اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


نظرسنجی: آیاد داستانی که خوندید جالب بود
خوب
بد
تکراری
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان یک مرد تنها

#1
داستان از اونجایی شروع میشه که اون مرد فقط توی زندگیش چندتا دوست بیشتر نداره بعلاوه ی خانوادش .که تصمیم میگیره که بره خدمت تا دوستان بیشتری پیدا کنه اون تا قبل رفتنش به هیچ کس درباره رفتنش به کسی چیزی نمیگه حتی به خانوادش موقه ی رفتن فرا می رسه که یه روز قبل رفتنش به خانوادش خبر می ده که من دارم می رم خدمت پدر مسنش ناراحت میشه ومیگه که پسرم من مریضم و طاقت دوریت رو ندارم اگه بری خدمت قبل از اتمام خدمتت من میمیرم پس خواهش می کنم نرو مادر هم به او می گوید تو تنها فرزند ما هستی پس ما به کمکت در خانه نیاز داریم ولی تصمیم با تواست پسر هیچ توجهی به حرف خانواده اش نمی کنه و به خدمت میره . روزهای اولیه خدمت رو طی میکنه دلتنگ بود در گوشه ای از پادگان نشسته بود و به تنها کسانی که توی زندگی داشت فکر می کرد به چها ر تا از بهترین دوستانش به پدر و مادر پیر و مریض خود پشیمون شده بود ولی نمی تونست کاری بکنه چون خودش این راه رو انتخاب کرده بود پس باید ادامه می داد یکه ماه از خدمتش گذشته شده بود که یکی از دوستانش به اون سر میزنه و به او میگه که بهترین دوستت رو از دست دادی و مقصر هم خودت هستی چون به هیچ کدوم از ما نگفتی که داری میری خدمت وقتی که تورفتی مسعود (یکی ازدوستان) ناراحت شد و به دنبال کارهای خدمت سربازی رفت تا باتو هم خدمت بشه ولی توی راه تصادف می کنه ومیمیره و توباعث مرگ اونی ما همه دوستانت تو رو مقصر می دانیم و باید با ما قطع رابطه کنی پسر از دوستانش خواهش میکنه که اونو ببخشن ولی اونا هیچ توجهی به پسر نمیکنن پسر تنها و افسرده به پادگان برمی گرده تا چند روز با کسی حرف نمی زند ناراحت و غمگین نشسته بود با خود فکر می کرد که این چه بلایی بود سرش اومده تمام دوستانش رو از دست داده بود و با هیچ کس صحبت نمی کرد چند ماهی میگذره حالش به حالت اولیه بر می گرده تازه به دنبال دوست پیدا کردن میره که چند تا دوست پیدا کنه که به اون خبر میدن پدرت فوت شده پسر نگاهی به بال می کنه و غش می کنه وقتی بیدار میشه که شب شده بود بارون می آمد بیرون میره در حالی که خیس می شد به بالای پشت بام میره وبا صدای بلند میگه خداااااااااااااااااااااااااا چه گناهی در حق دیگرا ن کردم که این بلا باید سرم بیاد یاد حرف پدرش میفته که به اون گفت نرو خدمت تصمیم می گیره خود کشی کنه که با پریدن از پشت بام پادگان زندگیش رو خاتمه بده که دوستانش جلوی او را می گیرن ولی اون از زندگی سیر شده بود تا بلاخره توی یکی از روزهای خدمتیش زندگیش رو به پایان میرسونه و به خاطرات می پیونده .
بیاد بهترین دوستم که از دستش دادم .   HeartHeartHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط noora91 ، ჩяσOσкєη ժяєαм ، maynaz90 ، Ƒαкє ѕмιƖє ، ~JaSmIn~ ، کیمیانا ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، smoker_man ، عشقم 2afm ، s1368 ، تیناجونی ، Archangelg!le ، saye641 ، ☆єℓαнєн✮ ، 122333 ، AMIRHOSSINE7 ، ☠CrAzY✘G!Яl☠ ، یاسی@_@ ، پری خانم
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
داستان یک مرد تنها - black_king - 16-08-2013، 18:37

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  حال بهم زن ترین داستان دنیا(هر اتفاقی که بعد از خوندن داستان افتاد به من ربطی نداره)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان