اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


نظرسنجی: چه طور بود؟ باز هم بنویسم ؟
عالی
خوب بود
معمولی
هی بدک نبود
راستشو بخوای خوشم نیومد
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان های کوتاه به قلم مصطفی چترچی

#1
شاید خواب دیده ام
چند روزی بود که مادر را ندیده بودم.نمی خواستم باور کنم که او برای همیشه رفته اسـت؛فکر کردم که شاید خواب دیده ام.مثل قبل یک نان گرفتم و به خانه ی مادر رفتم.نان را در سفره اش گذاشتم.وقتی قرانی را که همیشه می خواند روی بالش تختش دیدم؛ان قدر دلتنگ شدم که به دنبال نشانه ای از او،اتاق را جستجو کردم.کنار اینه یک شانه بود.ان را برداشتم.چند تار موی سپید به ان پیچیده بود.شانه را با موهایش بوئیدم؛ناگهان عطر خوش مادراتاق را پر کرد..........

یک زندگی 
پدرم بداخلاق،معتاد و سارق است.مادرم از دست او دق کرد.مرا به عقد مردی قاچاقچی،خشن و معتاد در اوردند.خواهرو برادرانم همه سابقه دار و به مواد مخدر اعتیاد دارند.عمو ها،مادر ناتنی و دایی های ناتنی ام وضعی بهتر از پدرم ندارند.گویا اعتیاد و دزدی شرط ورود به این خانواده ی نفرین شده است.مرا به جرم رساندن مواد به شوهرم در زندان،دستگیر و به حبسی طولانی محکوم کردند. هر بارکه دخترکم را به اغوشم در سلول باز می گردانند،با اشک هایم در انعکاس امواج طلایی موهایش،در ناامیدی به جستجو اینده ای روشن هستم.ایا ممکن است دخترم یک پرستار،یک پزشک،یک معلم و....شود؟
{از دست نوشته های زنی معتاد که در زندان فوت کرد.}


از کتاب اسب ها گریه نمی کنند به قلم مصطفی چترچی


گل های بنفشه
بیشتر وقت ها به گل های بنفشه توی ایوان نگاه می کنم صدای گفتگو و خنده گل ها را می شنوم.
اما بعضی روز ها صدای حرف و خنده شان نمی اید،ان وقت اب پاش را پر می کنم و برگ ها و گلبرگ هایشان را که از دوده و خاک پوشیده شده اند،می شویم؛انگاه دوباره ایوان پر از صدای شادی و خنده می شود .....


سر نوشت 
اخرین بار در پیاده رو ناصر خسرو روی یک تکه کارتن افتاده بود و رهگذران وراندازش می کردند.
سال ها قبل چه برو بیایی داشت،هیچکس نمی توانست از جا تکانش دهد.مثل کوه ایستادگی می کرد.شاید از فولاد هم محکم تر بود....سر انجام شخصی از زمین بندش کرد،مبلغی به دستفروش داد و قفل اهنی قدیمی را با دقت داخل کیفش گذاشت.......


از کتاب هدیه برف به قلم مصطفی چترچی


بار زندگی
بعد از رفتن پدر،او موظف بود بار سنگین خانواده را به دوش بکشد.بیم داشت،اما با عشق به بار نگریست؛چقدر باشکوه بود.ترس را کنار زد و با از خود گذشتگی و شجاعت؛بار را بلند کرد و به دوش کشید.اکنون پس از گذشت سال ها،بار مقدس خانواده را به مقصد رسانده است.

اخرین حراج 
ادم ابرو داری بود،وقتی ورشکست شد همه اموالش را حراج کرد تا بدهی هایش را بپردازد.اما هنوز به مردم بدهکار بود.دیگر چیزی برای فروش نداشت و اخرین حراجش را در اعلامیه ای به دیوار زد :
اینجانب........با گروه خونی .......مایلم کلیه ام را .....


از کتاب ارامش گنجشک ها به قلم مصطفی چترچی


حالا مثلا اگه دست تو اروم رو موس فشار بدی دکمه ی سپاس رو بزنی چی می شه؟ افرین بچه ی خوب حالا سپاسو بزن وگرنه :vil:   5   gun  
خب نمی شه نظر هم بدید
پاسخ
 سپاس شده توسط ~JaSmIn~ ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، noora91 ، ♥bahar♥ ، z.l♥ve
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
داستان های کوتاه به قلم مصطفی چترچی - یاسی@_@ - 11-09-2013، 1:50

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان