06-06-2018، 9:56
سلام به همه اميدوارم حالتون خوب باشه
اين مطلب من داستان نيست و واسه خودم اتفاق افتاده
من يه دختر ١٤ ساله هستم . از ٩ سالگي داستان هاي مربوط به جن و ارواح رو ميخوندم . همه فيلم هاي ترسناك براساس واقعيت رو هم ديدم و كانال هاي مربوط به اين جور چيزا رو دنبال ميكنم .
خب حالا داستان ...
داستان كه نه ... همه ي ماجرا رو براتون تعريف ميكنم .
منو خانوادم يه سفر ٣-٤ روزه داشتيم كه ديشب ساعت ٤ صبح به خونه مون برگشتيم . از اونجايي كه خوابم نميبرد رفتم تو يكي از كانالا و شروع كردم به خوندن مطالبش
از مطالب مربوط به احضار گرفته تا ديپ وب و دارك وب و والت ديرني
كم كم حس كردم پلك هام دارن سنگين ميشن
رفتم زير پتو و ...
كمد من رو به روي تختم قرار داره . من يه عروسك دارم كه بيش از حد به عروسك آنابل ( اونكه تو فيلمه ... نه واقعيش ) شباهت داره و گذاشتمش بالاي كمدم . تنها فرق عروسك من با عروسك واقعي لباسشونه و اينكه عروسك من يكم كوچيكتره .
يهو حس كردم يه چيز سفيد از كنار عروسك داره رد ميشه . نميدونم چي بود . ولي قسم ميخورم ديدمش .
از ترس خوابم پريد . كل مطالب اون كانالا داشتن ميومدن جلو چشمم .
مثل :
-) جن ها موجوداتي هستن كه از تاريكي انرژي ميگيرن و وقتي شبا بهشون فكر ميكنين و نميتونين فكرشونو از سرتون بيرون كنين يعني بهتون نزديكن و ميخوان باهاتون ارتباط برقرار كنن .
-) جن ها انسان رو از تاريكي ديد ميزنن تا وقتيكه خوابتون بياد و خسته بشين تو چشماتون زل ميزنن و وقتي فكر كرديد چيزي اون پشت نيست و خوابتون گرفت ...
اين جور فكرا داشت ديوونم ميكرد. اصلا جرات نميكردم پلك بزنم . بالاي كمد ، پشت در ، پشت پنجره ... همه رو نگاه كردم ولي جرات نداشتم بالاي سرمو نگاه كنم .
من بيماري قلبي دارم . از يه طرف درد قلب مريضم و از طرف ديگه ترس اشكمو در اورده بود .
تو اون لحظه هرچي دعا و سوره قران بلد بودم خوندم و نفهميدم چطور خوابم برد .
اين مطلب من داستان نيست و واسه خودم اتفاق افتاده
من يه دختر ١٤ ساله هستم . از ٩ سالگي داستان هاي مربوط به جن و ارواح رو ميخوندم . همه فيلم هاي ترسناك براساس واقعيت رو هم ديدم و كانال هاي مربوط به اين جور چيزا رو دنبال ميكنم .
خب حالا داستان ...
داستان كه نه ... همه ي ماجرا رو براتون تعريف ميكنم .
منو خانوادم يه سفر ٣-٤ روزه داشتيم كه ديشب ساعت ٤ صبح به خونه مون برگشتيم . از اونجايي كه خوابم نميبرد رفتم تو يكي از كانالا و شروع كردم به خوندن مطالبش
از مطالب مربوط به احضار گرفته تا ديپ وب و دارك وب و والت ديرني
كم كم حس كردم پلك هام دارن سنگين ميشن
رفتم زير پتو و ...
كمد من رو به روي تختم قرار داره . من يه عروسك دارم كه بيش از حد به عروسك آنابل ( اونكه تو فيلمه ... نه واقعيش ) شباهت داره و گذاشتمش بالاي كمدم . تنها فرق عروسك من با عروسك واقعي لباسشونه و اينكه عروسك من يكم كوچيكتره .
يهو حس كردم يه چيز سفيد از كنار عروسك داره رد ميشه . نميدونم چي بود . ولي قسم ميخورم ديدمش .
از ترس خوابم پريد . كل مطالب اون كانالا داشتن ميومدن جلو چشمم .
مثل :
-) جن ها موجوداتي هستن كه از تاريكي انرژي ميگيرن و وقتي شبا بهشون فكر ميكنين و نميتونين فكرشونو از سرتون بيرون كنين يعني بهتون نزديكن و ميخوان باهاتون ارتباط برقرار كنن .
-) جن ها انسان رو از تاريكي ديد ميزنن تا وقتيكه خوابتون بياد و خسته بشين تو چشماتون زل ميزنن و وقتي فكر كرديد چيزي اون پشت نيست و خوابتون گرفت ...
اين جور فكرا داشت ديوونم ميكرد. اصلا جرات نميكردم پلك بزنم . بالاي كمد ، پشت در ، پشت پنجره ... همه رو نگاه كردم ولي جرات نداشتم بالاي سرمو نگاه كنم .
من بيماري قلبي دارم . از يه طرف درد قلب مريضم و از طرف ديگه ترس اشكمو در اورده بود .
تو اون لحظه هرچي دعا و سوره قران بلد بودم خوندم و نفهميدم چطور خوابم برد .