13-08-2018، 11:57
[rtl]کنار رودخانه ایستاده بود...[/rtl]
[rtl]قلبش را در دستانش میفشرد...
[b]نمیدانست به رود بسپاردش یا در زیر درخت آرزوها چالش کند...
سرکش شده بود...
عاشق شده بود...
خالق شده بود...
خالق دردهای کبود... سفید... آبی و حتی سرخ...
چشمانش را بست...
گامی به عقب نهاد...
کاشتن بهتر بود...[/b][/rtl]
[rtl]روزی قلبش میرویید و شکوفه میداد...[/rtl]
[rtl]شاید میوه هایش هم سیب بود... سیب سرخ...
[b]روزی شاید کودکی, آدمی... حوایی ... پیدا شود...[/b][/rtl]
[rtl]و جرات کند از شاخه های دوردستش سیبی بچیند...[/rtl]
[rtl]قلبش را در دستانش میفشرد...
[b]نمیدانست به رود بسپاردش یا در زیر درخت آرزوها چالش کند...
سرکش شده بود...
عاشق شده بود...
خالق شده بود...
خالق دردهای کبود... سفید... آبی و حتی سرخ...
چشمانش را بست...
گامی به عقب نهاد...
کاشتن بهتر بود...[/b][/rtl]
[rtl]روزی قلبش میرویید و شکوفه میداد...[/rtl]
[rtl]شاید میوه هایش هم سیب بود... سیب سرخ...
[b]روزی شاید کودکی, آدمی... حوایی ... پیدا شود...[/b][/rtl]
[rtl]و جرات کند از شاخه های دوردستش سیبی بچیند...[/rtl]