اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 6 رأی - میانگین امتیازات: 4.83
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خاطره ی دیوونه خونه ی من(کاملا واقعی)

#1
Sad 
این خاطره واقعا برای من اتفاق افتادهcryingcryingcrying
اگه جرات دارین بخندینAngry
ما یه مدیری داریم به اسم قلی پور که اگه بچه زرنگ نبودیم و نمراتمون خوب نبود حتما تا الان اخراجمون کرده بود پارسال به ما گفت که ما (یعنی من.ساغر.زینب.شیدا)از دیوونه های توی تیمارستانم بدترینم حالا یادم نیس چی شده بود که اینو گفت
من خرم گفتم L(البته مودبانه) که خانومثابت کنین
اونم رفت به هزار جون کندن و پارتی بازی یه وقت یک ساعته واسه بازدیداز تیمارستان واسه ما گرفت و هی به ما میگفت من هیچکس رو نبرم شما 4 نفر رو میبرم
بماند ما رفتیم اونجا و اصلا اجازه ی داخل رفتن به ساختمان رو نداشتیم فقط چند تا بیمار(همون دیوونه)هایی که حالت تهاجمی ندارن گزاشته بودن تو حیاط بمونن
حالا اون بین ما کرممون گرفته بود
یکم اونور تر یه مرد خوش قیافه و جذاب(یعنی جیگر)وایستاده بود البته بایه تیپ معمولی
ما با خودمون گفتیم حتما یارو دکتری چیزیه دیگه از همون اولم که اومدهبودیم زوم کرده بود به ما
من رفتم یکم جلو تر یه لبخند ملیح زدم گفتم:خسته نباشید
اونم چشاش رو ریز کردی یه جوری منو نگاه کرد که نزدیک بود سکته کنم هیچی دیگه اروم یه قدم برداشتم برم پیش بچه ها اونم یه قدم برداشت من قدمام رو تند میکردم اون قدماش رو تند میکرد اخرش من دویدم اون پشتم میدوید و یعنی ما همینطوری دور حیاط میدویدیم دوستام میخندیدن اخر سر 2 تا نگهبانم اضافه شدن دیدم دارن میدوم با خودم گفتم شاید فکر کردن داریم گرگم به هوا بازی میکنیم که دارن پشت ما میدون تا این خل و چل و به زور گرفتن
باورتون نمیشه اون لحظه همش داشتم فکر میکردم کار خانوم قلی پور ولی وقتی قیافش رو دیدم درحد مرگ ترسیده بود
فهمیدم کار اون نیس
همون موقع دیگه مدیر دستور رفتن رو صادر کرد منم با کمال پررویی روکردم به اون دیوونه و زبونم رو واسش در اوردم که دیدم باز چشماش رو ریز کرد
بگذریم که تا 2 هفته موضوع بحثمون همین بود و تا جم میخوردیم خانوم قلی پور
 میگفت :مثل اینکه دلتون واسه تیمارستان تنگ شده
راستی چند وقت بعدش مدیرمون داستان اینکه چرا اونو به (همون دیونه خل و چل)رو به تیمارستان برده بودن واسمون تعریف کرد که باعث شد واسه اولین بار اشکمون دربیاد دیگه حوصله ندارم داستان اونم تایپ کنم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خاطره ی دیوونه خونه ی من(کاملا واقعی)
پاسخ
 سپاس شده توسط ℙ@я☤ᾔ@ℨ ، ᖇᗩᖺᗩ ، zahra160 ، ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛ ، $yamna$ ، hasti♥♥♥ ، Nυмв ، **zeinab** ، *_* kiana ، امیر خفن ، رکسانااااا ، @AMIN@ 2002 ، LoVeNiG ، ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ ، دنیل رادکلیف ، negin2000 ، سارا خوجله ، ساحل75 ، shawkila ، Sadaf 2014 ، "K!nd~G!Яl" ، f.z.13 ، sev sevil ، Directioner_kimia ، hedieh ، ηἔ∂Δ ، ❤ஜelenaaஜ❤ ، سجی شیطونه ، Sara2014 ، محمد0214 ، fafa23 ، 0000000000Aida0000000000 ، saeid ، esiesi ، عاشق شیدا ، golbarg 284 ، ຖēŞค๑໓ ، ☮PrIηCEsS♛ ، jegar ، ♪neGar♪ ، girl of chaos ، آیلی جوون ، Meteorite ، amirfg ، mohsen30man ، love girz ، نفیسه:-) ، سوگولی ، یزدان شیر ، seied110 ، یاسی@_@ ، narges 021 ، ʜɪᴅᴅᴇɴ ، SaYe 124 ، Modern Thinking ، Roz77 ، brave3 ، D.I.Z.E.R.E ، sama.m ، جيمزباند ، مهدیه 1381 ، ♫♫ nesa ♫♫ ، یاشگین ، پرديس ، HiddenCrazy ، دختری زیبا رو ، Brooklyn Baby ، خوشتیپ انجمن ، baaran ، Cigarettes.at.daybreak ، TABASOM7 ، "تنها" ، atena2015 ، ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ ، Parisa 78 ، ارش خان ، mhjmj ، دانشمند بزرگ ، شیرین بلا ، دختر بارانی ، melisa77 ، سلنا جوووووووووووووووووون ، *_* ، maryam.m.a ، دکوتا ، دختر شاعر ، الوالو ، دریای بی موج ، M ATIN ، mr.destiny ، hamid076 ، F A R D I N ، ℱΔℛNOOSℋ ℬOZORG ، ilia 123 ، باران20 ، mehdi_11017 ، بیتا****** ، MAMAD S.B.R ، asteghlal4444 ، ѦℳℐℜѦℒℐ ، ندا2000 ، نفس گل ، دریا+17 ، kian007 ، llamirll ، آرالیا ، mobinamahro ، dani bahal ، TARA* ، hanie directioner ، نفس♥♥♥ ، *!hasti!* ، D E N I Z ، ۪F۫۰۪A۫۰۪T۫۰۪E۫۰۪M۫۰۪E۫۰۪H۫۰ ، naznin m 77 ، ★MøbîÑą★ ، مریم ابی ، نساء ، ریحون بنفش ، . . . P oo R ! A . . . ، پرنسس ارزوها ، طهورا84 ، roshanak17 ، mobinajoooooooon ، محمد قاسمي ، み£∂ɨע£ ، n.leito
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
خاطره ی دیوونه خونه ی من(کاملا واقعی) - tabasom27 - 10-01-2015، 6:35

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  نشانه های یک عاشق واقعی !
  تست گرایش اصل ( واقعی )
  داستان واقعی ترسناک درباره اتفاقات عجیب
  پاشوبریم خونه خانومم
  عشق واقعی چیه<بیا تو جوابت مهمه>
  با کدوم کارتون دوران کودکیتون خاطره دارید؟
Shocked عکس واقعی لیلی و مجنون در فرانسه!
  خاطره ی ساخت سازه
  وقتی ظرف تمیز تو خونه نیست
Heart حرفای داغ مشتی .......... نیای واقعا دیگه نمیتونی وارد دنیای واقعی بشی!!!!

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان