اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مــن و پاکت سگارمـــــــ

#1
Heart 
مــن و پاکت سگارمـــــــ
دراز ميكشم رو تختم...

خستم....

نا آرومم....

يه جورايي كلافم.....

كامپيوتر رو روشن ميكنم.....

مثل هميشه كلي طول ميكشه تا بياد بالا......

رمز پر خاطرش رو وارد ميكنم.....

باز صبر ميكنم تا بياد بالا......

تو اين فاصله خيره ميشم به صفحه مانيتور.....

نگاه ميكنم......؟

هه....!معلومه كه نه...!

من ديگه خيلي وقته كه نگاه نميكنم.......

من ديگه خالي شدم......!

خالي......

تهي......

مثل مجموعه اي كه توي دبيرستان تا اسمش ميومد لبامون به خنده باز ميشد...

چرا......؟

چون اسمش شبيه يه خواننده بود.....

ولي در اصل پوچ بود.....

درست مثل همون خواننده......!

سيستم مياد بالا......

نگاهم به عكس روي صفحه ميفته.......

هوس سيگار ميكنم......

آروم آروم از جام بلند ميشم.....

در اتاقمو قفل ميكنم.......

از توي كمد بهم ريخته و نا مرتبم كه هميشه براي اطمينان درشو قفل ميكنم و كليدشو برميدارم

ميرم سراغ كوله قديميم.....

همون كوله پرخاطره......

پاكت سيگار و فندك مورد علاقم رو برميدارم.......

پنجره اتاقمو باز ميكنم.....

بازم ميشينم پاي كامپيوتر.......

ميرم تو درايو D.......

از لا به لاي فايلام اوني كه ميخوام رو پيدا ميكنم....

روش كليك ميكنم و بعد هم PLAY.......

صداش رو تا جايي كه ميتونم زياد ميكنم.....

اونقدر زياد كه صداي مامانم در مياد.....

نميدونم اول كدومو گوش بدم.....!

موزارت يا شايدم پاييز از چهر فصل ويوالدي....!

اينقدر توي انتخاب بينشون ميمونم تا آخر هم باخ رو PLAY ميكنم

و دوباره برميگردم به تختم.....

با ضرب خودمو روش پرت ميكنم....

صداش درمياد ولي توجهي بهش نميكنم......

به پاكت سيگار و فندك توي دستم خيره ميشم.....

آروم فندكو توي دستم تكون ميدم....

دو تا قلب كوچولو توش تكون ميخوره.....

ياد اون روز سرد زمستوني ميفتم.....

دوتايي روي نيمكت يخ زده پارك.......

صداي بمش تو سرم ميپيچه.....

" اين قلب منه، اينم قلب توئه....."

نا خود آگاه دستم بالا مياد رو روي زنجيرتوي گردنم قفل ميشه.....

يه قلب نصفه.....

باز دوباره صداش تو سرم زنده ميشه.....

" تا وقتي كه اين توي گردنته تو متعلق به مني....."

"اين قلب منه....."

"مواظبش باش"

"قلب تو هم پيش منه"

"بيشتر از جونم دوستش دارم"

"دوستت دارم"

"دوستت دارم"

"دوستت دارم"

كل اين چند سال مثل يه فيلم كوتاه از جلوي چشمام رد ميشه......

احساس ميكنم چشمام ميسوزه.....

نه......!

شايدم داره خيس ميشه......!

زير لب زمزمه ميكنم :

" لعنتي......لعنتي.....لعنتي....."

"اين اشكاي من تمومي ندارن انگار......"

سيگارمو ميزارم كنج لبم.....

درست مثل خودش.....

فندكمو ميارم بالا و سيگارمو روشن ميكنم......

با روشن شدنش انگار يه چيزي درونم خاموش ميشه........

انگار خالي تر از قبل ميشم......

انگار سبك ميشم......

پك اول رو ميزنم.......

ديگه مثل قديما سرفم نميگيره......

حرفه اي شدم انگار.....!

دودشو فوت ميكنم بيرون.....

اينقدر به دودش خيره ميشم تا محو بشه.....

پك بعدي.......

باز هم سرنوشت پك اول......

انگاري با هر پك سبك تر ميشم.......

رها تر ميشم........

هنوز چشمام ميسوزه.......

يهو يه چيزي راه گلوم رو ميبنده......

انگاري يه خاطرست........

نميخوام يادم بيارم.....

ولي مگه ميشه از روزهاي با اون بودن گذشت......

چشمامو مي بندم و محكم روي هم فشار ميدم......

يه قطره از خاطره هام از گوشه چشمم سر ميخوره رو بالش......

ولي اين خاطره كوفتي دست بردار نيست.......

تصويرها پر رنگ و پر رنگ تر ميشن......

پيچوندن مدرسه با هزار ترس و دلهره.....

لايي كشيدن تو اتوبان با صداي بلند موزيك......

اولين سيگار مشترك.......

شمال رفتن يه روزه.......

سيگارهاي بعدي........

پك هاي بعدي......

پيك هاي بعدي........

قرار هاي يواشكي شبونه......

تماس هايي كه ساعت12 شب وصل و ساعت6 صبح قطع ميشد.....

غيبت هاي 3 روز در هفته مدرسه......

يه كارنامه با 4 تا تجديد.......

خنده هاي از ته دل......

ساكت شدن هاي يهويي.....

گريه هاي غروب جمعه......

گير افتادن تو پارك و مامور و كلانتري.....

اولين سيلي بابا........

اولين شرمندگي......

داد و بيداد و قهر توي خونه.....

اعتصاب غذا و خوردن خوراكي هاي يواشكي......

قطع ارتباط با دنياي بيرون از خونه......

بيدار موندناي تا صبح كنار پنجره.....

گريه هاي بي صدا با 10 قدم فاصله......

تماس هاي مسكوت با صداي هق هق......

روز تولد و جشن دو نفره......

روز تولد و شيشه ويسكي خالي....

روز تولد و سه پاكت سيگار خالي......

همه چي عالي بود......

همه چي......

تا اون روز شوم.......

واي.....!

اون روز شوم......

پك بعدي رو ميزنم.......

ولي نه مثل قبلي ها......

جوري كه نصف سيگار باهاش خاكستر ميشه.......

يه پك عميق به عمق زخمي كه اون به دلم نشست.....

دودش رو بيرون نميدم......

قورتش ميدم......

تا شايد خاطره اون روز نحس بره پايين.....

دست آزادم رو ميارم بالا و ميزارم روي سرم.....

چشمام ناخودآگاه بسته ميشه.....

و دوباره هجوم خاطره......

سر درد هاي مشكوك.....

بي حوصلگي هاي مسخره.....

دعواهاي الكي......

گريه هاي بي بهونه......

روزي دو پاكت سيگار......

سرفه......

سر درد....

سرفه.....

گيجي......

سرفه.....

ويسكي......

سرفه......

مارتيني.....

سرفه......

سيگار.....

سرفه......

سيگار......

سرفه......

و بازهم سيگار......

سرفه هاي خوني......

ترس.....

اضطراب.....

پيچوندن مدرسه براي رفتن باهاش به دكتر.....

دعا......

التماس....

دعا.......

سيگار......

سرطان ريه.......

بهت......

ترس......

و باز هم دعا......

دعا.......

دعا........

توبه......

قول و قرار با خدا.......

گِرو كشي با خدا........

سرفه.....

سرفه......

سرفه......

رنگ و روي زرد......

دعوا......

اتمام دوستي.......

گريه......

فحش......

" ديگه نميخوام ببينمت....."

" نميخوام كنارم بموني....."

"ديگه دوستت ندارم....."

"برو......"

گريه.......

گريه.......

گريه.......

" من ولت نميكنم....."

"كنارت ميمونم....."

"من دوستت دارم لعنتي....."

و باز هم گريه.......

روزاي سخت ......

روزاي بي اشتهايي......

روزاي خواب با ديازپام.......

حبس كردن خودم توي اتاق......

صبح سيگار.....

ظهر سيگار.....

شب سيگار......

و نيمه ي قلب توي گردنم توي بيمارستان......

ثانيه هاي زودگذر ملاقات.....

كمپوت اناناس......

خنديدن با صداي بلند......

تذكر پرستار.....

سرفه.....

سرفه.....

سرفه......

بالا آوردن خون......

ماه هاي در حال گذر.......

روح داغون.....

جسم بيمار......

اون روي تخت بيمارستان.....

و من.......

اميدي كه نا اميد شد......

قهر با خدا......

جيغ.......

گريه.....

زاري......

زجه......

التماس......

آخرين ملاقات......

نگاه سرخ......

چونه لرزون......

بغض خفه شده.......

لباي به ظاهر خندون......

اولين عشق......

آخرين عشق.....

آخرين بوسه.......

آخرين اشك........

آخرين خداحافظي......

آخرين آغوش........

آخرين سيگار.......

آخرين سرفه........

و

آرامش...........

همونجور كه خوابيدم رو تخت خيره ميشم به سقف......

احساس ميكنم ميسوزم.......

چشمامو باز ميكنم.......

نگاهي به ته سيگار توي دستم ميندازم.....

با يه حركت از پنجره پرتش ميكنم بيرون.....

زير پنجره اتاقم پر ته سيگاره....

باز خيره ميشم به سقف......

و غرق ميشم توي پاييز ويوالدي......

اما پيش خودم فكر ميكنم.......

" كي به آخرين سيگار ميرسم.....؟"



+اینا رو باید یه جا میگفتم تا خالی بشم.....

ترحم نمیخوام....

دلسوزی نمیخوام....

هیچی نمیخوام....

فقط یه فاتحه براش بخونید....

همین....!
پاسخ
 سپاس شده توسط ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، pink lady ، ترول ، Mr.Ehsan ، shawkila ، رویا استایلز ، nahal:o ، دریا+17 ، F A R ! N ، A R M A N ، saeed25/12 ، Wєιяɗ ، Andrea ، baran 18 ، First Star ، SAMIRA♥ ، ♪neGar♪ ، Elena79 ، nily ، NeginNg ، eɴιɢмαтιc ، چمچم ، ຖēŞค๑໓ ، mbi//- ، | NEON DEMON | ، ❤уαѕαмιη❤ ، باران 89 ، پری خانم
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
مــن و پاکت سگارمـــــــ - Mιѕѕ UηυѕυαL - 13-02-2014، 11:35

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  خاطره نگاری روی پاکت سیگار

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان