امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کادوپیچ(رمانی طنر و عاشقانه)

#9
فصل #ششم:



رفتم تو دستشویی و دست و صورتمو شستم،یعنی ترانه چی میخواست بگه.
مسواکم رو زدم و رفتم تو اتاقم،گوشیمو گرفتم دستم و شروع به چک کردنش کردم.
یه پیام از احسان داشتم:-امروز قرارمون یادت نره خانوم.
لبخندی اومد رو لبم و بی اراده نوشتم:-چشم.
ساعت11بود و زنگ خونه به صدا در اومد،ترانه بود،بدون برداشتن آیفون قفل درو باز کردمو اومد تو.
ترانه:-سلاااااام خوشگل خانوم.
من:-سلام میمون.
ترانه:-خیلی بیشعوری.
من:-خب چی میخواستی بگی؟
ترانه:-وااا بزار برسم،یه چای و کیکی،قهوه ای یه چیزی بیار خب.
من:-کوفتو بخوری اول بگو.
ترانه:-خب برو بیار دیگه گلوم خشک شده.
من:-هوووووف،باشه شکمو.
رفتم تو آشپزخونه و دو تا فنجون چای ریختم،سه تا تیکه کیک هم تو یخچال بود،دو تاشو اوردم تا بخوریم.
من:-خببب حالا بنال دیگه مردم از فضولی.
ترانه خندید و گفت:-خب حالا میگم.
من:-چیه ترانه مادرشوهرت بهت گفته عروس گلم انقدر خوشحالی یا حسین(شوهرش)قربون صدقت رفته خوشحالی؟
ترانه با حرص گفت:-غزززززل.
بعدم دست کرد تو کیفش و یه برگه در اورد.برگرو داد بهمو منم هاج و واج نگاه میکردم برگرو.اصن نمیدونستم چی چی هست،بعد از چند ثانیه مکث با ذوق گفت:-دخمله.
من:-چییییییییییی؟ترااانهههه؟
بعدم پریدم بغلش کردم و کلی ماچش کردم.وای باورم نمیشه.ترانه حامله بود.
من:-وای ترانه خیلی خوشحال شدم،اسمشو چی میخواین بذارین؟
ترانه:-بابا تازه چهار ماهمه،انتخاب میکنیم حالا.
من:-بزار غزل خب Sad
خندید و گفت:-مگه مغز خر خوردم؟
با شنیدن این حرف با کوسن مبل زدم تو دستش.
من:-خب حالا شوهرت کجاست؟
ترانه:-خونه.
من:-واااا زنگ بزن ناهار بیاد اینجا دیگه،واقعا حسین بی خیاله ها زن حاملشو ول کرده نشسته خونه؟
ترانه:-بابا الان ناهار دست نکردی خودمون بخوریم بعد زنگ بزنم حسینم بیاد؟
راست میگفت،گفتم:-خب من که گشنت نمیزارم زنگ میزنم از بیرون غذا بیارن.
ترانه:-نه نمیخواد،امروز میخوام مجردی باشم،حالا یه روز دیگه.
من:-بچه پررو باز یه روز دیگه چیه حتما بازم میخوای بیای؟
بعدم جفتمون زدیم زیر خنده.
ترانه یهویی گفت:-خب امروز کجا کار داشتی؟
من:-یه جای مهم.
ترانه:-میدونم،با کی؟
من:-به تو چه؟
ترانه:-اه که اینطور؟
من:-بله خانوم.
ترانه:-باشه دیگه.
من:-خب لوس خانوم چی هوس کردی واسه ناهار؟هر چی میخوری بگو میخرم.
ترانه یکم فکر کرد و گفت:-جیگر،نمیارن ولی نه؟
من:-نه خانوم ولی میرم میخرم میام،دو تا کوچه بالاتره،الان زنگ میزنم میگم که بیست تا سیخ درست کنن من میرم میارم.
ترانه:-هوووووو،چه خبره.ده تاهم زیاده.
من:-مطمئنی؟
ترانه:-آره بابا زیادم میاد.
من:-باشه.

"احسان"

دل تو دلم نبود واسه امروز،هر وقت با غزل قرار داشتم همین میشد.
تو بوتیک نشسته بودم و این سیمین هم هی زیر گوشم ور ور میکرد و فیلم های مزخرف نشونم میداد و هی میخندید،واقعا کلافم میکرد.
ساعت دو و نیم بود،رفتم بیرون از بوتیک و زنگ زدم به غزل.
بعد پنج تا بوق برداشت.
غزل:-جان؟
اصن دلم آشوب شد با گفتن این کلمه.
من:-سلام،حرکت کردی؟
غزل:-دارم آماده میشم.
من:-میخوای بیام دنبالت؟
غزل:ممنون میشم.
من:-بچه پررو.
خندیدیم و بعد ادامه دادم:-باشه آماده شو من حرکت میکنم الان.

"غزل"

هووف انقدر خوردم دارم میترکم.حوصله بیرون رفتنو ندارم.ولی خب ناچارا باید میرفتم.
کمدمو باز کردم و تیپ سر تا مشکی زدم،موهامم ریختم بیرون.کفش اسپرت آبی هم پوشیدم و گوش به زنگ آقا شدم .
هیچ آرایشی نکردم و طبق معمول یه رژ زدم که این سری خیلی جیغ بود.
داشتم جملاتی که باید به احسان میگفتم رو مرتب میکردم.که اسمش اومد رو گوشیم.
جواب دادم و بدون اینکه معطل کنه گفت:-بیا پایین.
پسره بیشعور آخر سلام کردنو یاد نگرفت -_-
رفتم پایین و دقیقا جلوی در خونه وایستاده بود.سریع سوار ماشین شدم و راه افتادم.
احسان:-خب حرفات چی بود؟
من:-میگم حالا.
دستشو برد سمت ضبطو صداشو زیاد کرد.صدا تو کل ماشین پخش شد:

دعوا آشتی باز دعوا داشتیم همیشه اما
یه راهی واس جنگا واسه بحث با چندتا فوش که میشن بار تو
اعصابا به باده چون
۱۰ شب ۴ صبح تاکسی میخوای باشه خوب
پیشونیت عرق سرد قدم که برمیداری طرف ده
دستم .. برمیدارم سد راحت میشم
منم به تبع شروع جشن در میاریم شورشم بی اراده تویه هم
یه رب بعد ماشینت دم در رسیده زنگو میزنه جواب نمیدیم برمیگرده میره
هنوز نمیخوای بریو نمیخوام بری چون
نمیخوابه بی تو وقتش نرسیده هنو
تویی که تنه تو نقشه توو چشامه
لبا ساکت کلی حرفه تو نگاهت
یه عالم غم رو کولت سخته حمل کوله بارش
ولی ارزش داره درد شب ولی بعدش خوبه حالش
کسی میفهمتش نمیدونه نمیدونم
حرفو جرو بحثو اشکو خشم گذشت از حدو مرز
مخم سردو صرف شد گرمو دردوخند بلند بلند
حرفو جرو بحثو اشکو خشم گذشت از حدو مرز
مخم سردو صرف شد گرمو دردوخند بلند بلند
تکست آهنگ دردوخند تهم
طلوع صبح غروب شب بیرون میاد توتونه برگو
میکشیم باهاش تمومه وقتو
توو خون تو توو خون من بیفتیم باز رو کول شبو
و محو محو به مرور وقتی زل میزنی بهم میدونم
وای نمی ایستی تو رویه منو
آروم میام طرفت از تنت در میارم غرورتو تو نور کم
پ باید بزما شروع بشن
تا بازم دستامون تویه هم فرو برن
پس بهتره باشیم رکو نگیم دروغ بهم
که اینا زود میگذره اثر خوبش میپره
این حرفا حرف دیشبه باز حرفا قلبو میشکنه
عزیزم میشه آشغالو نمیخوامت گمشو
میدی هر چی بلدی فحشو
میدی هر چی بلدی فحشو
میدم هر چی بلدم فحشو
هنو وقتایی که تنه تو نقشه توو چشامه
لبت ساکت کلی حرفه تو نگاهت
یه عالم غم رو کولت سخته حمل کوله بارش
ولی ارزش داره درد شب تا بعدش خوبه حالش
هنو وقتایی که تنه تو نقشه توو چشامه
خدا برام میدرخشه تویه کارش
حتی اگه قهره بام تا زهر تویه جام
باز در گوشم میگه بهترینه هر چی موندگاره
میگه بهترینه هر چی موندگاره
هر چی موندگاره خوبه آره
حرفو جرو بحثو اشکو خشم گذشت از حدو مرز
مخم سردو صرف شد گرمو دردوخند بلند بلند
حرفو جرو بحثو اشکو خشم گذشت از حدو مرز
مخم سردو صرف شد گرمو دردوخند بلند بلند

(دردوخند-تهم)

آهنگ قشنگی بود،دیگه آخراش بود که بازم ماشینو خاموش کردو گفت پیاده شو.
رفتیم و همون جای قبلی نشستیم.
احسان بی مقدمه گفت:-خب اینجا کافس،میگی چی شده یا نه؟
من:-اوم،راستش دیشب اتفاقی پشت اتاق عسل بودم،یه سری حرفای عاشقانه شنیدم،فکر کردم داره با تو حرف میزنم سریع زنگ زدم بهت که دیدم اشغال نیستی.تصمیم به گوش دادن به حرفشون کردم.فردا تو یکی از رستوران ها قرار دارن.ساعت 12ظهر.میتونی بری و راحت مچشون رو بگیری.
احسان با شنیدن این حرفام خوشحال شد و گفت:-اینکه خیلی خوبه.ولی من میخوام حالشم بگیرم،همین کافی نیست.
با تعجب گفتم:-حب،چطوری؟
احسان:-خب تو هم که دیشب اعلام آمادگی کردی،همون برنامه ای که منم گفته بودم رو انجام میدیم حالا یکم بد تر.
من:-خب باشه،ولی فقط همین یکی دو روزاو
خندید و گفت باشه.
بعدم تمام نقشه ای رو که داشت توضیح داد.
خیلی خندیدم،چه نقشه شومی.
ساعت شیش و نیم شده بود.رفتیم نشستیم تو ماشین.
احسان:-امشب بیکاری؟
من:-اوهوم چطور مگه؟
احسان:-یکم بریم بیرون.
من تعجب کردم و اونم متوجه این تعجب شد.
سریع گفت:-البته به خاطر تشکر
گفتم:-خب بریم.
احسان با ذوق گفت:-پایه ای بریم شهر بازی؟
منم همون جور ذوق زده گفتم:-آره آره
خندید و گفت:-پس سفت بشین تا بریم.
باشه ای گفتم و سرمو چسبوندم به صندلی چشامو بستم و رفتم تو آهنگ.
یه آهنگ خارجی بود،چیز زیادی ازش نمیفهمیدم ولی خیلی قشنگ بود.
همینجور تو خودم بودم که احسان یهو صدای ضبط رو کم کرد و گفت:-غزل.
بی اختیار گفتم:-جانم.
یه نگاهی بهم کرد و تو هم قفل شدیم.شانس اوردیم که پشت چراغ قرمز بودیم وگرنه اونجور که اون قفل کرده بود تو چشمام صاف میرفتیم تو گارد ریلا.
احسان:-به نظرت فردا کارمون جواب میده؟
من:-آره چرا نده؟
احسان:-واسه تو بد نشه؟
من:-نه بابا.

بعد نیم ساعت رسیدیم به شهربازی.
ورودی رو دادیم و رفتیم تو.
پر بود از جمعیت.خیلی ترسو بودما ولی عاشق وسایل هیجانی بودم.
احسان رفت و بلیط ترن گرفت.
از خوشحالی و استرس داشتم میمردم.همیشه همین بود هر وقت میومدم شهربازی عین بچه های چهار ساله میشد.
سوار ترن شدیم.خیلی ترسناک بود،از همون اول تا آخر یکسره جیغ کشیدم.
فکر کنم شیش هفت باریم احسانو بغل کردم که کمتر بترسم.احسانم هی هار هار میخندید.کوفت پسره ی دراز.ولی واقعا بدنش آرامش میداد.
پیاده که شدیم هی زیر چشمی نگام میکرد و ریز ریز میخندید.
بلیط ماشین برقی گرفت.با استایل مایکل شوماخر نشستم پشت ماشین.حالا هر چی گاز میدادم ماشین عقبکی میرفتوهی فرمون میچرخوندم اینور،میچرخوندم اونور،خوب نمیش.دو سه دقیقه ای باهاش کلنجار رفتم تا خوب شد.احسان که اونور قش کرد از خنده.
تایمش تموم شدو پیاده شدیم.یه دو سه باری هم از پشت با ماشین زدم به احسان،دلم خنک شد.
کلی تو شهربازی خوش گذشت.
از شهربازی اومدم بیرون و سوار ماشین شدیم.
احسان:-خب خانوم چی میل دارین؟
من:-جیگر
احسان:-عه منم دقیقا هوس جیگر کرده بودم.
بعدم حرکت کردیم سمت جیگرکی.
شامم رو بعد از کلی دیوونه بازی در اوردن احسان خوردیم و اومدیم بیرون.ساعت یازده بود.
یکم تو شهر گشت و گذار کردیم که چشمش خورد به آبمیوه فروشی.
رفت و دو تا آب انار خرید.چه مغزش خوب کار میکنه بچم.
شست برد پایین.
وای امشب خیلی خوش گذشت.شایدم با احسان خوش میگذره.
رسیدیم جلوی در خونه.داشتم پیاده میشدم که خیلی آروم دستمو گرفت و گفت:-مواظب خودت باش.
ضربان قلبم رفت بالا.
زیر لب چشمی گفتم و رفتم.
وارد خونه شدم.همه خواب بودن،از ستگی داشتم میمردم.
لباسمو عوض کردم و با فکر کردن به اتفاقاتی که فردا در انتظارمون بود به خواب رفتم.





دوستانی که از رمان بازدید میکنین لطفا نظرتون رو بگین
I Don't Know Myself
پاسخ
 سپاس شده توسط _ƇRAƵƳ_ ، Doory ، شب بو ، mnhh ، Celine ، Ѐł§Ã ، reza_m72 ، tara sara ، yald2015


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: کادوپیچ(رمانی طنر و عاشقانه) - Mammader - 05-07-2018، 20:31

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان الناز (عاشقانه)
  یه رمان عاشقانه ..... به قلم خودم ...
  رمان بادیگارد(طنز.پلیسی.عاشقانه.)عکسشم گذاشتم!!!!!
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام
  اسم رمانی که دوست دارید بگید تا براتون بذارم
  رمان سال های تنهایی (فوق عاشقانه) به قلم: خودم
  رمان خیلی غمگین و عاشقانه اکسو ( زخم عاشقی) .حتما بخون :(

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان