02-05-2013، 15:28
یه روز از دست داییم عصبانی بودم یه شربت درست کردم داخلش ژل مو و نمک وهر چی دلتون بخواد گذاشتم رفتم اتاق داییم چون زن داییم بود گفتم کسی شربت نمی خواد بعد زن داییم به من گفت وای مرسی شیدا خیلی تشنم بود مجبور شدم شربتو به زن داییم بدم اونروز یه شکم دردی گرفت گناه داشت
