اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان(چه شبی شد اون شب مثبت 16)

#1
 ۱۷ , ۱۸ سال داشتم , افتاده بودم توی خط فیلم دیدن بخصوص فیلمهای ترسناک و به قول معروف کلبه وحشت , یه تعطیلی خورد رفتم روستا شب خوابیده بودم یه صدایی میومد مثل اینکه یه نفر داشت بزور نفس میکشید فکر کردم بازم بابابزرگ داره خورپف میکنه !!!, دیدم نه دوباره صدا اومد ولی از بیرون خونه ست تقریبا ساعت دو شب بود , یه ترسی اومد تو وجودم ولی ما که عند شجاعت بودیم جوگیر شدیم که برم ببینیم قضیه چیه , که کاش نرفته بودم , دیدم صدا داره از تو آغل گوسفندا میاد , یاد حرف بابابزرگم افتادم که میگفت جن میاد و با گوسفندها بازی میکنه من فکر میکردم واسه ترسوندن ما این حرفا رو میزنه , ترسم بیشتر شد اما گفتم باید بدونم قضیه چیه , آغل کوچیک بود شاید کلا ۲۰ گوسفند بیشتر نداشتن , چون هوا سرد بود همه روزنه ها رو گرفته بودن , دوباره همون صدا اومد ولی انگار دیگه آخرای نفس کشیدنش بود واقعا ترس داشت ، توی اون سرما داشتم عرق میکردم , رفتم در آغل رو باز کردم یه پتو کهنه آویزون کرده بودن , پتو زدم کنار خیلی تاریک بود فقط دیدم همه گوسفندها جمع شدن ته آغل ولی انگار یه چیزی جلو در افتاده بود یهو دوباره همون صدا اومد و از همون موجود بود !!! سقف آغل کوتاه بود و مجبور شدم بشینم روی دو پا حالت پامرغی رفتم جلو و داشتم دستم رو روی زمین میکشیدم تا بهش نزدیک بشم , چشمم به تاریکی عادت کرده بود انگار یه حیوون بود ولی واضح نمیدیدم , خلاصه دستم خورد بهش پاشو تکون داد و همون صدا اومد , دست کشیدم روی پاش دیدم سم داره ,!!! یادم اومد که میگفتن جن ها سم دارن !!! خداییش بد جور ترسیده بودم , پاهاش رو لمس کردم بدنش عین بز مو داشت , بخودم قوت قلب میدادم که حتما بزه !!! یهو دوباره همون صدا اومد رفتم جلو تر و دستم رو میکشیدم به بدنش که یهو خشکم زد !!!!!!!!!!!!!
لباس تنش بود !!!!!!!!!!!!!
وای خدا قلبم دیگه داشت از سینه م میزد بیرون خودم رو که کشیدم عقب تعادلم بهم خورد به پشت خوردم زمین و عقب عقب رفتم بیرون 
نمیدونستم چیکار کنم 
رفتم توی خونه پدربزرگ و مادربزرگ خواب خواب بودن , دیدم تو طاقچه یه چراغ قوه هست برداشتم و یه کارد بزرگ هم برداشتم بسم الله بسم الله خودم رو رسوندم جلو در آغل درو باز کردم پتو رو زدم کنار دیدم همون موجود یه بزه !!!! اما چرا ژاکت پوشیده بود و چرا خس خس میکرد دقت کردم دیدم چون ژاکت تنش کرده بودن دستو پا زده که درش بیاره بند دور گردنش تابیده شده بود و داشت خفه میشد البته هنوز اونقدر سفت نشده بود با کارد بند رو پاره کردم بز بیچاره یه نفس راحتی کشید , حالا قضیه ژاکت برام سوال شده بود , صبح مادربزرگ گفت این بزه مریض بوده و یه ژاکت تنش کرده که گرمش بشه !!!




عمه ندارممممممSleepyBig Grin
داستان(چه شبی شد اون شب مثبت 16)
پاسخ
 سپاس شده توسط Nυмв ، *tara* ، پری خانم ، Tɪɢʜᴛ ، ຖēŞค๑໓ ، جوجه طلاz
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
داستان(چه شبی شد اون شب مثبت 16) - خخخخ - 29-09-2014، 20:11

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان