امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فرض كن اينجا همان بهشت است

#1
اشاره:
متن ذيل، مربوط به زائري است كه در وصف سرزمين نور براي دوستش نوشته است. دلمان نيامد تا اين متن زيبا را كه از ميان چشمه‌ي دل جوشيده به چاپ نرسانيم اميد است كه خداوند انوار تابناك شهدا را بر دلمان جاري كند. آمين 
... حالا بگذار در اين روزهاي سوگ سالار عاشقان، برايت از مرز خسروي بنويسم. 
قبل از رسيدن احساسي داشتي شبيه تلاطم سهمگين امواج اقيانوس‌ها.
دلت تاب تحمل نداشت، حال خودت را نمي‌دانستي، برخيزي، بنشيني، بخندي يا گريه كني. مي‌ترسيدي از اين كه نرسي، نبيني... 
مي‌ترسيدي از خودت. از چشم‌هايت
انگار قلبت مي‌خواست بيرون بزند. تا به حال به اوج اين احساس نرسيده بودي. انگار همه آرزوهايت را يك باره برآورده كرده‌اند. ديدار حسين ... 
به مرز مي‌رسي. نمي‌داني با پاهايت راه بروي يا با چشم‌هايت.
چشم مي‌دوزي به افق؛ ياد دست‌هاي اباالفضل (ع) مي‌افتي، به زمين نگاه مي‌كني، ياد پيكر مولايت مي‌افتي.
چشمت به تابلويي مي‌افتد، رويش نوشته‌اند: كربلا. 25 كيلومتر
اما نه، اين‌جا خود كربلاست. تو مي‌داني، همه مي‌دانند.
دلت را به سيم‌هاي خاردار مرز گره مي‌زني. اين‌جا هم راهت نمي‌دهند. چقدر حسرت، چقدر آرزو. 
تو چه كرده‌اي كه هميشه بايد از پشت حصارها به آسمان بنگري.
اين‌جا، جاي فرياد است، جاي مويه... 
فرياد مي‌كشي، آقايت را صدا مي‌كني، زار مي‌زني، برمي‌خيزي، مي‌نشيني، حال خودت را نمي‌داني.
مدام مي‌گويي آقا كجايي، آقا كجايي.
از صدا كردن مولايت خسته نمي‌شوي، آنقدر صدايش مي‌زني كه ديگر نايي برايت نمي‌ماند. 
باز هم به نيت ضريح آقايت حسين عليه افضل صلوات المصلين» دستت را دور سيم‌هاي خاردار حلقه‌ مي‌كني. مي‌بوسيشان، بوي غربت مي‌دهند، بوي عباس.
غروب مي‌شود. موقع اذان است، دلت مي‌خواهد نماز را به حضرت مهدي «عليه آلاف التحيه و الثنا» اقتدا كني. نماز مي‌خواني اما چه نماز خواندني. مگر چشم‌هاي حسين (ع) مي‌گذراند نماز بخواني. ديگر شب مي‌شود. اما تو هنوز آقايت را نديده‌اي، چه اندوهي از اين بالاتر. چه رنجي از اين زجر آورتر كه گوش‌هايت صدايشان را نمي‌شنوند. كاش اين همه گناه نكرده بودي.
كاش چشم‌هايت اين همه آلوده نبود.
به حال خودت هستي، مثل مجانين، اصلاً نمي‌داني اين‌جا كجاي دنياست. همه‌اش فكر مي‌كني به آسمان رسيده‌اي، به انتهايش.
درست وقتي چشم مي‌دوزري به افقي كه شاهد عاشورا بوده، صدايت مي‌كنند، بايد بروي اما تو نمي‌روي. مگر ديوانه‌اي كه بروي. تو مي‌ماني اما ديگران فكر مي‌كنند كه با آن‌ها رفته‌اي.
تو مي‌ماني، خدا مي‌داند كه مانده‌اي، دست‌هايت هنوز به همان سيم‌ها بسته‌اند و دلت روانه ظهر عاشوراي سال شصت و يك هجري شده.
تو هم بيا... 

بگذار برايت از پادگان شهيد باكري بنويسم؛
بهشت را كه ديده‌اي در همان چشم‌هاي آقا مهدي، فرض كن اين‌جا همان بهشت است.
با همان عطر و بوي فاطمي‌اش.
وسعتش به قدر آسمان‌هاست و تو گويي دريايي است ميان ساختمان‌ها و ميدان‌ها.
چشم‌هايت را كه خوب باز مي‌كني، اطرافت به تعداد هر شهيد آن‌جا آلاله‌اي وحشي روييده است. 
در پادگان هنوز هم سربازها و بچه‌هاي سپاه مستقرند.
چند تا از سوله‌ها را تخليه كرده‌اند تا بچه‌ها در آن‌ها آرام و قرار بگيرند.
سوله‌ها در اطراف ميداني است كه به تازگي شمشاد‌هايش به دنيا آمده‌اند. 
پادگان وسعت زيادي دارد اما عمق گستردگي‌اش را از شهدايي وام گرفته كه در آن زيسته‌اند. 
دلم مي‌خواهد از آن شب بنويسم. شبي كه فردايش روز وداع ما با زمين و آسمان پادگان بود. 
درست روبروي حسينيه، جايي كه براي آقا مهدي و شهداي گمنام يادماني ساخته‌اند، همان‌جا كه از دور قايق‌هاي والفجر هشت پيداست، همه دور هم جمع بودند.
همه شهدا همه آن‌هايي را كه نام‌شان قلبت را به تپيدن وا مي‌دارد. تو هم بودي، بچه‌ها هم بودند و آن عاشقي كه با ديدن دوستانش و چهره سيد علي ديوانه شد. شهدا آمدند و تو چقدر دلت براي آن‌ها تنگ شده بود، به خودشان هم گفتي. 
آن‌قدر از ديدن‌شان مشعوف شدي كه صداي گريه‌ات به آسمان رسيد، خودت را در كنار سيد احساس كردي و گرماي وجودش قلبت را آتش زد. 
چقدر دلت براي آن‌ها تنگ شده بود، به خودشان هم گفتي.
آن شب آسمان و زمين آن‌قدر به هم نزديك شده بودند كه تو فاصله‌اي ميان ملكوت و زمين پادگان احساس نمي‌كردي. شب بود و همه جا تاريك اما حضور شهدا هم جا را روشن كرد و اطراف تو به قدر چهره مولايت نوراني شد. 
هيچ يادم نمي‌‌رود فريادهايي را كه تو در آن وسعت لايتناهي در انتظار ديدن روي ماه دوستانت كشيدي و همه شهدا براي غربتت گريه كردند.
تو پرده‌ها را كنار زدي و نگاه‌هاي دلبرانه سيد مرتضي را چيدي. 
هيچ لحظه‌اي در عالم تاب اين همه شور و شعور را ندارد، لحظه‌اي كه در آن حصار زمان و مكان را دريده بودي و با تمام وجودت به تماشاي خداوند نشسته بودي. 
آن شب تو گفتني‌ها را به خدا گفتي و به شهدا. حكايت آرزوهايت دل همه آن‌ها را به درد آورد و تو هم‌چنان مي‌گفتي. 
هيچ دلت نمي‌خواست آن شب تمام شود. آن شب كه كهف اعتكاف عشاق آخر الزماني امام عصر (عج) بود. 
و صبح شد، صبحي كه خود گواه صداقتش بود و تو باز به همان خرابات ديشبي رفتي و شراب صبحگاهي را با ياد مادرت زهرا نوشيدي.
به پايش افتادي و از او قول گرفتي كه هر جا با دلت گفتي با جده سادات، او بيايد و او گفت كه قبل از اين هم هر روز آمده اما تو در را به روي ماهش نگشوده‌اي. او گفت اگر چشم‌هايت را خوب باز كني، او را با فرزندانش خواهي ديد و چشم‌هاي تو را با آسمان عصر عاشورا پيوند داد.
فرض كن اينجا همان بهشت است 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ʜɪᴅᴅᴇɴ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  آیا اهل سنت بهشت می‌روند؟
  آيا در بهشت يا جهنم مردگان همدیگر را می شناسند؟
  آیا برگزاری جشن نهم ربیع الاول یا همان عیدالزهرا صحیح است ؟
  آیا تنها مسلمانان به بهشت می روند؟
  آیا پیامبر(ص) فرمودند هر کس بشارت پایان ماه صفر را بدهد بهشت بر او واجب می شود؟
  ایا بهشت زیر پای اینان است؟؟؟؟؟
  این همان دریای عجیبی است که در قرآن آمده است!! + عکس
  مگر شما اعتقاد ندارید که امام حسین علیه السلام اکنون در بهشت است و دشمنان او در جه..
  ابن ملجم قاتل علی(علیه السلام)، همان بهمن جاذویه سردار ایرانی است!
  آمار جمعیت بهشت و جهنم !

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان