21-08-2013، 13:06
5سال بعد آنها دوباره همدیگر را دیدند
|
بیاتو سرگمی بیایی دیگه بیرون نمیری انقد باحاله |
|||||||||||||||||||||||
21-08-2013، 13:06
5سال بعد آنها دوباره همدیگر را دیدند
25-08-2013، 17:41
راستی نگفتین عرفان وقتی داشت خودشو میکشت چی کشت چی شد(اونوبردن بیمارستان )
بعداز5سال عرفان یه ادم شادبود چون اونو فراموش کرده بود وداشت توی دانشگاه کرمان پزشکی می خوند وعسل:
25-08-2013، 18:55
ناراحت بود عرفان رفت فرانسه و اونجا اودواج کرد و دارای2 بچه شد عسل وقتی دید...........
25-08-2013، 21:17
از اول يه روز يه پسر
25-08-2013، 21:27
(آخرین ویرایش در این ارسال: 25-08-2013، 21:30، توسط alireza karami.)
که او ازدواج کرده غمگین وناراحت شد
باحاله
25-08-2013، 21:32
گفت زن من بده
26-08-2013، 22:30
چون زن اون بااینکه ازدواج کرده بود وبچه داشت بازم دوس پسر داشت
عسل غم باد گرفته بود و یه روز براش خاستگار اومد
26-08-2013، 22:54
خیلی از پسره خوشش اومده بود عرفانو فراموش کردو...
با رضایته کامل قبول کرد ازدواج کنه اما.......
26-08-2013، 22:59
عرفان به تنگنا کشیده شده بود و عشق دیرینه اش دوباره شعله ور شده بود
. . . . . . . . تم داستانو کلا ترکوندم ، متغیر کردم
| |||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|