محدود لبخند بزنی
از هیچ کس انتطاری نداری
چون تنها و وسیعی
از همه چیز لذت میبری چون
وجود خالی تو گنجایش همه ی هستی را دارد
و یادت باشد...
در لیست همدلی خدا....
اولویت با آنهایی است
که جز خودش همدمی ندارند
حالا دیدی تنهایی چه نعمت بزرگی است؟
نوازنده و مرد جوان آن روز از هم جدا شدند
اما جوان آن روز یک راه تازه برای رسیدن به خدا یافته بود....
او تنهایی را درست درک کرده بود...
بلند بلند می خندید
گامهایش را گاه بلند و گاه کوتاه بر می داشت
برگ درختان را بو می کشید
ساز خود را در دست می گرفت
و مهربان مینواخت
مردم هم گاهی سکه ای به او میدادند
ناگهان به جوانی بر خورد کرد که از شدت ناراحتی
بغض کرده و سر به زیر انداخته بود و مرد را ندید
مرد نوازنده از این برخورد روی زمین افتاد
اما با لبخند از جا بلند شد و برای مرد جوان نواخت
دلیل حال زار وی را جویا شد
جوان گفت من تنهایم...
خیلی تنها...خی...و بغضش ترکید
مرد نوازنده اجازه داد تا از به اندازه ای که دوست دارد گریه کند
سپس به او گفت:این که اصلا بد نیست!!
من هم تنهایم... و از آن لذت میبرم
جوان:مگر نشنیدی که تنهایی بد ترین کابوس است؟شعار نده!
نوازنده:وقتی که تنهایی...محدود نیستی
پر کننده ی تنهایی هایت یک فرد...یک چیز....یک... نیست
بلکه میتوانی به قلمرو وسیع تری پناه ببری
دلیل خوشحالی تو ثانیه ای است که در آن نفس میکشی
و نگران از دست دادنش هم نیستی
چون در روز هزاران هزار ثانیه
دلیل خوشحالی تو اند
چیزی برای از دست دادن نداری
پس...
به دست می آوری
یاد میگیری که بی توقع باشی
ببخشی
به محدوده ای نا محدود لبخند بزنی
از هیچ کس انتطاری نداری
چون تنها و وسیعی
از همه چیز لذت میبری چون
وجود خالی تو گنجایش همه ی هستی را دارد
و یادت باشد...
در لیست همدلی خدا....
اولویت با آنهایی است
که جز خودش همدمی ندارند
حالا دیدی تنهایی چه نعمت بزرگی است؟
نوازنده و مرد جوان آن روز از هم جدا شدند
اما جوان آن روز یک راه تازه برای رسیدن به خدا یافته بود....
او تنهایی را درست درک کرده بود...