امتیاز موضوع:
  • 8 رأی - میانگین امتیازات: 4.13
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دختر فوتبالیست(خیلی جالبه!!!)

#21
ایندفعه بازدیدا و سپاسا کمه کمتر میذارم


مغنه ی بهنوش رو محکم از پشت کشیدم که باعث شد مغنه اش در بیاد.ایقدر با شدت کشیده بودم که پرت شد تو بغلم و یه جیغ بنفش کشید.دستم رو که اّلفش هم بود گذاشتم رو دهنش.بهنوش چشمش که به من افتاد سریع دستم رو برداشتو مغنه اش رو درست کرد.
بهنوش-خاک بر سرت این چه کاری بود که کردی؟
من-خب گاگول دو ساعته دارم اونور خیابون پرپر میزنم که منو ببینی.ولی تو خیلی قشنگ چشمت که به من افتاد روتو کردی اونر
بهنوش-خب فکر کردم از این دختر سّبکان.
K قیافه ی من دقیقا شده بود این
من-خاک تو سرت کنن.من سبکم؟
بهنوش-کم نه....حالا اینا رو ول کن....چندش چرا دستت چسبناکه
من-بستنی خوردم دستمال نداشتم دهنمو با دستم تمیز کردم
بهنوش-شیرین امیدورام زود تر از اون باشگاه لعنتی بیای بیرون چون کم کم دارن تاثیرشون رو میذارن....البته که تو از اول همینقدر کثافت بودی
من-هوی هوی به بچه های باشگاه توهین نکن که من روشون غیرت دارم
******
کیف بهنوش رو کشیدم واوردمش روبروی ویترین مغازه.
بهنوش-باز چی میخوای؟
من-همینو میخوام همینو میخوام
بهنوش-کدومو
دستم رو به سمته لباس مشکی که دکلته بود و دامن خیلی بلندی داشت گرفتم.سنگ هایی که روی بالا تنش کار شده بود باعث شده بود لباس با تمام قدرتش بدرخشه....(به به ادبیات)
بهنوش-اگه باز رفتیم پوشیدیش گفتی خانم این نخه اینجا چیه....اقا این پارچه اضافس من میدونم با تو
من-باشه باشه هیچی نمیگم بیا بریم دیگه
*******
زیر دسته زنه داشتم تلف میشدم.دیگه صبرم تموم شده بود.زل زدم به صورت 23 سالش.اینقدر ارایش کرده بود که داشت توش گم مشید.همسن من بود.میشناختمش.خیلی وقته اینجا کار میکنه.اصلا خوشگل نبود.خیلی هم از من بدش میومد
دختره-میشه به من زل نزنی دارم کلافه میشم
من-حالا نکه خیلی دافی دوس دارم ساعتها بهت نگاه کنم.مخصوصا وقتی اون لبخند ژکوند رو میزنی خواستنی تر میشی
دختره-مشکلت با من چیه
من-کارت رو بکن حوصله ندارم
دختره با حرص صورتم رو بند انداخت.دیگه کم کم داشتم احساس میکردم پوستم داره کنده میشه
من-....ااااااخ.....
دختره با عصبانیت دست از کارش کشید
دختره-چیه؟مگه داری زایمان میکنی اینجوری داد و قال راه انداختی
من-حالا خوبه یه اخ کوچولو بود
دختره-همون یه دونه اخ
من-داری پوستم رو میکنی میخوای زیر دستای گندت بخوابم؟
دختره با تعجب بهم نگاه کرد.بند رو پرت کرد اونور و با عصبانیت رو به شهناز صاحب ارایشگاه گفت:شهناز جون بیا این تو اینم این مشتری ویژت من روی صورته این کار نمیکنم
منم واسه اینکه یکم پیاز داغ موضوع رو زیاد کنم جوگیر شدم و سریع از جام بلند شدم و به شهناز گفتم:میدونی چیه شهناز خانم من اصلا نباید میومدم اینجا....من باید به مامان بگم ارایشگراش چه خانمای با فرهنگی هستن
شهاز رنگش پرید....اگه مامان مشتری ثابتش رو از دست میداد خیلی واسش بد میشد.البته درامدش خیلی خوب بود.چون واقعا کارش خوب بود اما بازم مامان من براش فرق داشت
شهناز-نه شیرین جون این چه حرفیه.شما بشین سر جات من خودم میام به تو میرسم
رو کرد به اون دختره و گفت:طاهره از شیرین معذرت خواهی کن
طاهره-عمرا
من-باشه پس من میرم
شهاز سریع گفت:طاهره
طاهره هم که دید شغلش تو خطره گفت:ببخشید
و سریع رفت پایین....اخیش راحت شدم.بالاخره این دختره رو نشوندم سر جاش
شهناز یکی دیگه از دستیاراش رو فرستاد سر همون خانمی که داشت موهاش رو درست میکرد.همه داشتن به مشاجره ی ما نگاه میکردن.
نشستم سر جام و شهناز خودش صورتم رو بند انداخت.کلی هم معذرت خواهی میکرد
با ضرب و ضورب مو مصنوعی موهای کوتاهم رو درست کرد.
موهای فر مصنوعی از سرم اویزون شده بودن.اینقدر طبیعی موهام رو درست کرده بود که خودم هم نفهیمدم اینا مصنوعیه
لباسم رو تنم کردم و جلوی اینه واستادم.شهناز کلی قربون صدقم میرفت.
نمیخواستم بزنم تو پرش ولی اعصابم خورد شده بود
من-شهناز جون متوجه شدم دیگه
شهناز خیلی بهش بر خورد.اووووف ولش کن حوصله ندارم غصه ی اونم بخورم
خیلی لباسم بهم میومد.همون لباس دکلته مشکیه رو خریدم.
از ارایشگاه که اومدم بیرون نزدیک بود بخورم زمین چون دامن لباس میومد زیر پام.به پی کی قراضم نگاه کردم.خدا لعنتت کنه بهنوش کی به تو گفت اینو بیاری کرج.این همه تاکسی و ماشین و اتوبوس تو باید با این بیای؟؟
چون نسیم زود تر برگشته بهنوش مجبور شده تنها بیاد.وای از اون پیرزن طفلی خبر نگرفتم.معلوم نیست اینا چه بلایی سرش اوردن.
سوار ماشین شدم.ضبط رو روشن کردم و گازش رو گرفتم و رفتم.
حالا میگم گازش رو گرفتم فکر نکنین صحنه اهسته میشه و صدای جیغ لاستیکام بلند میشه و دود میاد ازشون بیرون.از اونور برگا از رو زمین بلند میشن و من میگم میگ میگ و مثه برق میرم.
نه زهی خیال باطل

خیلی معمولی ماشینم رو روشن کردم و پام رو تا ته گذاشتم رو گاز ولی ماشین خیلی عادی و با سرعتی معمولی به راه افتاد......




وای خدا چه ماشینای توپیه اینجا.همه مدل بالا.کاشکی بابا ماشینش رو بهم میداد.هرچی گفتم ماشین برام بخر قبول نکرد و گفت :باید خودت پولات رو جمع کنی و بخری.از همین الان میخوام رو پای خودت واستی

من نمیدونم پس چرا واسه اون تن لش خریدن.یعنی اون قراره دو روز دیگه رویه پایه زنش واسته؟
ماشینم رو بین یه سوزوکی و یه ال 90 پارک کردم.ماشینه من تویه اون دوتا اصلا به چشم نمیومد.از ماشین پیاده شدم و به شاهکار خودم نگاه کردم.ماشین من بین اون دوتا خیلی ضایع میزد.
دامنم رو گرفتم بالا و رفتم به سمته در باغ.دم در ولش کردم تا روسریم رو درست کنم.
خداجون یعنی نمیشه من یه جو شانس بیشتر میداشتم.باور کن به جایی بر نمخورد
بعله داشتم میگفتم.دامن رو ول کردم و وارد شدم.یهو پام گیر کرد به در وا با صورت تو اون اهن قراضه ی جلوی در فرود اومدم.در همین هین صدای جر خوردن یه چیزی رو هم شنیدم.امیدورام چیزه خاصی نبوده باشه.از شدت درد نمیتونستم تکون بخورم.دستم رو کشیدم رو پیشانیم اما خونی نبود.
اهنگ قطع شد.نمیدونم کی اینو قطع کرد.یکم پیشانیم رو مالیدم و از جام بلند شدم.تا سر مبارک رو بلند کردم دیدم همه زل زدن به من.
اول یکم هول کردم اما بعدش به خودم مسلط شدم و سرم رو با غرور گرفتم بالا.اروم باش شیرین چیزی نشده....
داشتم از راه رویه نسبتا پهنی که دوطرفش رو درخت و سبزه بود رد میشدم.اما یهو همه زدن زیر خنده.
احساس کردم باد خنکی داره به پاهام میخوره.تا به دامنم نگاه کردم دیدم به به.از این بهتر نمیشه.دامن جر خورده بود.کاشکی تا یه حدی میبود.تا بالای رونم کاملا جر خورده بود.چون مانتوم هم کوتاه بود تمام هستیم تو دید بود.
از خجالت قرمز شدم.ملت هم همینجور داشتن میخندیدن.سریع راهم رو کج کردم و رفتم به سمته اتاقی که گوشه ی باغ بود.به دامن نگاه کردم.هیچکارش نمیشد کرد.
بهنوش سراسیمه وارد شد.
بهنوش-چی شدی دختر؟
من-خدا لعنت کنه کسی که این لعنتی رو گذاشته دم در.اخه یکی نیست بگه مردم بیکارن بیان تو باغ رو نگا کنن.
بهنوش خندید و گفت:بیا بهت لباس بدم که ابروت رفت
من-فدات بشم با اون روحیه دادنت
دلم واسه لباسم سوخت.اخه خیلی خوشگل بود.اما اینی هم که بهنوش بهم داد بد نبود.
وقتی پوشیدمش خیلی ازش خوشم اومد.اینم بهم میومد.
دکلته و مشکی بود.کمرش تنگ بود و دامنش گشاد میشد.همین....خیلی ساده بود.
با رژ قرمزی که بهنوش برام زد خیلی خوشگل تر شدم.
بهوش دستم رو گرفت و گفت:بیا بریم دیگه
باهم رفتیم تویه باغ.اکثرا داشتن نگام میکردن.بذار اونقدر نگام کنن تا چشاشون دراد.
سرمیز بهنوش و فرهاد نشستم.کلی تو سر و کله ی دوتاشون زدم و باهاشون شوخی کردم.پاشدم رفتم پیشه نسیم.
تو اون لباس مثه ماه شده بود.بهروز هم خوب شده بود.بهم میومدن.
نسیم-مامانت اینا کجان؟
من-شهاب که چلاق شده.باباهم که دوسته فرنگ رفتش اوده دیدنش.مامان هم گفت پسر بی دست و پا بیفته رو تخت اونوقت من بیام قر بدم؟
نسیم خندید و گفت:چه خوشگل شدی
من-خوشگلی از خودتونه
چشم چرخوندم تا کوهیار رو پیدا کنم.سرمیز با نیاز نشسته بود.نیاز یه کت و دامن سرمه ای تنش کرده بود.کوهیار اووووف دافی شده بود.
لباس سفید با شلوار مشکی.با اون کروات قرمزی که زده بود جیگری شده بود واسه خودش.
زدم پس کله ی خودم....خاک تو گورت شیرین
رفتم سرمیزشون با نیاز سلام و احوال پرسی کردم.
کوهیار با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:ببخشید به جا نیاوردمتون
من-پشت ساختمون خوابگاه
کوهیار سرخ شد....شاید باورش نمیشد این منم.نیاز با شک بهمون نگاه کرد.منم اون دوتا رو تو همون بهت ول کردم و پیشه بهنوش و فرهاد رفتم...




5مین شیرینی بود که برمیداشتم.فرهاد با خنده نگاهی بهم اندخت و به یک طرف دیگه نگاه کرد.بهنوش هم که دید حسابی ابروش داره جلوی فرهاد جونش میره دست به کار شد.

بهنوش-شیرین جون واسه شام هم جا بذار

بعدش با چشم و ابرو فحشم داد.منم به سرم زد یکم اذیتش کنم.
من-خب گشنمه.مال شما دوتا رو که نمیخورم .حالا چرا داری حرص میزنی؟واسه شما دوتا هم هست.وردار بخور.
یکدونه شیرینی خامه ای بزرگ برداشتم و خم شدم رو میز و شیرینی رو چپوندم تو دهن بهنوش.فرهاد تا این صحنه رو دید زد زیر خنده.خامه ها از دهن بهنوش ریختن رو لباسش.اخه شیرینی خیلی بزرگ بود.
من-هان...چیه؟حقته....تا تو باشی اونجوری با من حرف بزنی
بهنوش میخواست جوابم رو بده که افتاد به سرفه.وای نمیدونین چه صحنه ی خفنی بود.وقتی به سرفه افتاد تمام خامه ها از دهنش پرت شدن بیرون.نصفش رو میز و نصفه ی دیگش رو لباس فرهاد ریخت.خنده رو لبای فرهاد ماسید.بهنوش و فرهاد اول یه نگاهی به هم بعدش هم زل زدن به من.
اوضاع بد جور قرمز بود.فهمیدم اگه الان فلنگو نبندم کارم ساختس.
اروم دست بردم زیر میز و کفشهای پاشنه بلندم رو از پام در اوردم . انداختم زیر میز.تا فرهاد خواست نگاهی به لباسش بندازه از جام بلند شدم و از بین کسایی که داشتن میرقصیدن شروع به دوییدن کردم.باغ بزرگی بود.برگشتم دیدم فرهاد شیرینی به دست داره دنبالم میاد.اخه بدبخت همین نیم ساعت پیش داشت میگفت لباسش مارکه و خدا تومن پولش روداده.حالا من گند زده بودم توش.خدا لعنتت کنه شیرین.
تمام دور باغ رو دور زده بودم.چند باری هم نزدیک بود گیر بیفتم اما سریع جاخالی دادم.رسیده بودم دم در.میخواستم از باغ بزنم بیرون.برگشتم فرهاد رو یه چک بکنم ببینم هنوز زندس یا نه که به یه صخره خوردم.تا سرم رو بلند کردم ببینم چیه.یهو یه دستی از بالای سرم رد شد.برگشتم عقب رو نگاه کردم دیدم فرهاد با چشمای گرد شده داره بالای سرم رو نگاه میکنه.
یا ابوالفضل الان سرم رو بلند میکنم یه دیو دو سر میبینم.من میدونم دیگه.اگه به شانسه منه به یه دیو خوردم.یه قدم اومدم عقب و به دیو دو سر خیره شدم.
نفس عمیقی کشیدم و عرق رو پیشونیم رو پاک کردم.یه مرد بود.البته با دیو فرقی نداشت چون قدش خیلی بلند بود.بنده خدا صورتش پراز خامه شده بود.
اروم به فرهاد گفتم:بیا گند زدی رفت.حالا خودت یه کاریش میکنی
اروم قدم قدم رفتم عقب و خودم رو رسوندم به اولین میزی که خالی بود.بعد از چند دقیقه بعد فرهاد با یه مرد تقریبا 60 ساله اومد.صورته مرده تمیز بود.سرم رو انداختم پایین که منونبینن.از کنارم رد شدن و من شروع کردم اروم به خندیدن.
به قوله مامانم امکان نداره من یه جایی برم و گند نزنم......
بعضی آدمـــا ؛
مثـل دیـــوارای تـازه رنــگ شـده هستن ....
نــباید بــهشون نـــزدیک بـشی ،
چه بــرسه کـه بخــوای بهشــون تکــیه کـــنی


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.niloblog.com/files/images/iji8pz5vo9vsyrfifl.jpg
پاسخ
 سپاس شده توسط ƝeGaЯ ، غزاله م ، ♥h@di$♥ ، parmis78 ، beatrice ، azary ، ☣VALMMO☣ ، Kimia79 ، sses ، ...asall... ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، هرمیون گرینجر ، The Light ، ... R.m ... ، دختر اتش ، الوالو ، Doory
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دختر فوتبالیست(خیلی جالبه!!!) - ^BaR○○n^ - 03-02-2013، 15:21

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان