نظرسنجی: رمان تکراریه یا نه
این نظرسنجی بسته شده است.
اره
100.00%
1 100.00%
نه
0%
0 0%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق به توان 6

#31
سلام cong
سپاس کوووووووو aah
سپاس کم بزارین منم پست کوتاه میزارم هاااا :vil:
سپاس زیاد باشه پست تپل میزارم p345
حالا چون سپاس نداشتیم پست کوتاه داریم امشب بفرمایین
سپاس یادتون نره :ess:
نفس:



سامي-تو كه سرت شلوغ بود زنگ زدم از تفضلي پرسيدم دو سه جا رو معرفي كرد خودم زنگ زدم هماهنگ كردم فقط ما بايد بريم كيك و ميوه با شيريني و غذا سفارش بديم كه اونم تفضلي گفت از كجا سفارش بديم
من-انگار ما نوكرشيم دستور ميده
سامي- فعلا كه دور دور اونه فعلا بزار سواري كنه تا اين دوسال بگزره
من-راست ميگي بعد اين دوسال راحت ميشيم از دستش
ديگه تا رسيدن به شيريني فروشي حرف نزديم دو سه ساعتم سفارش دادن كيك و شيريني و ميوه با غذا ها طول كشيد
سامي در حالي كه در ماشينو ميبست گفت
-اينم از اين تموم شد خريد ميري
من-نه ديگه لباس دارم تو هم خسته اي خودمم خستم بريم خونه فقط بخوابيم
سامي-چه عجب تو از لباس خريدن خسته شدي پس دودقيقه صبر كن من الان ميام
تا سامي بياد سرمو تكيه دادم به پشتي صندلي ماشينو چشمامو بستم واي خدا امروز چقدر خسته شدم با صداي بازو بست شدن در ماشين چشمامو باز كردم سامي در حالي كه تو دستش دو تا ساندويج با نوشابه بود اومد نشست تو ماشين و گفت
- ميخواستم ببرمت رستوران ديدم خيلي خسته اي گفتم يه چيزي بگيرمتو ماشين بخوريم كه رفتيم خونه سر بي شام نزاري رو تخت اين خستگي و خوابي كه از چشمات ميباره نشون ميده كه نرسيده به خونه بيهوش ميشي بيا اينو بخور گشنه نموني
در حالي كه دستامو به جلو كش ميدادم تا خستگيم در بره گفتم
-اي دست درد نكنه انقدر گشنم بود كه نگو
بعدش سانديجو از دستش گرفتمو شروع كردم به خوردن چه قدر چسبيد تند تند نوشابمم خوردمو گفتم
-سامي تا برسيم من يه چرت بزنم
خنديدو گفت
-باشه بخواب جوجه من كه......
ولي ديگه بقيه حرفاشو نشنيدم چون غش خواب بودمو خواب هفت پادشاهو ميديدم
سامي-نفس نفس بيدار شو نفسي
من-سامي جون من بزار 5 دقيقه ديگه بخوابم
ديگه صدايي نيومد تازه داشتم به جاهاي حساس خوابم ميرسيدم كه اين سامي دوباره پارازيت انداخت
سامي-خب 5دقيقه ات تموم شد بيدار شو بريم رو تختت بخواب
من-مگه رسيديم؟
سامي پوفي كرد گفت
- نه هنوز تو راهيم رسيديم ديگه بلند ميشي يا نه
من-الان بلند ميشم
بعدش به زور لاي يكي از چشمامو باز كردمو سامي رو ديدم
سامي –نخير اينجوري نميشه
بعدش از ماشين پياده شدو اومد در طرف منو باز كرد
سامي-پياده شو ديگه
من-سامي به خدا نميتونم هنوز خوابم مياد
يكي از دستامو گرفتو منو از ماشين پياده كرد درو بستو ماشينو قفل كردمنم تكيه داده بهش خودمو ميكشيدم يكي از دستاشو حلقه كرد دورمو منو با خودش ميبرد رسيديم تو پذيرايي سامي به بچه ها سلام كرد اونا هم جوابشو دادن ميشا با ديدن من يدونه زد رو لپشو گفت
-ديديد من نگفتم اين ساميار اخر اين نفسو چيز خور ميكنه ببين تو رو خدا الانم خمار برداشته اوردتش
ساميار-چيز خور چيه خوابش مياد خستس كلي كار كرديم شما ها هم كه فقط خورديد خوابيديد
ميشا در حالي كه ميومد سمتم گفت
-بدش ببرمش رو تختش بخوابه
سامي-لازم نكرده شما برو پيش اتردين من خودم زنمو ميبرم بخوابه
منم كه بيهوش مست خواب ديگه بقيه حرفاشون رو نشنيدم





با سرو صدايي كه از بيرون ميومد به زور لاي چشمامو باز كردم اه لعنتي من هنوز خوابم ميومد دستامو باز كردمو يه چرخ زدمو دمر خوابيدم سرمم كردم تو بالشت كه شاپالاق دستم خورد به يه چيزي وصدا داد زود سرمو از رو بالشت بلند كردم اين اينجا چي كار ميكنه ساميار نشسته بود رو تخت چشماشم بسته بود يه دستشم رو لپش بود اوه اوه پس دستم خورده بود به صورت اين وا يعني اين من اورد بالا يه نگا به لباسام كردم با همو تيشرتي كه زير مانتوم پوشيده بودم و شلوار جينم خوابيده بودم خدارو شكر فقط مانتو شالمو دراورده بود همونجور چشم بسته شروع كرد داد زدن
سامي- د اخه مگه تو اختيار اين دستو پاتو نداري تا صبح زير مشتو لگد له شدم تازه دودقيقه ازت درامان بودم كه يه سيلي هم نوش جان كردم
منم مثل خودش صدامو انداختم رو سرم
من- مگه من گفتم بيا رو تخت بخواب اصلا تو به چه حقي اومدي رو تخت خوابيدي هان مگه خودت نميگي تو خواب شلنگ تخته ميندازم
ساميار-اخه مگه زوره بابا من رو اون كاناپه ديسك كمر ميگيرم اخر تو عمرم رو كاناپه نخوابيدم كه لان بخوابم اون چند روزم اجباري خوابيدم
من-خب ميرفتي پيش ميلادو اتردين ميخوابيدي
سامي –مگه من خودم اتاق ندارم
بحث كردن با اين كلا بيفايده است بدتر خوابم ميپره دوباره خودمو پرت كردم رو بالشتمو سرمو فرو كردم توش اومد بخوابه كه گفتم
-بيخود ميكني اينجا بخوابي بلند شو برو رو كاناپه
سامي-خودت برو اگه راست ميگي
من-تو برو
سامي-تو برو
من-تو برو
سامي-تو برو
من-اه اصلا خودم ميرم
سامي-بهتر
بلند شدم بالشتمم برداشتم رفتم رو كاناپه خوابيدم بي فرهنگ بي ادب نگفت بيا رو تخت بخواب من ميرم رو كاناپه نيم ساعت گذشت ديدم نخير اين بلند بشو نيست پس سعي كردم بخوابم يه كم اين پهلو به اون پهلو شدم ديدم نخير خوابم نميبره پا شدم رفتم يه تاپ با شلوارك از تو كمد برداشتم رفتم تو سرويس بهداشتي اتاق با لباساي تنم عوض كردم بعدش دوباره رفتم رو كاناپه دراز كشيدمو انقدر با خودم كلنجار رفتم تا خوابم برد ولي اي كاش نمي برد داشتم خواب هشتا پادشاهو به جاي هفتا ميديدم كه يه هو گرومپ از تخت افتادم پايين تنها چيزي كه تونستم بگم اين بود
من-آييييييي مامان مردم
زود چشمامو باز كردم كه برم رو كاناپه تا سامي اين سوتي منو نديده تا بهم بگه مثل بچه ها كه از تختشون مي افتني ولي تا چشمامو باز كردم چشماي پف كرده ي سامي به خاطر خواب رو ديدم كه توش هم خنده بود هم نگراني
سامي-خوبي نفس؟
دستمو گذاشتم رو كمرم كه بد جوري درد ميكرد و گفتم
من- واي سامي همش تقصير تو شد كه من دارم الان از كمر درد ميميرم
ساميار كمكم كرد بلند بشم بعد گفت ميره يه پماد پيروكسيكام بياره كه درد رو ميندازه منم تا سامي بياد رفتم w.cدستو رومو بشورم دستو صورتمو شستم ولي تا خواستم برم بيرون ........ نه مگه امروز چندمه اي خاك تو سرت نفس امروز وقتشه حالا پد از كجا بيارم ميشا هميشه يه بسته اضافه داره بهش ميگم بياره بزار سامي بياد ميگم صداش كنه درد كمرم كم بود دلدردم بهش اضافه شد هميشه همينطور بودم اخه چه وقتي بود اين صداي سامي اومد كه به در ميزد
سامي-نفس بيا حالا كه اون تويي اين پمادو بزن بچه ها برامون ياداشت گزاشتن كه رفتن كله پاچه بگيرن يكم دير ميان
واي خدا بدشانسي از اين بيشتر من چقدر شانسم بده اخه چقدر بزنم اين ميشا رو بكشم الان چه وقت كله پاچه خوردنه شلواركمم كه سفيده نميتونم برم بيرون
سامي-چرا جواب نميدي نفس؟
من-مگه ساعت چنده؟
سامي- 8 چطور مگه؟





سامي- 8 چطور مگه؟؟
من-هيچي همينجوري
بعد در w.cرو باز كردمو دستمو ازش بردم بيرون
من-پمادو ميدي سامي؟
سامي-بيا
پمادو گرفتم فقط ميخواستم وقت كشي كنم كه ميشا اينا برسن وگرنه كي حال داره پماد بزنه ده دقيقه اي بود كه اون تو بودم
سامي-نفس نميخواي بياي بيرون؟
من-نه هان يعني چيزه هنوز كار دارم پامم درد ميكنه به اونم بزار بزنم
يه ده دقيقه هم براي اون وقت تلف كردم اه اين چرا نميره بيرون از اتاق يه ذره ديگه صبر كردم كه صداي زنگ گوشيم اومد به ساميار گفتم
-سامي شماره كي افتاده؟
سامي-مامانت
من- اومدم بيرون بهش زنگ ميزنم
سامي-اوكي
يه ذره ديگه زنگ خورد بعدش قطع شد
سامي-برات رو پيغام گير پيام گذاشته فكر كنم كارش واجب بوده
مطمئن بودم مامانم كار زياد مهمي نداره چون هر وقت جواب نميدادم برام پيام ميزاشت عادتش بود
من- خب بزار رو اسپيكر بشنوم چون هنوز كار دارم
چند ثانيه بعد صداي مامان تو اتاق پيچيد
مامان- سلام نفس جان خوبي مادر زنگ زدم جواب ندادي گفتم برات پيام بزارم تو كه هيچ وقت روز و وقتشو يادت نميمونه ....
واي نكنه نكنه بخواد..... اومدم بگم قطعش كن ولي دير شده بود
مامان- جلوي دوستات ابرو داري كن مثل تو خونه كولي بازي در نيار يه قرص بخور با چاي نبات يا گلگاوزبون هم دلدرت تموم ميشه اعصابتم اروم ميشه كمرتم گرم نگه دار استراحت كن زياد اينور اونور نرو زياد با دوستات يكي به دو نكن اينجور مواقع عصبي ميشي يه وقت يه چيزي ميگي ناراحت ميشن كره با عسل نخور تو اين دوره اگه اين دوتا رو بخوري جوش ميزني به جاي اينكه تو وان دراز بكشي زير دوش دوش بگير خب ديگه قربانت خدافظ
واي مامان يهو ميومدي شجره نامم جلوي اين ساميار باز ميكردي فقط زنگ زده بودي ابرومو ببري انگار من بچم هر دفعه اينارو به من ميگه ديگه حتي نفسم نميكشيدم حالا چه جوري تو روي سامي نگا كنم يه چند دقيقه كه براي من يه قرن گذشت صداي بازو بسته شدن در اومد زود پريدم رفتم حموم توي اتاق عادتم بود هميشه بعد از بيدار شدنم برم تو وان اب گرم دراز بكشم ولي تو اين دوره دوش ميگرفتم دو ساعت زير دوش بودم تا دوشو بستم صداي ساميار اومد
سامي-برات حوله گذاشتم
بعدم صداي بازو بسته شدن در بيچاره معلومه جون كند تا اين دوتا كلمه رو بگه زود رفتم بيرون حوله تنم رو برام گذاشته بود اونو پوشيدم كه توجم به يه ليوان گلگاوزبون و يه قرصو يه پد رو عسلي كنار تخت جلب شد سريع لباسمو پوشيدمو هجوم بردم سمت قرصو گلگاوزبون انقدر دلدرد داشتم كه به هيچي جز دلدرم فكر نميكردم گلگاوزبون رو خوردمو پد رو برداشتمو پريدم تو w.c كه صداي در پايين اومد فكر كنم شقايقينا بودن ميمردن زودتر بيان حالا من چجوري برم پايين پيش سامياراينا واي خدا
........................................
پاسخ
 سپاس شده توسط yas.. ، Sana mir ، سامیار.. ، Nazina
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عشق به توان 6 - نفسممممممم - 29-06-2016، 21:34

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان