امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان لام مثه لجبازی"رمان کل کلی" به قلم روشانا

#5
رمان لام مثه لجبازی"رمان کل کلی" به قلم روشانا
اونقدر توی فکر نقشه واسه آرشام بودم که یهو دیدم بشقابم خالی شده.... ظرفام رو توی ماشین ظرفشویی گذاشتمو از آشپزخونه بیرون اومدم....مامان توی هال پای تی وی نشسته بود....گفتم: ـ مامی...دستت طلا خیلی خوشمزه بود.... مامان نگاهی بهم انداخت و گفت: ـ نوش جان....فسنجون رو میگی یا قرمه سبزی رو؟! نیشمو شل کردمو چیزی نگفتم....خب الان باید بریم به بازدید از اتاق آرشام.... در اتاق آرشام رو باز کردم....ولی اتاقش برعکس همه اتاق پسرا تمیز و مرتب بود.... خب خره این به خاطره اینه که تازه اومده اینجا!...دو روز دیه که بگذره یه نیگا به اتاقش بندازی انگار توپ توش ترکیده!! این الان میخواد خودشیرینی کنه بگه من پسر مرتبی ام!...نگاهمو توی کل اتاق چرخوندم... خب الان من چه غلطی کنم؟!...توی اتاقش که هیچ غلطی نمیتونم بکنم!... نگاه آخرمو به اتاقش انداختمو از اتاق بیرون اومدم....هیچ کاری نمیتونم بکنم!هیــــــــچ! ******** توی اتاقم نشسته بودمو داشتم جزوه هامو میخوندم....نوید و آرشام ی نیم ساعتی بود اومده بودن....معلوم نیست کجا رفته بودن! خب معلومه دختر بازی!!...نفس!..گناه کسی رو نشور!...چی چی رو گناه کسی رو نشورم؟!... بیا اینم مدرکش!....این آقا آرشام از موقعی که اومد یه راست رفت توی حموم!.... خب خره شاید استخر بودن!...ندیدی ساک دستشون بود؟!....اینم یه حرفیه! وایسا ببینم....آرشام الان....آرشام الان حمومه!!...پس بالاخره میتونم بلا سرش بیارم! دستامو بهم کوبیدمو گفتم: ـ ایول خدا عاشقتم! سریع از اتاقم پریدم بیرون...صدای شرشر آب میومد....خب آقا آرشام یه بلایی سرت بیارم.... رفتم توی انباری....جایی که خرت و پرتامون رو میذاشتیم....با چشم دنبال پیف پاف گشتم.... عه اوناهاش....نیگاش کن چه خوش رنگه!....چه عکس مگس تپلی روش گذاشتن! مگس کش رو برداشتمو تکونش دادم....چه زیادم هست!...خدایا عاشقتم! با لبخند فراژکوند از انباری بیرون اومدم....نگاهمو توی راهرو چرخوندم....کسی نبود.....صدای شر شر آب نشون میداد هنوز وقت دارم.... دراتاق آرشام رو باز کردم....دعا دعا میکردم حوله شو نبرده باشه!...و نبرده بود! حوله آبی نفتی رنگشو خیلی شیک و مجلسی روی تخت گذاشته بود!....لبخند خبیثی صورتمو پوشوند.. مگس کش رو تکون دادم تا موادش ترکیب بشه....ولی لامصب حوله اش از اون مارک دارا بودا!.... پنجره رو باز کردم تا آثار مدرک جرم از بین بره! چشمام رو بستمو همه مگس کش رو روی حوله اش خالی کردم!!.... یه بویی توی اتاقش پیچیده بود!....حوله اش که دیگه بدتر!.... وای چه حالی میده وقتی آرشام ببینه حوله اش بوی مگس کش میده! آی من بهش میخندم!.... حوله رو برداشتم و به بینیم نزدیک کردم....اه اه اه این حوله بد بو ماله کدوم آدم شلخته ایه؟!! از فکر خودم خنده ام گرفت و زدم زیر خنده!...حوله رو مثل شکل قبلش روی تخت گذاشتمو نگاهی به پنجره انداختم... خب تا این آرشام از حموم بیاد بوی مگس کش از توی اتاق میره! با لبخند فراژکوند از اتاق بیرون اومدم.... برگشتم توی اتاقم....در اتاق رو بستمو با خوشحالی بشکن زدمو واسه خودم خوندم: ـ نفس چه کردی؟....آرشامو دیوونه کردی! نفس چه کردی؟.....آرشامو دیوونه کردی! همونجور داشتم میخوندم که صدای شرشر آب قطع شد...به سمت در هجوم بردمو گوشمو چسبوندم به در....صدای آرشام بود که گفت: ـ نـــــــــــوید.... چند لحظه بعد صدای نوید بود: ـ جونم داداش؟! ـ حوله مو یادم رفته ببرم!....برام بیارش.... صدای پا اومد...از شدت خنده داشتم میترکیدم....یهو صدای نوید بود که با لحن چندشی گفت: ـ آرشام؟....این حوله توئه یا حوله خر؟!...چرا انقدر بد بوئه!! اینو که شنیدم کنار در نشستمو از خنده ترکیدم....خوبت بشه آقا آرشام....تا تو نباشی سر من منت بذاری!! یهو صدای داد آرشام پیچید: ـ نفـــــــــس میکشمت! صدای نوید بود: ـ چیکار نفس داری؟!...تقصیر خودته تو که میدونی توی این خونه امنیت نداری واسه چی حوله تو باخودت نبردی؟! ـ حالا من چیکار کنم؟....یخ زدم!! صدای کلافه نوید بود: ـ بذار من یه حوله تمیز دارم.....اونو برات میارم! بعد از اینکه کلی خندیدم از جلوی در پاشدم.....میدونم آرشام ساکت نمیشینه!.... ******** دو روز از اون جریان میگذره....از آرشام فقط اخم غلیظ و چشم غره دیدم!... خیلی مشتاقم ببینم میخواد چیکار کنه!....با صدای پرمیس به خودم اومدم: ـ اوی....به چی فکر میکنی؟...چاییتو بخور... نگاهی به چاییم انداختم....با پرمیس اومده بودیم بوفه دانشگاه....چاییم رو مزمزه کردم.....یهو پرمیس از توی کیفش یه سی دی درآورد و گفت: ـ راستی....دیشب واست کلی آهنگ ریختم.... نگاهی به سی دی انداختمو گفتم: ـ ازکی؟ نیشش شل شد و گفت: و تتلو!afm6ـ دستامو بهم کوبیدمو گفتم: ـ وای من عاشقتم!... لبخندش پهن تر شد و گفت: ـ واقعا؟....واقعا منو دوست داری؟ وا....مشکوک میزنه....لبخندم محو شد و گفتم: ـ دیوونه....پرمیس مشکوک میزنی... تا اینو گفتم تند گفت: ـ ای وای از کلاس جا موندیم....پاشو...پاشو دختر! با شنیدن این حرفش رفتار مشکوکش یادم رفت و بسرعت ازجام بلند شدم ******** بقیه کلاسارو هم گذروندیم....خیلی دلم میخواست برم خونه و آهنگارو گوش کنم! با پرمیس از کلاس بیرون اومدیم....به سمت ماشینش رفتیم....سوار ماشین که شدیم سی دی رو از توی کیفم بیرون آوردمو گفتم: ـ بذار گوش کنیم! پرمیس با چشمای گرد شده گفت: ـ تااین حد؟! ـ چی تا این حد؟ ـ تا این حد دوسشون داری؟ اخمی کردمو گفتم: ـ بلی....بذار دیگه... سرشو تکون داد و سی دی رو توی پلیر گذاشت ***** اونقدر غرق آهنگاهای تتلو بودم که نفهمیدم کی رسیدیم!....پرمیس ایستاد و گفت: ـ نمیخوای پیاده شی؟...بقیه آهنگارو خونه گوش کن! خم شدمو لپشو چلاپ چلاپ بوسیدمو گفتم: ـ دستت درد نکنه عجقم....بای بای
رمان لام مثه لجبازی"رمان کل کلی" به قلم روشانا
دیدی بعضیا خیلی میخندن هر چی شدن میزنن زیرخنده
همیشه بقیه رو میخندونن بعد یهو میرن تو فکر
اینارو اذیت نکنین

اینا نابود شدن

Bf1Bf1
پاسخ
 سپاس شده توسط زینب رهبر ، mana81 ، tamana m ، F_E_M_B ، فاطمه 84 ، nafise__sh ، Par_122


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان لام مثه لجبازی"رمان کل کلی" - atrina81 - 29-05-2016، 18:43

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان