22-05-2013، 19:25
(آخرین ویرایش در این ارسال: 22-05-2013، 19:31، توسط عشــق علیرضــا.)
بازم آهنگو پلی میکنم صداشو کمی بیشتر میکنم بهم آرامش میده وخودم همراش بلند بلند میخونم تاشاید اینطوری کمی ازاون غم یا حرص یا عصبانیت یاهرچیزی که اسمشوبزارید خالی بشه میخوام گریه کنم ولی انگارچشمام هم نمیخواد منو یاری کنه خیلی حس بدیه یاد حرفش میافتم متن اس ام اسی که دیروز برام فرستاده بود همینطور جلو چشمامه واز خاطرم نمیره وباخودم زمزمش میکنم «چندروزدیگه دارم نامزدی میکنم ولی هیچوقت نمیبخشمت چون بخاطر تو حرفای زیادی شنیدمو وزجرکشیدم نفرینت میکنم »خیلی حس بدیه وقتی کسی رو باعمق وجودت حتی از خودتم بیشتر دوست داشته باشی ولی درمورد فکرای ......نمیدونم شایدم حق داره ولی نه حق نداره من بخاطر اون خیلی زجرکشیدم چه شبایی رو که تاصبح خون گریه نمیکردم دیگه به مرز جنون سیده بودم ولی اون همیشه به من میگفت تو بدون من خوشی فکرمیکرد من دوستش ندارم بااینکه بارها بهش گفته بودم وثابت کرده بودم به خودم اومدم گفتم چرا چرا باید اصلا به اون فکرکنم اینهمه پسر ولی باز میگفتم نه هیچ پسری مثل اون نمیشه هیچکی رو نمیتونم مثل اون دوست داشته باشم هیچوقت اون عشق اول وآخرم بود اونم همیشه به همه میگفت هیچکس واسه من آنا نمیشه نمیتونم فراموشش کنم ولی چرا آخه حالا داشت نامزد میکرد همش باخودم میگفتم یعنی از من سرتره خوشگل تره ...........
نمیدونم اون منو فراموش میکنه یا نه ولی از خودم مطمئن بودم تا آخر عمرنمیتونم هیچکسو به اندازه اون دوست داشته باشم .
علی رقم اون که همیشه به من میگفت نفرینت میکنم من همیشه براش آرزوی خوشبختی میکردم نمیدونم این داستان شوم کی قراره تموم بشه ولی فکراین که عشقمو عزیزترازجونمو باکس دیگه ای ببینم اشکمو درمی آورد احساس میکردم قلبم داره از جاش کنده میشه یعنی منو فراموش میکنه ؟؟ یاد تمومی خاطراتت خوب وبدی که داشتیم افتادم حس کردم بدون اون من تهی هستم بدون اون هیچم هیچ
ازهمه بدم اومد از مادر پدر برادر خاله مادربزرگ ........... همه .باخودم میگفتم اون باعثش شدن اون باعث شدن اینطوری بشه
نمیدونم چرا ولی حس میکردم این عشق اینطوری تموم نمیشه اون منو فراموش نمیکنه اون برمیگرده اون منتظرمن میمونه .............
ولی همش تصوره ......................................
نمیدونم اون منو فراموش میکنه یا نه ولی از خودم مطمئن بودم تا آخر عمرنمیتونم هیچکسو به اندازه اون دوست داشته باشم .
علی رقم اون که همیشه به من میگفت نفرینت میکنم من همیشه براش آرزوی خوشبختی میکردم نمیدونم این داستان شوم کی قراره تموم بشه ولی فکراین که عشقمو عزیزترازجونمو باکس دیگه ای ببینم اشکمو درمی آورد احساس میکردم قلبم داره از جاش کنده میشه یعنی منو فراموش میکنه ؟؟ یاد تمومی خاطراتت خوب وبدی که داشتیم افتادم حس کردم بدون اون من تهی هستم بدون اون هیچم هیچ
ازهمه بدم اومد از مادر پدر برادر خاله مادربزرگ ........... همه .باخودم میگفتم اون باعثش شدن اون باعث شدن اینطوری بشه
نمیدونم چرا ولی حس میکردم این عشق اینطوری تموم نمیشه اون منو فراموش نمیکنه اون برمیگرده اون منتظرمن میمونه .............
ولی همش تصوره ......................................