09-04-2012، 19:31
می ترسم از این بیهوده انگاریت از این گل گفته های شوخ پنداریت از این بوسیدن لبهای من در خواب و بیداریت ز رفتن نشتن بازگردیدن از این دلنواز لحظه لحظه هردمت دیدن می ترسم از آن جامه پرگل که می پوشی از آن جمله های نغز بی فاعل می ترسم از این حائل از آن چشمهای سبز خاموشی که آخر جان مارا بر سر این عشق بگذاری