ارسالها: 69
موضوعها: 4
تاریخ عضویت: Nov 2015
سپاس ها 15
سپاس شده 53 بار در 39 ارسال
حالت من: هیچ کدام
30-11-2015، 14:55
(آخرین ویرایش در این ارسال: 30-11-2015، 14:57، توسط ساجده 810.)
سرم درد گرفت مخم داشت سوت میکشید.
من_دخترا با عرض معذرت میرم خونه.
آذی_میرسونمت
من_میخوام تنها باشم.
تانی -اوکی مراقب خودت باش.
لبخند مهربونی زدم بهش و گفتم_تانی نگران نباش عخشم.میدونستم ازین کلمه متنفره.
تانی-خیللیییی پرو رویی.
من_میدونم
بین راه احساس میکردم یکی تعقیبم میکنه تصمیم گرفتم سری به شرکت بابا بزنم.میدونستم الان آرتی شرکته و بابا خونس.
سوار اسانسور شدم سرم رو تکیه دادم به آینه آسانسور.
از آسانسور که پساده شدم رایان رو دیدم.لعنتی هر جا میرم هس.هوووووووووووووف
ملی مخ رایان رو کار گرفته بود و عشوه میریخت فهمیدم رایان کلافه شده تو یه تصمیم ناگهانی با شیطنتی خاص وارد شدم.
من_سلم بر درو دیوار شرکت ساکت بابام و داداشم.
با دیدن رایان که با چشمای ملتمس نگاهم میکرد افتاد.
من_سلاااااااااااااام لپ تاب خان چطوری شوما
ملی پارازیت(منشی شرکت)-میشناسید ایشونو؟؟؟
من_مگه میشه من غولاک رو نشناسنم؟؟
ملی با عصبانیت-اسم ایشون رایانه از دوستان آرتان خان هستم الانم ایشون جلسشون تمومه میتونید برید داخل.
من_پس چرا رایانو نگه داشتی.بعد با سختی و خجالت و گرمایی که تو وجودم داشت مثه خوره میخوردم دستشو گرفتم و وارد اتاق شدیم.
ادامش بدم عایا؟؟؟؟؟
ارسالها: 39
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2015
سپاس ها 50
سپاس شده 38 بار در 26 ارسال
حالت من: هیچ کدام
30-11-2015، 18:57
(آخرین ویرایش در این ارسال: 30-11-2015، 19:38، توسط nazanin@sagede810.)
سلام
اکانت قبلیم رو گم کردم باید با این اکنت ادامش بدم
هنوز داغ بودم به یه لیوان آب یخ احتیاج داشتم .نگاه سنگینش رو رو خودم حس کردم داشتم میرفتم که صداش رو از پشت سرم شنیدم_بشین میرسونمت.
-نه خودم میرم.
با تحکم بیشتری گفت _سوارشو هوا تاریکه.
پوقی کشیدم و سوار شدم.
جلوی خونه ایستاد.بدون تشکر پیاده شدم.که زنگ اس گوشیم بلندشد.نگاهش کردم یه خط ناشناس بود:
مرسی ازین که رسوندیم ممنون.
پس رایان بود به اسم غولاکم سیویدمش.
روی اسمش رو لمس کردم بعد از دو بوق صداش تو گوشی پیچید:
_سلام خانوم کوچولو
من-ماشینت متعلق به من وظیفت بود برسونیم.
گوشی رو روش قطع کردم.
اسش به دستم رسید:به سنگ پا گفتی تو برو من هستم.
جواب ندادم و بیخیال شدم زنگ رو فشار دادم...
تانی_اوووووو چه قدر اطوار میای بخر همینو
رها_این خعلی قشنگه
به مانتو طوسی تو دستشون نگاهیدم اومده بودیم خرید عید .خیلی قشنگ بود اما من قبلا از همین یه اب داشتم سمت یه مانتو طوصی رفتم مدلش کتی بود تا بالای زانو میومد جلوش نگین دوزی زیبایی شده بود کنارش صئرتی بود به دختر چاق پشن حسابداری نگاه کردم من-خانوم این مانتو رو میاری برام.
یه دور وراندازم کرد و گفت_بیا بگیرش بعدم پوزخند زد.
لباس رو پشیدم که دو تا ضربه به در اتاق خورد درب رو باز کردم فکر میکنید کی بود؟؟
تانیا؟؟نه
رها؟؟نه
آذی؟؟نه
نه فرشته مرگم بود ینی سهیل سهیل رضوانی رنگم پرید.
_سلام تری خانوم.دوستاتون گفتن منتظرتونن.
بدون اینکه یه کلمه جوابشو بدم اومدم بیرون مشغول حساب کردن پولش شدم.
تانی_آذی بترکی که پاهام نفله شد.
رها_من یکی جون دادم
من-بیخی فردا کریسمسه هورااا
بازم شمال اما ایندفه بایک تفاوت رایانم بود تعطیلات بین ترم بود و ما میخواستیم بریم شمال..و
مـــــــــــیـــــــــــخــــــــــــــــوامـــــــــــ برمـــــــــــــــــــ
ارسالها: 39
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2015
سپاس ها 50
سپاس شده 38 بار در 26 ارسال
حالت من: هیچ کدام
14-12-2015، 15:33
(آخرین ویرایش در این ارسال: 14-12-2015، 16:06، توسط nazanin@sagede810.)
اینم ادامش..
با خنده گفتم ایول موافقم
تانی_ووووووووو چه جشنی داریم امسال
رهام_دوباره کریمس شد.هوفففف رها از نوشیدنی های الکلی دوری کنااا.
آذی_اووووووو رهام همه عشق کریسمس به ودکاشه.
ناخودآگاه سوتی کشیدم و گفتم:آرمین تحویل بگیر خواهر دسته گلو میخواد مست کنه اونم با ودکا...
آرمین که تازه وارد شده بود گفت_به من چه اختیار هرکی دست خودشه؟رها تو نظرت چیه؟
من_اوهوکی نظر رها روهم میخواد.
تانی_ایول همه به کنار آرتانو بچسب.
من_ویییییییش من که نگاشم نمیکنم پسره پرو غولاکه لپ تاب.
همه داشتن با ابرو به پشت سرم اشاره میکردن من_هاااا؟؟
تانی_تری پشت سرتو..
من_خالس؟؟
بچه ها_نه.
من_عمو؟؟
بچه_نو
من*نگید که رایانه...
هیییییییییییین باز سوتی دادم.ای وای..
سرمو چرخوندم با چشمای خندونش نگاهم میکرد.
من_به به اینجارو اقای سانیت.خوبین؟؟خوشین؟؟سلامتین؟؟چه خبرا؟؟
آرتان یه دونه زد رو دماغم پروووووووو بعدم گفت_تا آب نشدی برو خانوم کوچولو.
ببخشید اول رمان یه اشتباهی کردم روهان نبود رهام بود.
وای خدا چقدر این بشر پروه با تعجب گفتم _آب شم؟؟وااااا چرا مثلا باید اب شم؟؟
رها _رایان بشین بحث مهمونی هفته دیگس میخوایم بریم خرید دسته جمعی منتظر آرتانیم بیاد که هرکی یارشو انتخاب کنه.
من_هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووفف
آرتی_بیکارا میز گردتون تموم شد؟؟
تانی_عهههههه آرتان بیا میخوایم یار کشی کنیم
آرتی_میخواید وسطی بازی کنید؟؟
کلافه شده بودم از جا بلند شدم_بشین آرتان.
نشست تو یک حرکت انتحاری منو رو پاش نشوند و پفت:قضیه چیه.
تانی_میخوایم واسه جشن کریسمس خرید کنیم میخوایم یار کشی کنیم.
آرتی_منو تانی.
من_ایول سرعت عمل ای جوووون.بعدم شیطنت بار به تانی نگاه کردم که چشم قره رفت.
رایان_نوبت منه.ازچشمای دورنگ و نافذش شیطنت میبارید.
رایان_طبق قراری نا نوشته من ترلان ازین به بعد تو کار های زوجی باهمیم.
چشا سیاهی رفت اروم بی هیچ حرفی از رو پای آرتی بلند شدم گونشو بوسیدمو به طرف اتاقم رفتم.
خدایا چی داره میشه؟؟رایان تو داری با من چکار میکنی لعنتی؟؟
اینم تلفظ اسما:
آرتان:artan
رایان:rayan
رهام:raham
آرمین:armin
ترلان:terlan
تانیا:tanya
رها:raha
آذین:azin
مـــــــــــیـــــــــــخــــــــــــــــوامـــــــــــ برمـــــــــــــــــــ
ارسالها: 39
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2015
سپاس ها 50
سپاس شده 38 بار در 26 ارسال
حالت من: هیچ کدام
16-12-2015، 12:59
(آخرین ویرایش در این ارسال: 16-12-2015، 13:11، توسط nazanin@sagede810.)
به لباس خیره شدم قشنگ بود.ینی توپ بود حالا من بیام به این غولاک بگم بریم تو اینو بخر برام؟؟
با کشیده شدن با زوم وارد مغازه شدیم .
رایان_خانوم اون لباسو میارید؟؟
دختر که دختر خوبی به نظر میرسید لباس داد دستم.
وارد اتاق شدم لباس رو پوشیدم.یه لباس تک بنده صورتی و حریر تا بالای زانوم میدسید.چند لایه حریر به صئرت چین روی هم خورده بود در کل عالی بود.
دوتا تقه به در خورد آرتان_ترلانی باز میکنی درو؟؟
من-نه.
رایان_باز نکن انگار نمیخواد تو مهمونی بپوشه.
هووووووووف تو صدات چی داری تو منو رام میکنه؟؟
در و باز کرم پرژکتور تو چشماش روشن بود گفت:
This angel is Terlani?
این فرشته ترلانه؟
من_یس خودمم
میاید میخونید یه ســــــــــــــــــپاس بدید انگیزه شه.
مـــــــــــیـــــــــــخــــــــــــــــوامـــــــــــ برمـــــــــــــــــــ
ارسالها: 39
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2015
سپاس ها 50
سپاس شده 38 بار در 26 ارسال
حالت من: هیچ کدام
ازین به بعد تا سپاس ندید جدید نمیزارم
مـــــــــــیـــــــــــخــــــــــــــــوامـــــــــــ برمـــــــــــــــــــ
ارسالها: 9
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2015
سپاس ها 0
سپاس شده 0 بار در 0 ارسال
حالت من: هیچ کدام
سلام
میخوام ادامش بدم با اجازه...
داشت خیره نگاهم میکرد که یهو درو بستم لباسمو عوض کردم اومدم بیرون.
-همین خوبه؟
-اره ولی رنگش ببین ابیش قشنگ تر نیست؟
-خانوم ازهمین لباس ابیشو لدفا
لباسوگرفتم با پرویی تمام گذاشتم حساب کنه
بازم اکانتم پرید
ارسالها: 365
موضوعها: 16
تاریخ عضویت: May 2016
سپاس ها 184
سپاس شده 1102 بار در 592 ارسال
حالت من: هیچ کدام
24-05-2016، 17:30
(آخرین ویرایش در این ارسال: 24-05-2016، 18:28، توسط nazanin jon.)
سلام
از مغازه خارج شدم و به ستون بین دو مغازه تکیه دادم که دستم کشیده شد هین بلندی کشیدم و گفتم
_وای تو دیگه کی هستی؟
-من؟لپ تاب خاله دوروثی!
_لپ تاب خاله من انقدر وحشی نبود.
بعدم دستمو از تو دستش بیرون کشیدم و با چشمای به خون نشسته نگاهش کردم.
_مثلا چرا دستمو کشیی؟
-خو دیدم خیلی تو فکری گفتم تا بی سبزی خوردن نشدیم نجاتت بدم؟
_سبزی خوردن؟!
-آره دیگه تره و ترب و....
_نترس من غرق نمیشم.تو فکرم نبودم یکم خسته بودم فقد...
-اوکی الان برمیگردیم...
_چه خوب....
_خیلی بد شد کفش نگرفتیم.
-فردا میایم میگیریم خب.
_عه فردا که مهمونیه.
-اوووف شما دخترا خیلی حساسید خب میایم صبح کفش رو میخریم.
_هه باشه به همین خیال باش که من با تو بیاک.
-هه طبق قرار نا نوشته کارای زوجیمون باهمه.
_مگ من اون قرار نا نوشته رو تایید کردم؟
-نوچ نکردی کوچولو ولی غولاک میگه باید تایید کنی.
_غولاک بیخود کرده دیگه حرف بزنه.
بعدم سرمو به شیشه چسبوندم.خدایا دارم کجا میرم؟
نظر یا سپاس بدید انگیزه بشه
رنگ خاموشـے در طرح لب است
بانگـے از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه اے نیست در این تاریکـے
در و دیوار به هم پیوسته
سایه اے لغزد اگر روی زمین
نقش وهمـــے است ز بندے رسته
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
سہـراب سپهـرے
ارسالها: 365
موضوعها: 16
تاریخ عضویت: May 2016
سپاس ها 184
سپاس شده 1102 بار در 592 ارسال
حالت من: هیچ کدام
_وووویییی چه ناسه
-مثل گل پیازه
_درد
-کوفت
_زهر مار
*اصن هردو ساکت
همزمان گفتن به تو چه؟
من_مثلا در باره لباس من نظر میدید
رها-سلیقه توعه؟
تانی_نه بابا این ازین بخارا نداره.
من_سلیقه مشترک من و رایان یعنی هردو پسندیدیم.
هردو باهم_آها
رنگ خاموشـے در طرح لب است
بانگـے از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه اے نیست در این تاریکـے
در و دیوار به هم پیوسته
سایه اے لغزد اگر روی زمین
نقش وهمـــے است ز بندے رسته
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
سہـراب سپهـرے
ارسالها: 365
موضوعها: 16
تاریخ عضویت: May 2016
سپاس ها 184
سپاس شده 1102 بار در 592 ارسال
حالت من: هیچ کدام
آلارم گوشی رو برای ساعت شش و نیم گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم امروز روز خوبی بود اول که با رایان رفتیم یه جفت صندل پاشنه 5سانتی که تا زیر زانوم بند میخورد خریدیم. داشتم به رایان فکر میکردم که... به خواب رفتیم.....
رنگ خاموشـے در طرح لب است
بانگـے از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه اے نیست در این تاریکـے
در و دیوار به هم پیوسته
سایه اے لغزد اگر روی زمین
نقش وهمـــے است ز بندے رسته
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
سہـراب سپهـرے