امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه

#1
دختری در کتابخانه مشغول مطالعه بود
پسر جوانی اومد کنارش و در گوشش گفت:
"میتونم اینجا بشینم؟"
دختر با صدای بلند گفت:
"خونه ات نمیام!!!"
همه دانشجویان با تعجب به پسر نگاه کردند
پسر شرمنده شد و در گوشه ای نشست و مشغول مطالعه شد
کمی بعد دختر وسایلش را جمع کرد و درحالی که از کتابخانه خارج میشد
در گوش پسر گفت:
"من روانشناسی خوندم میدونم کاری کردم خجالت زده بشی"
پسر بلند داد زد:
"اوه شبی 200 دلار..زیاده!!!
همه دانشجویان با نفرت به دختر نگاه کردند
پسر چشمکی زد و گفت:
"من حقوق میخونم..میدونم چه جوری بی گناه را گناه کار کنم!!!"

پاسخ
 سپاس شده توسط negin2000
آگهی
#2
هه عوضیا از اولش با هم کنار میومدین دیگهBig Grin
پاسخ
#3
HeartHeartHeartHeartBig Grin

داستان کوتاه 1
پاسخ
 سپاس شده توسط .-Forbidden_Love-.
#4
شنيده بودم گلم ولي به هر حال زحمت كشيدي

I just want to feel
that l'm important to someone
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان