عالی...
نشانه ها
تنها بازمانده ی یک کستی غرق شده، در جزیره ای بدون سکنه گرفتار آمده بود.
هر روز با بی تابی به اقیانوس خیره می شد تا شاید نجات دهنده ای از راه برسد.
از چوب های جنگلی برای خود سرپناهی ساخت تا هم او را از گزند باد و باران در امان نگه دارد و هم بتواند ذخیره های غذایی خود را درئنتنن آن انبار کند.
شب ها به درگاه خدا زاری می کرد که او را از این مصیبت رها کند.
یک غروب که از جمع آوری غذا باز می گشت متوجه شد که کلبه اش آتش گرفته
و همه ی آن چه را که ذخیره کرده، در حال سوختن است.هیچ کاری از دستش بر نمی آمد، فقط نشست و به سوختن کلبه اش نگاه کرد.
اشک از چشمانش سرازیر و کاملا درمانده شده بود. فریاد زد: خدایا آیا این انصاف است که در شرایطی پنین سخت، کلبه و اندوخته ام از بین برود؟
صبح روز بعد با صدای سوت یک کشتی که در حال نزدیک شدن به جزیره بود از خواب پرید و با ناباوری دید که قایقی از کشتی به سوی ساحل می آید، با تعجب از ملوان ها پرسید:«شما چگونه متوجه حضور من در این جزیره شدید؟»
ملوان ها جواب دادند:«دود و آتشی که شما دیشب روشن کرده بودید ما را به
این جا راهنمایی کرد.»
نشانه ها
تنها بازمانده ی یک کستی غرق شده، در جزیره ای بدون سکنه گرفتار آمده بود.
هر روز با بی تابی به اقیانوس خیره می شد تا شاید نجات دهنده ای از راه برسد.
از چوب های جنگلی برای خود سرپناهی ساخت تا هم او را از گزند باد و باران در امان نگه دارد و هم بتواند ذخیره های غذایی خود را درئنتنن آن انبار کند.
شب ها به درگاه خدا زاری می کرد که او را از این مصیبت رها کند.
یک غروب که از جمع آوری غذا باز می گشت متوجه شد که کلبه اش آتش گرفته
و همه ی آن چه را که ذخیره کرده، در حال سوختن است.هیچ کاری از دستش بر نمی آمد، فقط نشست و به سوختن کلبه اش نگاه کرد.
اشک از چشمانش سرازیر و کاملا درمانده شده بود. فریاد زد: خدایا آیا این انصاف است که در شرایطی پنین سخت، کلبه و اندوخته ام از بین برود؟
صبح روز بعد با صدای سوت یک کشتی که در حال نزدیک شدن به جزیره بود از خواب پرید و با ناباوری دید که قایقی از کشتی به سوی ساحل می آید، با تعجب از ملوان ها پرسید:«شما چگونه متوجه حضور من در این جزیره شدید؟»
ملوان ها جواب دادند:«دود و آتشی که شما دیشب روشن کرده بودید ما را به
این جا راهنمایی کرد.»