شب موقع خواب کلی گریه کردم باورم نمی شد اعصابم خورد بود حتی جوابمم نمی دادتا اینکه صبح از خواب بیدار شدم که صدای الهی رو شنیدم پاشدم رفتم بیرون الهی رو دیدم سلام کردم بهش خیلی چپ چپ بهش نگاه می کردم رفتم حیاط رفتم دسشویی از دسشویی که برگشتم دیدم الهی روبه رومه خیلی خشگ ولی عصبانی بهم گفت
-گوشی عباسو بده
-گوشی عباس دست من نیست
-اهان پس دست کیه
-دست صاحابش
-چرا داری دروغ میگی
-باور کن گوشی عباس دست من نیست من دیروز گذاشتم همونجا اومدم خونه
-از کجا باور کنم
-می تونیم بریم بهت بدم
-باش بریم
رفتم حاضر شدم اومدم بیرون دیدم عباس نشسته جلو در خیلی عصبانی از کنارش رد شدم همینطور که داشتم لا به لای درختا می رفتم عباس پشت سرم گفت واقعا برا ت متاسفم تو بخاطر یه گوشی خودتو از چشمم انداختی برگشنتم با تمام نیرویی که داشتم یه چک خالی کردم رو صورتش
قیافش عین مید ها شده بود سفید سفید شده بود خیلی عصبانی بهش گفتم
-ببین اقا پسر اون گوشی که تو داری به هیچ درد من نمی خوره درسته قیمتش زیاده ولی به درد من نمی خوره تازشم دیروز اون دختره بهم زنگ زده بود گفت بهت بگم که بهش بزنگی واقعا برات متاسفم خیلی اشغالی بیشور
خشکش زده بود رفتم کنار رود خونه گوشیش رو کنار یه سنگ بزرگ گذاشته بودم رفتم برش داشتم دادم بهش
-بیا گدا اینم گوشیت من عین تو نیستم واقعا که خیلی بی شوری
از کنارش رد شدمم الهی پشتش وایساده بود به الهی خندیدم گفتم
-هه واقعا خجالت داره
رفتم خونه با اخرین سرعتم اصلا یادم نمیاد کی رسییدم خونه خیلی ناراحت بودم پشت بوم نشسته بودم داشتم گریه می کردم که واسم اس ام اس اومد
-باید همه چی رو برات تعریف کنم
-لازم نکرده من خودم همه چی می دونم یعنی فهمیدم
-بخدا اون طوری که فکر می کنی نیست
-اصلا دختره به کنار شاید واس اون دلیلی داشته باشی واقعا خجالت نکشیدی بهم گفتی دزد
-من کی گفتم
-به هر حال منکه از چشت افتادم
-اعصابم خورد بود اونطوری گفتم
-خفه شو
-تو منو دوس داری فکر میکنی نمی دونم الان داری بخاطر من گریه می کنی
-تو منو از کجا دیدی
پاشدم این ور اون ورو گشتم دیدم زیر درختا نشسته داره منو نگاه می کنه
بهش اس دادم
-گورتو گم کن دیگه نمی خوام ببینمت
-نازنین می خوام ببینمت
-منو از این بالا قشنگ داری می بینی
-می خوام از نزدیک ببینمت
-لام نکرده شما حواست به گوشیت باشه که دختره بهت زنگ نزنه
-نازنین اون دختره رفیقمه
- خوب چرا داره به تو زنگ میزنه
-ببخشید
-خوب چرا از من قایم کردی چرا جوابشو ندادی چرا گوشیتو صایلنت کردی چرا شمارشو پاک کردی
-نازنین داری اشتباه می کنی
-عباس دیگه تموم شد چیزی بین منو تو نیست خداحافظ
گوشیمو خاموش کردم رفتم تو اتاقم دختر داییم اینا اومدم رفتم محکم بقلش کردم خوشحال بودم اونم اومده
اونا هم اومده بودن چند روز بمونم برگشتنی با ما بریم شمال از اونجا بریم تهران
با دختر داییم رفتیم تو یه اتاق خالی لباساشو عوض کرد منم که.....
دختر داییم اومد رو به روم نشت و گفت :
-چی شده پکری
-پریسا
-بله
-تاحالا عاشق شدی
-اره
-خیلی سخته
-چیه عاشق یه دهاتی شدی
-شوخی نکن
-نازنین دیونه ای
-مگه هرکی عاشق میشه دیونس
-عاشق پسر جماعت شدن دیونه گیه
-میدونم
-دیونه
پاشد ساکشو گذاشت کنار کمد گفت بیا بریم بیرون منم پاشدم رو به روی خونه ما کوه هست یعنی خونه ما جلو تر از روستاست خیلی باحاله دور برشم پره درخت گردو عه پسرا جمع میشن زیر درختا می زنن می رقصن
رفتیم بیرون داشتیم همین طوری که می رفتیم بالا کوه عباس رو دیدم سری عین این کلی ها گفتم
-پریسا پریسا اوناهاش
-کی
-همونی که من دیونش شدم
-کو
-اونا اون پیرهن مشکیه
-عه اونه
-اره
-خوشگله چیه بهت پا نمی ده
-نخیر باهاش تموم کردم
- تو یا اون
-من
-اون وقت چرا
-بهم خیانت کرد تهمت دزدی زد بهم
پس خوب کاری کردی
رفت رو یه تیکه سنگ نشست
-نازنین
-بله ؟
-شماره سجاد رفیق اتوسا رو پیدا کردم زنگ بزنیم مزاحم بشیم
-نه بابا اون دیونس زنگ میزنی فوشت میده خیت می شی
-اره راست میگی پی بیخال
-چجوری گیر اوردی
-داستانش زیاد میگم این پسره بدک نیستا باهاش اشتی کن گناه داره
-حرفتو نشنیده گرفتم
-مسخره
-دوس ندارم باهاش اشتی کنم چی میگی
-بیا بخور منو اون دختره کیه
-الهی ابجیشه
-اره خیلی شبیهن
-برن گم شن
گوشی پریسا زنگ خورد رفیقش بود پاشد رفت اون طرف منم نشستم سر جام همین جوری داشتم به این ور اون ور نگاه می کردم عباس همش به من نگاه می کرد پسره ی پرو بیشور گوشیم هنوز خاموش بود هی می خواستم گوسیمو روشن کنم ولی می ترسیدم عباس بره رو مخم خرش بشم
بیخیال شدم این ورو نگاه کردم دیدم عباس نیست
ناراحت شدم پاشدم رفتم پیش پریسا دیدم گرم صحبت با دتوس پسرشه رو خاک نوشتم عباس دورش یه قبل کشیدم پاشدم که دیدم عباس با دوستش بدوبدو اومده بالا
عصبانی شدم گفتیم
-پریسا بیا بریم
پریسا-چی شد یهو
-حرف نباشه گفتم بیا بریم
عباس -نازنین وایسا
-عباس نزدیک من شی جیغ می کشم واقعا خجالت نمی کشی برو گمشو
رفتم پایین که مامان بزرگمو جلو در دیدم عباسم تا مامان بزرگمو دید برگشت تا مامان بزرگم نبینتش
پریسا گفت
-ولی خوشگله ها
-پریسا خفه
-باشه بابا
-
هر روز همین قدر می تونم بنویسم شرمنده
-گوشی عباسو بده
-گوشی عباس دست من نیست
-اهان پس دست کیه
-دست صاحابش
-چرا داری دروغ میگی
-باور کن گوشی عباس دست من نیست من دیروز گذاشتم همونجا اومدم خونه
-از کجا باور کنم
-می تونیم بریم بهت بدم
-باش بریم
رفتم حاضر شدم اومدم بیرون دیدم عباس نشسته جلو در خیلی عصبانی از کنارش رد شدم همینطور که داشتم لا به لای درختا می رفتم عباس پشت سرم گفت واقعا برا ت متاسفم تو بخاطر یه گوشی خودتو از چشمم انداختی برگشنتم با تمام نیرویی که داشتم یه چک خالی کردم رو صورتش
قیافش عین مید ها شده بود سفید سفید شده بود خیلی عصبانی بهش گفتم
-ببین اقا پسر اون گوشی که تو داری به هیچ درد من نمی خوره درسته قیمتش زیاده ولی به درد من نمی خوره تازشم دیروز اون دختره بهم زنگ زده بود گفت بهت بگم که بهش بزنگی واقعا برات متاسفم خیلی اشغالی بیشور
خشکش زده بود رفتم کنار رود خونه گوشیش رو کنار یه سنگ بزرگ گذاشته بودم رفتم برش داشتم دادم بهش
-بیا گدا اینم گوشیت من عین تو نیستم واقعا که خیلی بی شوری
از کنارش رد شدمم الهی پشتش وایساده بود به الهی خندیدم گفتم
-هه واقعا خجالت داره
رفتم خونه با اخرین سرعتم اصلا یادم نمیاد کی رسییدم خونه خیلی ناراحت بودم پشت بوم نشسته بودم داشتم گریه می کردم که واسم اس ام اس اومد
-باید همه چی رو برات تعریف کنم
-لازم نکرده من خودم همه چی می دونم یعنی فهمیدم
-بخدا اون طوری که فکر می کنی نیست
-اصلا دختره به کنار شاید واس اون دلیلی داشته باشی واقعا خجالت نکشیدی بهم گفتی دزد
-من کی گفتم
-به هر حال منکه از چشت افتادم
-اعصابم خورد بود اونطوری گفتم
-خفه شو
-تو منو دوس داری فکر میکنی نمی دونم الان داری بخاطر من گریه می کنی
-تو منو از کجا دیدی
پاشدم این ور اون ورو گشتم دیدم زیر درختا نشسته داره منو نگاه می کنه
بهش اس دادم
-گورتو گم کن دیگه نمی خوام ببینمت
-نازنین می خوام ببینمت
-منو از این بالا قشنگ داری می بینی
-می خوام از نزدیک ببینمت
-لام نکرده شما حواست به گوشیت باشه که دختره بهت زنگ نزنه
-نازنین اون دختره رفیقمه
- خوب چرا داره به تو زنگ میزنه
-ببخشید
-خوب چرا از من قایم کردی چرا جوابشو ندادی چرا گوشیتو صایلنت کردی چرا شمارشو پاک کردی
-نازنین داری اشتباه می کنی
-عباس دیگه تموم شد چیزی بین منو تو نیست خداحافظ
گوشیمو خاموش کردم رفتم تو اتاقم دختر داییم اینا اومدم رفتم محکم بقلش کردم خوشحال بودم اونم اومده
اونا هم اومده بودن چند روز بمونم برگشتنی با ما بریم شمال از اونجا بریم تهران
با دختر داییم رفتیم تو یه اتاق خالی لباساشو عوض کرد منم که.....
دختر داییم اومد رو به روم نشت و گفت :
-چی شده پکری
-پریسا
-بله
-تاحالا عاشق شدی
-اره
-خیلی سخته
-چیه عاشق یه دهاتی شدی
-شوخی نکن
-نازنین دیونه ای
-مگه هرکی عاشق میشه دیونس
-عاشق پسر جماعت شدن دیونه گیه
-میدونم
-دیونه
پاشد ساکشو گذاشت کنار کمد گفت بیا بریم بیرون منم پاشدم رو به روی خونه ما کوه هست یعنی خونه ما جلو تر از روستاست خیلی باحاله دور برشم پره درخت گردو عه پسرا جمع میشن زیر درختا می زنن می رقصن
رفتیم بیرون داشتیم همین طوری که می رفتیم بالا کوه عباس رو دیدم سری عین این کلی ها گفتم
-پریسا پریسا اوناهاش
-کی
-همونی که من دیونش شدم
-کو
-اونا اون پیرهن مشکیه
-عه اونه
-اره
-خوشگله چیه بهت پا نمی ده
-نخیر باهاش تموم کردم
- تو یا اون
-من
-اون وقت چرا
-بهم خیانت کرد تهمت دزدی زد بهم
پس خوب کاری کردی
رفت رو یه تیکه سنگ نشست
-نازنین
-بله ؟
-شماره سجاد رفیق اتوسا رو پیدا کردم زنگ بزنیم مزاحم بشیم
-نه بابا اون دیونس زنگ میزنی فوشت میده خیت می شی
-اره راست میگی پی بیخال
-چجوری گیر اوردی
-داستانش زیاد میگم این پسره بدک نیستا باهاش اشتی کن گناه داره
-حرفتو نشنیده گرفتم
-مسخره
-دوس ندارم باهاش اشتی کنم چی میگی
-بیا بخور منو اون دختره کیه
-الهی ابجیشه
-اره خیلی شبیهن
-برن گم شن
گوشی پریسا زنگ خورد رفیقش بود پاشد رفت اون طرف منم نشستم سر جام همین جوری داشتم به این ور اون ور نگاه می کردم عباس همش به من نگاه می کرد پسره ی پرو بیشور گوشیم هنوز خاموش بود هی می خواستم گوسیمو روشن کنم ولی می ترسیدم عباس بره رو مخم خرش بشم
بیخیال شدم این ورو نگاه کردم دیدم عباس نیست
ناراحت شدم پاشدم رفتم پیش پریسا دیدم گرم صحبت با دتوس پسرشه رو خاک نوشتم عباس دورش یه قبل کشیدم پاشدم که دیدم عباس با دوستش بدوبدو اومده بالا
عصبانی شدم گفتیم
-پریسا بیا بریم
پریسا-چی شد یهو
-حرف نباشه گفتم بیا بریم
عباس -نازنین وایسا
-عباس نزدیک من شی جیغ می کشم واقعا خجالت نمی کشی برو گمشو
رفتم پایین که مامان بزرگمو جلو در دیدم عباسم تا مامان بزرگمو دید برگشت تا مامان بزرگم نبینتش
پریسا گفت
-ولی خوشگله ها
-پریسا خفه
-باشه بابا
-
هر روز همین قدر می تونم بنویسم شرمنده
