امتیاز موضوع:
  • 21 رأی - میانگین امتیازات: 4.48
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

با من قدم بزن( رمان عاشقانه ، گریه دار) به قلم: خودم

#7
(25-07-2013، 1:59)M.H2 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
احساس نمیکنی یکم طولانیه
گفتم که این مال 3 روزه ، روزی 2 قسمت
بعدشم یکم نه عزیزم خیلی طولانیه رمانم اگه خوشتون اومده باید صبر کنید 
تازه یه مژده هم بدم اینکه جلد دوم هم داره
مرسی از نظرت عزیزمHeart

به خاطر درسای عزیزم 1 قسمت دیگه هم می ذارم ولی بقیه واسه شنبه.HeartHeart

بعدازظهر جمعه بود ، داشتمآماده میشدم ، پیراهن مشکی رنگ کوتاهم رو پوشیدم ، ساپرت مشکی رنگم رو پام کردم و بعد کفش پاشنه بلند قرمزم رو پوشیدم ، موهام رو اتو کشیدم ، لخت لخت شده بود ، همون جوری باز گذاشتمش و دور سرم موهامو پخش کردم ، بعد تو آینه خودم رو نگاه کردم همه چی کامل بود فقط آرایش نداشتم ، خوب خنگه همه چی آرایشه ها ، کی گفته؟ دختر خودش باید زیبایی داشته باشه ، اصلا آرایش نمی کنم تا چشت درار ، انقدر زر زر نکن بشین آرایشتو انجام بده ، خط چشم مشکی رو برداشتم و چشمام رو کشیدم ، خیلی ناز شد ، تو کشیدن خط چشم استادم ، بعد هم کمی کرم پودر برنزه و یه کوچولو رژگونه کمرنگ ، بعد رفتم تو کار لب ، رژلب قرمز زدم ، از سایه هم بدم میومد ، هیچ وقت از سایه استفاده نمی کردم. بعد از تکمیل آرایش چرخی جلو آینه زدم و بعد مانتو مهمونی قرمز رنگ و شال مشکی رنگم رو پوشیدم ، در نهایت کیف دستی قرمز و ست کفشام رو برداشتم ، ساعت هشت بود ، به سمت نها رفتم:
-       
مرسی عزیزم خیلی زحمت دادماین دو روز.
-       
این چه حرفیه؟ خونه خودته.
-       
به هر حال مرسی ، من برمدیگه.
-       
برنمی گردی؟
-       
نه ، میرم پیش چیستا.
-       
خیلی خوب ، خدافظ.
-       
خدافظ. بازم میسی.
از در خونش بیرون اومدم. بهجان خودم تیپم دیدنی بود ، با اون همه قر و فر یه کوله پشتی انداخته بودم پشتم ، راه می رفتم ، متوجه نگاه هایی که به سمتم بود میشدم ولی توجه نمی کردم ، ملت دختر ندیدن ، تا یه دختر می بینن رم می کنن. ایــــش ، به سمت جنسیس قرمزم رفتم  ، کلا با رنگ قرمز حال می کنم ، اینجوریم دیگه، مگه چیه؟ تو ماشین نشستم ، ولوم ضبط رو تا هزار زیاد کردم ، یه کوچولو خودم هم کرم داشتما ، اگه اینطوری نمی کردم انقدر نگام نمی کردن ، چجوری؟ خوب کر و کور شن به من چه؟ آره همون که کر و کور شن. صدای تتلو و طعمه گوشم رو کر کرد ، بعد از چهل و پنج دقیقه رسیدم جلو آدرسی که داده بود رسیدم. این الان خونه آدرینه؟ جا... جا... جان من؟ این خونه اس یا قصره؟ ای.. این دیگه چیه؟ ششصد متر فقط زیربناشه اگه اشتباه نکنم... باز تو تز معماری دادی با اینکه هیچی سر در نمیاری ازش؟ رفتم جلو زنگ زدم ، صدای یه خانم تو گوشم پیچید:
-       
بفرمایید؟
-       
س.. سلام ، من نوشیکائم.
-       
بفرمایید خانم.
تشخیص دادم که باید مستخدمباشه ، از مدل حرف زدنش معلوم بود. رفتم تو عمارت ، قصر که چه عرض کنم ، کاخی بود واسه خودش ، حدود ده دقیقه طول کشید تا از حیاط به خانه رسیدم ، یه خونه ویلایی قشنگ دو طبقه بود ، خیــلی هم بزرگ بود ، از بیرون ساختمانش رو دیدم ، ولی از نزدیک بزرگتر بود ، به سمت در خونه رفتم ، آدرین جلو در منتظرم بود ، واییییی تیپو داری نوشیکا جون؟ یا خدا... ، رفتم جلو با لبخند گل و شیرینی ای که خریده بودم رو بهش دادم و گفتم:
-       
سلام آدرین خوبی؟
-       
سلام عزیزم ، خودت گلی گلچرا آوردی؟
-       
واسه تو نیاوردم که.
-       
جواب ندی اتفاق خاصتی براتمیفته؟
-       
آره... میمیرم.
-       
بریم تو.
-       
بریم.
پشت سر آدرین به داخل عمارترفتم ، یکم که رفتیم تو ، از راهرو رد شدیم و به سالن پذیرایی رسیدیم ، توی سالن چهار نفر وایستاده بودن ، دوتا دختر جوون ، یه پسر جوون ، یعنی این آرتیمانه؟ و یه مرد میانسال  حدودا پنجاه ساله ، آدرین روبه همه کرد:
-       
اینم از نوشیکا...
بعد رو به من کرد و گفت:
-       
معرفی می کنم ، خانواده یمن.
به دختر جوون اولیه اشارهکرد : این پگاهانه. می شناسیش که؟
-       
بله البته ، خیلی خوش بختم.
پگاهان- منم همین طور.
خانواده ی من... یعنی اینمجزو خانوادته؟ به تو چه آخه ، دستتو بده بابا ، دست دادیم ، به سرتاپاش نگاه کردم ، چشم و ابرو مشکی بود ، موهاش یه فر بزرگ داشت ، با نمک بود قیافش ، دماغش یه کوچولو بزرگ بود البته نه اونقدر که زشتش کنه ، لباش هم بزرگ و گوشتی بود ، هیکلش هم بد نبود ، یه تاپ و دامن بادمجانی پوشیده بود ، دامنش تا بالای زانوش بود. بعد آدرین به دختر دومیه اشاره کرد:
-       
خواهرم آرتونیس.
-       
خوشبختم.
آرتونیس- همچنین.
شالم افتاد رو دوشم ، بااین یکی هم دست دادم ، می گم مگه جن دیده این؟ چه طرز نگاه کردنه؟ انگار گنج کوروش کبیرو پیدا کرده اینطوری به من زل زده ، یه دختر خوش هیکل ، خوشکل بود ، نمی دونستم آدرین یه خواهر دیگه هم داره ، پوستش سبزه بود ، موهاش مشکی بود ولی بلند رنگ کرده بود ، دو رنگ شده بود موهاش ، چشمای قهوه ای روشن داشت ، بینی اش رو عمل کرده بود و لب های درشت داشت ، زشت نبود ، خیلی هم خوشکل نبود ، قیافش معمولی رو به خوشکل بود ، چشم و ابروش خیلی ناز بود و حالت موهاش ، یه کوچولو موج داشت ، دمب اسبی بسته بود ، پیراهن کوتاه سبز رنگ که خیلی خوشکل بود مدلش ، یه کوچولو شبیه آدرین بود ، رو به پسر جوونه کرد ، ریتم قلبم رفت بالا ، ولی این که اصلا شبیه خواهر برادرش نیست ، کلا یه ور دیگس ، ولی خیلی خوش قیافه و خوش تیپه ، آدرین گفت:
-       
ایشونم آقا سامان شوهرخواهرم.
-       
سلام.
سامان- سلام خوشبختم.
-       
همچنین.
دست دادیم ، خوب پس آرتیمانافتخار نداده ، بعد آدرین رو به مرد مسنه کرد ، با اینکه پیر بود ، اما خوش تیپ بود ، معلوم بود که با کلاسه.
-       
ایشونم پدرم هستن.
-       
خیلی خیلی خوشبختم.
پدرجون- منم همین طوردخترم.
پدر و دختر هر دو دیوانن ،دوتایی زل زدن به من که چی مثلا؟ این یارو خشک شده؟ الله اعلم ، با پدرجون هم دست دادم ، رفتیم تو سالن و آدرین دست من رو گرفت و به سمت پله ها رفت ، چه ریلکسه این... جلو نامزدش دست منو میگیره می بره طبقه بالا. نوشیکا خانم همه که مثله تو فکرشون منحرف نیست. دختره بی حیا... گمشو بابا ، تو هم هر وقت ، وقت گیر میاری گیر میدی به خودت ، دهنت رو ببند ببین کجا داره می برتت ، اِ الان خودم با پاهای خودم از پله ها بالا اومدم؟ په نه په پرواز کردی ، این پسره که بغلت نکرد انقدر به چیزای بی مورد فکر کردی نفهمیدی کجا اومدی ، رو به آدرین کردم:
-       
کجا میریم؟
-       
مگه نمی خوای لباسات رو عوضکنی؟
-       
چرا چرا.
به سمت اتاق آدرین رفتیم ،لباس هام رو عوض کردم ، دستی به موهام کشیدم و رو به آدرین گفتم:
-       
بریم دیگه من آمادم.
-       
باشه...
-       
پگاهان قیافش خوبه...
-       
یعنی چی؟
-       
منظوری نداشتم ، یعنی بدسلیقه نیستی.
-       
نوشیکا...
-       
نمی دونستم که یه خواهردیگه هم داری.
-       
فکر کردم می دونی ، آرتونیسبچه ی سوم خانوادمونه ، بین ما چهار نفر فقط اون سروسامان گرفت ، مثه آدم ازدواج کرد ، خیلی میشا رو دوست داشت ، دوتایی با هم خیلی خوب بودن ، وقتی میشا مرد آرتونیس خیلی اذیت شد ولی تونست به زندگی برگرده... برعکس ما ، یه دخترم داره به اسم سارینا خیلی نازه خواهر زادم...
-       
چند سالشه؟
-       
چهارسال.
-       
آخــه ، می خوام ببینمش ، هست؟
-       
آره هست ، میشا خیلی سارینارو دوست داشت...
-       
خیل خوب نمی خواد دوبارهیاد میشا کنی...
-       
هر وقت تورو می بینم یادمیشا می افتم ، خودت باورت نمیشه... شما کپ همدیگه اید... ندیدی آرتونیس و بابام چجوری نگات می کردن؟
-       
یعنی به خاطر شباهت من ومیشا انقدر عجیب غریب نگام می کردن؟
-       
آره...
-       
آرتیمان کجاس؟ افتخار نداد؟
-       
تو اتاقشه... هیچ وقت تومهمانی ها شرکت نمیکنه... می خوای ببینیش؟
-       
آره.. اتاقش کجاس؟
-       
بیا بریم بهت نشون میدم.
با آدرین از اتاقش بیرونرفتیم ، به سمت ته سالن رفتیم ، درست یه گوشه از خونشون بود ، اتاقش یه جایی بود مثله اتاق خودم تو خونه خودمون ، خونمــوننننن ، دلم تنگ شده برا اتاقم ، هه الان بابا مهمان داره ، آخه طفلکی چجوری بگه دخترم رفته ؟ هه هه ، خندش کجا بود الان؟ بی شخصیت ، صدای گیتار از اتاق میومد ، چه ریتم قشنگی ، آدرین خواست در بزنه ، جلوش رو گرفتم ، با صدای آروم گفتم:
-       
در نزن ، بذار ببینم چهآهنگی می زنه.
-       
از صبح تا شب گیتار می زنه.

دیدم داره با آهنگ می خونه، صدای خوندنش رو از پشت در می شنیدم...
پاسخ
 سپاس شده توسط lili st ، s1368 ، ㄎムÐ Ǥノ尺レ ، elnaz-s ، kamiyar35629 ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، gisoo.6 ، پری خانم ، maryamam ، ღSηow Princessღ ، Berserk ، Nafas sam ، SOGOL.NM


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان