اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جــآيي برآي مـــردنـ....

#1
به نام خدا

دیدمش،مثل دفعه های قبل.
پشتش به من بود و انگشتشو به طرف روبه رو گرفته بود. ولی من به جز اون هیچی
نمیدیدم. روبه روش هیچی جز تاریکی نبود!
موهای سیاه و نیمه بلندش رو بی نظم و ترتیب دور و برش ریخته بود و یه پیرهن بلند
سفید تنش بود.
به شاخه گل رزی که توی دستم بود نگاه کردم. ربطش رو به دختری که روبه روم بود
نمیفهمیدم.
ولی میدونستم یه ربطی داره...
آرتــــــا! -
آرتــــمیس
با صدای استاد مک هیل تمام فضای دور و برم محو شد.
»بر خرمگس معرکه لعنت!«
سرمو از روی میز بلند کردم و زل زدم تو چشمای آبی و خون گرفته ی استاد مک هیل. از
عصبی شدنش لذت میبردم.
بی هیچ ترسی گفتم:
-بله استاد؟
-فکر نمیکنمبه نظر تو کالس جای خوابیدنه؟
-پس چرا سر کالس خوابیدی؟
حق به جانب گفتم:
-شما خسته کننده درس میدین، منم خوابم گرفت.
اینو که گفتم کالس از خنده منفجر شد!!!
مک هیل داد زد:
-ســــاکت!
همه در سکوت مطلق فرو رفتن.
آقای مک هیل رفت سمت میزش و یه جرعه از لیوانش که پر از خون مرغوب و خوشرنگ
بود، نوشید و گفت:
-بریم
سر درسمون
و شروع کرد به درس دادن.
پانیذ سقلمه یی به بازوم زد.
من-چیه
این کارا رو نکن! از مدرسه میندازنت بیرونا!
-غلط میکنن! بهترین نمره های کالسو من دارم! بندازنم بیرون خودشون ضرر میکنن!
آهی کشید:
-کاش منم مثه تو بودم. نمره های عالی و اخالق افتضاح!
عجبــــا!
-افتضاح خودتی و جد و آبادت!
و یه دونه محکم)البته به شوخی( زدم رو دستش.
پانیذ بی اختیار گفت:آخ!
مک هیل برگشت سمتمون و تحدید آمیز گفت:
-من دیگه نمیتونم شاگردی مثل تورو تو کالسم تحمل کنم آرتا!
یه جوری میگه انگار من آرزومه معلمی مثل اونو تحمل کنم!
با خونسردی گفتم:
-یعنی برم بیرون؟
و ازجام بلند شدم و خواستم برم سمتچشمحتما این کارو بکن!

در خروجی که آیدین ازجاش بلند شد.
-آقای مک هیل...میشه این دفعه رو گذشت کنین؟
-خیر نمیشه!
-بخاطر من!
مک هيل پوففففی کرد و گف
َیخیلی خب. این دفعه رو بخاطر آیدین میبخشم.
هیچ حرفی نزدم و نشستم
سر جام
آیدین که پشت من نشسته بود و ریز ریز میخندید زیر لب گفت:
-

فکر اینکه من بذارم کالسای مک هیلو بپیچونی به گور میبری!
منم خیلی آروم گفتم:
-کاری نکن که بعد از کالس دندوناتو بریزم تو حلقت!
-هعـــی! توقع داشتم تشکر کنی!
-که صدای سگ بدم. خودم میدونمآیدین یه جوری میزنم که...
پانیذ داشت میمُرد از خنده. ولی جلوی خودشو میگرفت که بلند بلند نخنده.
آقای مک هیل دوباره شروع کرد به درس دادن.
نگاهی به ساعت مچیم انداختم.
1::2
یعنی فقط باید 21دقیقه دیگه تحمل کنم تا از شر مک هیل خالص بشم!!!
برای اینکه زمان زودتر بگذره و زودتر از اون کالس لعنتی خالص شم،دفترمو باز کردم و
شروع کردم به کشیدن
نقاشی دختری که توی خواب دیده بودم.
تا حاال1بار تو خواب دیده بودمش و هر1بار بعد از دیدنش، اتفاقای مهمی برام افتاده بود!!!
یه بار اون خوابو دیدم و روز بعدش پدرم مُرد. اون موقع فقط7سالم بود.
یه بار دیگه هم اون خوابو دیدم و بعدش نتایج آزمون اومد و فهمیدم که توی "کابوس"
یعنی بزرگترین و مهمترین دبیرستان خوناشاما قبول شدم)و االنم در خدمت شمام!!!(
یعنی این دفعه چه اتفاقی قراره بیفته؟!
نقاشیم تقریبا تموم شده بود که صدای زنگی که از ته باغ می اومد، بهمون فهموند که
کالس تموم شده!!!
دفترمو گرفتم دستم و طوری که مک هیل بشنوه گفتم:
-آخیـــش باالخره تموم شد!
آیدین-خیلی بهت فشار اومده بود نه؟
-تو یکی حرف نزن که...
-باشه باشه! خون کثیفتو از اینی که هست کثیف تر نکن!
آیدین تنها دوست من به جز پانیذ و پریسا بود. اوایل-منظورم زمانیه که تازه به "کابوس"
اومده بودم-از آیدین متنفر بودم و حاضر بودم خودم بمیرم ولی بتونم بکشمش!!!
شاید دلیل اصلیش رقابت سنگین من و آیدین توی درس بود.
تقریبا تمام مدرسه من و آیدینو به اسم "درخشان ترین استعدادهای سال دوم"
میشناختن.
من و آیدین از لحاظ درس، ورزش، هنر، و حتی قیافه تقریبا از همه یه سر و گردن باالتر
بودیم! اما هیچکس نمیتونست تشخیص بده که بین مادوتا من بهترم یا آیدین!
البته اگه از لحاظ محبوبیت حساب کنی آیدین صد درصد از من بهتره!
چون آیدین از اون ادماییه که خیلی خونگرمن و با همه میجوشن و هیچ وقت، هیچ جا تنها
نمی مونن! اما من یه قانون دارم: "با همه به جز دوستات سرد رفتار کن"
و بخاطر همین اخالقش شدیدا ازش بدم میومد!
ولی کم کم متوجه شدم که آیدین با اینکه اخالقاش کامال با من متضاده، ولی آدم باحالیه!
و دیگه ازش بدم نیومد!!
و یه روز به خودم اومدم و دیدم ای دل غافـــل! آیدین شده یکی از معدود دوستایی که
دارم!
شاید حتی بهترینشون!!!
راستی آیدین خارجی نیستا! اسمشم خارجی نیست، تُرکی ـه!!!
»بسه دیگه! کل فصل اول رمانت درباره ی آیدین شد!«
»چیکار داری رمان خودمـــه!«
»رمان خودته؟ یه رمان خودتی نشونت بدم!!!«
»مثال چه غلطی میخوای بکنی؟«
»انقد وسط رمانت پارازیت میندازم که کال رمان نوشتنو بی خیال شی!«
»همچین میزنمت که صدای سگ بدی!«
آها راستی یادم رفت معرفی کنم... ایشون که حرفاش توی گیومه ست)گیومه=ازاینا:»«(
وجدان بنده ست!
و جوابایی که تو گیومه ست هم جواباییه که من به وجدانم میدم!!!
شیطان درونه! البته زیاد شبیه وجدان نیست! بیشتر شبیه...

ادآمـــة دارد ....
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نآشِنآسَم(:
پاسخ
 سپاس شده توسط βάરãɲ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
جــآيي برآي مـــردنـ.... - ᴠᴀᴍᴘɪʀᴇ - 05-05-2021، 11:17


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان